forbid

/fərˈbɪd//fəˈbɪd/

معنی: قدغن کردن، باز داشتن، ممنوع ساختن، منع کردن، اجازه ندادن، ممانعت کردن
معانی دیگر: ممنوع کردن، بازمان کردن، بازداری کردن، نشایست کردن، جلوگیری کردن، نگذاشتن، راه ندادن، اجازه ندادن adj : accursed : ملعون، مطرود

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: forbids, forbidding, forbad, forbade, forbid, forbidden
(1) تعریف: to give orders that bar or prohibit (an action).
مترادف: ban, prohibit
متضاد: allow, authorize, empower, permit
مشابه: inhibit, interdict, outlaw, proscribe, taboo, veto

- His grandparents forbid smoking in their house.
[ترجمه سیروس مرادی] پدر بزرگ ومادربزرگش سیگار کشیدن را در خانه شان ممنوع کردند.
|
[ترجمه گوگل] پدربزرگ و مادربزرگش سیگار کشیدن در خانه خود را ممنوع می کنند
[ترجمه ترگمان] پدر و مادر بزرگش سیگار کشیدن را در خانه ممنوع می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The new government has forbidden the drinking of alcohol.
[ترجمه گوگل] دولت جدید نوشیدن مشروبات الکلی را ممنوع کرده است
[ترجمه ترگمان] دولت جدید نوشیدن مشروبات الکلی را ممنوع کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to command that (someone) not do something.
متضاد: allow, empower, permit

- Her parents forbade her to stay out past midnight.
[ترجمه گوگل] والدینش او را از بیرون ماندن از نیمه شب منع کردند
[ترجمه ترگمان] پدر و مادرش او را قدغن کرده بودند که از نیمه شب بیرون بمانند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I forbid you to talk about your father in that way!
[ترجمه Memol] من قدغن میکنم درباره پدرت اونجوری صحبت کنی.
|
[ترجمه گوگل] من شما را منع می کنم که در مورد پدرتان اینطور صحبت کنید!
[ترجمه ترگمان] قدغن می کنم که در این راه با پدرت حرف بزنی!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to prevent (someone) from doing something by commanding against it.
مترادف: prohibit
مشابه: prevent, stop

- Her parents tried to forbid her from marrying the man she loved.
[ترجمه گوگل] والدینش سعی کردند او را از ازدواج با مرد مورد علاقه اش منع کنند
[ترجمه ترگمان] پدر و مادرش سعی می کردند او را از ازدواج با مردی که دوستش می داشت منع کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to obstruct or make impossible.
مترادف: bar, obstruct, prohibit
متضاد: allow, permit
مشابه: block, deter, hinder, impede, preclude, prevent

- The high walls forbade entry to the castle.
[ترجمه گوگل] دیوارهای بلند ورود به قلعه را ممنوع می کرد
[ترجمه ترگمان] دیواره ای بلند ورود به قلعه را ممنوع کرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. i forbid you to associate with him
تو را از مصاحبت با او منع می کنم.

2. god forbid
خدا نکند

3. Spitting on the floor is forbidden in public places.
[ترجمه گوگل]تف بر روی زمین در اماکن عمومی ممنوع است
[ترجمه ترگمان]نشستن بر روی زمین در مکان های عمومی ممنوع است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The law forbids drunken drivers to handle their autos.
[ترجمه گوگل]قانون رانندگان مست را از دست زدن به خودروهای خود منع می کند
[ترجمه ترگمان]این قانون رانندگان مست را برای رسیدگی به their منع می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I forbid you to enter the dense jungle because of the peril which awaits you there.
[ترجمه گوگل]من شما را از ورود به جنگل انبوه به دلیل خطری که در آنجا در انتظار شماست منع می کنم
[ترجمه ترگمان]قدغن می کنم که به خاطر خطری که در آنجا منتظر توست وارد جنگل انبوه شوی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I forbid anyone to touch that clock.
[ترجمه گوگل]من دست زدن به آن ساعت را برای کسی ممنوع می کنم
[ترجمه ترگمان]من به کسی اجازه نمیدم که اون ساعت رو لمس کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I can't forbid you / your seeing that man again.
[ترجمه گوگل]من نمی توانم شما را منع کنم / دوباره آن مرد را ببینید
[ترجمه ترگمان]من نمی توانم تو را از دیدن این مرد منع کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. God forbid that I should ever have to work with him again.
[ترجمه گوگل]خدا نکنه دیگه مجبور بشم باهاش ​​کار کنم
[ترجمه ترگمان]خدا نکند که باز هم مجبور شوم با او کار کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. forbid a doctor to have a love affair with a patient.
[ترجمه گوگل]پزشک را از داشتن رابطه عاشقانه با بیمار منع کنید
[ترجمه ترگمان]به یک دکتر اجازه داده که رابطه عاشقانه با یک بیمار داشته باشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. His parents forbid him wine.
[ترجمه گوگل]والدینش شراب را برای او حرام می کنند
[ترجمه ترگمان]پدر و مادرش او را از شراب منع می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I forbid you to go swimming.
[ترجمه گوگل]من شما را از شنا کردن منع می کنم
[ترجمه ترگمان]قدغن می کنم که بری شنا
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. They forbid any ships to enter the water.
[ترجمه گوگل]آنها ورود هر کشتی به آب را ممنوع می کنند
[ترجمه ترگمان]آن ها هیچ کشتی ای را برای ورود به آب منع می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The bylaws forbid playing ball in the public garden.
[ترجمه گوگل]آیین نامه بازی با توپ در باغ عمومی را ممنوع کرده است
[ترجمه ترگمان]مقررات منع پخش توپ در باغ عمومی ممنوع است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. If you want to go, Ican't forbid you.
[ترجمه گوگل]اگه میخوای بری نمیتونم منع کنم
[ترجمه ترگمان]اگر می خواهی بروی، من به تو اجازه نخواهم داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. What would you do financially if, heaven forbid, your husband died?
[ترجمه گوگل]اگر خدای ناکرده شوهرت بمیرد از نظر مالی چه کار می کنی؟
[ترجمه ترگمان]اگر خدا نکند شوهرت بمیرد، از نظر مالی چه می کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. You cannot do that. I absolutely forbid it.
[ترجمه گوگل]شما نمی توانید این کار را انجام دهید من مطلقا منع می کنم
[ترجمه ترگمان]تو نمی تونی این کار رو بکنی واقعا قدغن می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. College statutes forbid drinking on campus.
[ترجمه گوگل]قوانین کالج نوشیدن الکل را در محوطه دانشگاه ممنوع می کند
[ترجمه ترگمان]قوانین کالج نوشیدن در محوطه دانشگاه را ممنوع می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Heaven forbid that anything awful should have happened to her.
[ترجمه Javad Keyhan] آسمان نگذارد که اتفاق بدی برایش بیوفتد ( خدا نکند )
|
[ترجمه گوگل]بهشت نکند اتفاق بدی برایش می افتاد
[ترجمه ترگمان]خدا نکند بلایی سر او بیاید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. They'll forbid you to marry.
[ترجمه گوگل]آنها شما را از ازدواج منع می کنند
[ترجمه ترگمان]قدغن می کنند که تو ازدواج کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

قدغن کردن (فعل)
accurse, ban, forbid, interdict, veto

باز داشتن (فعل)
deter, stay, ban, forbid, interdict, bar, hold, arrest, detain, impeach, encumber, prevent, debar, dissuade, block, contain, impede, stow

ممنوع ساختن (فعل)
ban, forbid, prohibit

منع کردن (فعل)
ban, forbid, prevent, check, hinder, prohibit, withhold, inhibit, forfend

اجازه ندادن (فعل)
ban, forbid, interdict, prohibit

ممانعت کردن (فعل)
curb, forbid, interdict, prevent, check, prohibit, impede

انگلیسی به انگلیسی

• ban; prohibit; deny; prevent
if you forbid someone to do something, you order them not to do it.
if something forbids an event or course of action, it makes it impossible for it to happen; a literary use.
see also forbade, forbidden, forbidding.

پیشنهاد کاربران

prohibit =ban=order someone not to do something = make a rule against
ممنوع اعلام کردن
غیرقانونی
:example
. The law forbids drunken drivers to handle their autos
منع کردن
forbid: منع کردن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : forbid
✅️ اسم ( noun ) : forbiddance
✅️ صفت ( adjective ) : forbidden / forbidding
✅️ قید ( adverb ) : forbiddingly
Allow is the opposite of Forbid
ممنوع کردن

بپرس