honesty

/ˈɑːnəsti//ˈɒnɪsti/

معنی: درستی، امانت، صداقت، جلال، قدوسیت، درستکاری، دیانت، راستکاری، قابلیت امین
معانی دیگر: دست و دل پاکی، پاکدستی، راستگویی، بی شیله پیلگی، رکی، (در اصل) شرف، شرافت، آبرو، والایی، فربودی، بابکی، ارمندی، استوانی، (قدیمی) نجابت، پرهیزکاری، عفت، عصمت، پاکدامنی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the fact or condition of being honest; integrity; truthfulness.
مترادف: candor, integrity, probity, sincerity, straightforwardness, truthfulness, veracity
متضاد: corruption, dishonesty, falsehood, lying, pretense, trickery
مشابه: decency, frankness, honor, rectitude, uprightness

(2) تعریف: lack of deceit.
مترادف: artlessness, candor, directness, frankness, ingenuousness, sincerity, straightforwardness
متضاد: dishonesty, double-dealing, duplicity, guile
مشابه: plain dealing, square shooting

جمله های نمونه

1. honesty is the best policy
بهترین روش درستکاری است.

2. her honesty increased her political stature
صداقت او ارج سیاسی او را افزایش داد.

3. her honesty is beyond question
در امانت او شکی نیست.

4. his honesty is not arguable
در امانت او بحثی نیست.

5. his honesty shines through
درستکاری از او می بارد.

6. simple honesty
امانت محض

7. every time his honesty was questioned he weaseled and changed the subject
هر بار که صداقت او زیر سئوال می رفت او حرف چند پهلو بکار می برد و موضوع را عوض می کرد

8. nobody doubted his honesty
هیچ کس در درستی او تردید نداشت.

9. to impugn one's honesty
صداقت کسی را زیر سئوال بردن

10. he spoke glibly about honesty
او با چرب زبانی از صداقت حرف می زد.

11. i believe in his honesty
من به صداقت او اطمینان دارم.

12. i believe in the honesty of his word
من به صداقت حرف های او ایمان دارم.

13. new evidence impeaches his honesty
مدارک جدید درستی او را زیر پرسش می برد.

14. to vouch for someone's honesty
صداقت کسی را تضمین کردن

15. he called into question my honesty
او صداقت مرا زیر سئوال برد.

16. he is the personification of honesty
او مظهر درستکاری است.

17. i can't avouch for her honesty
من نمی توانم امانت او را تضمین کنم.

18. are you going to oppugn her honesty too?
آیا به درستکاری هم او شک داری ؟

19. his deeds raised doubts about his honesty
اعمالش موجب به وجود آمدن شک درباره ی صداقت او شد.

20. i am still doubtful about his honesty
هنوز هم درباره ی درستی او شک دارم.

21. i can assure you of his honesty
من امانت او را به شما تضمین می کنم.

22. i have serious doubts about her honesty
در صداقت او جدا شک دارم.

23. i set a lot of store by honesty
برای درستی اهمیت زیادی قایلم.

24. his father was a paragon of generosity and honesty
پدرش خدای سخاوت و درستکاری بود.

25. this bad-tempered man's sole redeeming quality is his honesty
یگانه خصلت ارزشمند نمای این مرد بدخلق درستکاری اوست.

26. my parents were trying to nourish in us a sense of responsibility and honesty
والدینم می کوشیدند حس وظیفه شناسی و امانت را در ما پرروش بدهند.

27. He should be praised for his honesty.
[ترجمه گوگل]او را باید به خاطر صداقتش ستود
[ترجمه ترگمان]او باید به خاطر شرافت او مورد تحسین قرار گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. The teacher testified to the boy's honesty.
[ترجمه گوگل]معلم به صداقت پسر شهادت داد
[ترجمه ترگمان]معلم به صداقت پسرک شهادت داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. Honesty is the best policy.
[ترجمه گوگل]صداقت بهترین سیاست است
[ترجمه ترگمان]درستی بهترین سیاست است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. All respect him for his honesty.
[ترجمه گوگل]همه به خاطر صداقتش به او احترام می گذارند
[ترجمه ترگمان]همه به او احترام می گذاشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

درستی (اسم)
integrity, accuracy, precision, exactitude, correctness, validity, truth, validation, justice, correctitude, honesty, trueness, rectitude, legitimacy

امانت (اسم)
integrity, safekeeping, trust, trusteeship, fideism, honesty

صداقت (اسم)
loyalty, veracity, truth, fidelity, honesty, trueness

جلال (اسم)
worthiness, glory, kudos, honesty, refulgence

قدوسیت (اسم)
spiritualty, honesty, halidome, holiness, sainthood, saintship

درستکاری (اسم)
honesty, rectitude

دیانت (اسم)
honesty

راستکاری (اسم)
honesty

قابلیت امین (اسم)
honesty

انگلیسی به انگلیسی

• truthfulness, sincerity, integrity, frankness, candor; quality of being honest; chastity; (botany) european plant that has fragrant purple or white flowers and flat silvery seed pods
honesty is the quality of being honest.

پیشنهاد کاربران

you honestly think I wouldn't help you because of that
واقعاً فکر کردی به خاطر حرفی که زدی بهت کمک نمی کنم
ادای امانت
refreshing honesty بی شیلگی دل انگیز - بی پیرایگی دل نواز - صداقتی دل انگیز
honesty: صداقت
honest: راستگو
راستگویی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : _
اسم ( noun ) : honesty
صفت ( adjective ) : honest
قید ( adverb ) : honestly
صداقت
I'm famous for my honesty.
من به دلیل صداقتم معروف هستم.
من به صداقتم مشهورم.
یکرنگی، بی شیلگی،
faithfulness
fidelity
صداقت
حرفهای مثبت
درستکاری
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس