پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٣٦٢)

بازدید
٧,٠٦٤
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

نشان {چیزی} بودن. از {چیزی} حکایت کردن مثال: His talent bespeaks success. استعدادش حکایت از این می کند که موفق می شود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

ذاتی. فطری. سرشتی مثال: He has an innate talent for painting. او برای نقاشی استعداد ذاتی دارد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خیانت. عهد شکنی. ناسپاسی مثال: He was accused of disloyalty and expelled from the party. او متهم به خیانت و عهد شکنی بود و از حزب اخراج شد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. کرخ. بی حس ۲. افسرده. مرده مثال: my fingers are numbed. انگشتانم کرخ و بی حس هستند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

بدیهی. مسلم. واضح. اشکار مثال: These are self - evident facts. اینها حقایق بدیهی و مسلم است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

تلاشی. فروپاشی. از هم پاشیدگی مثال: This defeat led to the disintegration of the empire. این شکست موجب فروپاشی امپراطوری شد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

بگومگو. تف کردن، مشاجره مثال: He took a little cake and spat it out. او یک کمی کیک برداشت و آن را تف کرد. He spat out, "Send, I'm a battleship. Cha ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. وصله دار. وصله ای ۲. تکه تکه. جور واجور. ناهمگون مثال: She was wearing patchy trousers. او شلواری وصله دار پوشیده بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

۱. حرکت. حرکت ماهرانه. مانور ۲. ترفند. شگرد. تدبیر. تمهید ۳. در مانور شرکت دادن ۴. مانور دادن ۵. {حرکت یا کاری را} ماهرانه انجام دادن مثال: Several ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بی تردید. بدون هیچ بحث و گفتگو. به طور قطع. یقینا مثال: He is unarguably an outstanding man. بی تردید او یک مرد برجسته است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. تیر کشیدن ۲. درد. نیش ۳. عذاب وجدان. پشیمانی مثال: a twinge of conscience یگ عذاب وجدان

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

برعکس مثال: France requires visas from Iranians and vice versa. فرانسه از ایرانی ها ویزا می خواهد و برعکس.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. به هم مربوط بودن. با هم ارتباط داشتن. به یکدیگر بستگی داشتن ۲. به هم مربوط ساختن مثال: They say fanaticism and ignorance are interrelated. آنها م ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

جدا نشدنی. غیر قابل تفکیک. تفکیک ناپذیر . ملازم مثال: In economics, supply and demand are inseparable forces. در علم اقتصاد عرضه و تقاضا نیروهای مل ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. رشد. رویش ۲. جوانه. شاخه نورس ۳. نتیجه. پیامد مثال: Crime can be an outgrowth of poverty. جرم و جنایت می تواند نتیجه و پیامد فقر باشد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

سرکش. غیر قابل کنترل مثال: Their rambunctious son always got into trouble. پسر غیر قابل کنترل و سرکش آنها همیشه توی دردسر می افتاد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. طبق قانون اساسی. ناشی از قانون اساسی. قانونی ۲. {مربوط به} قانون اساسی ۳. مشروطه ۴. {مربوط به} بنیه. جسمانی ۵. سرشتی. ذاتی 6. پیاده روی. قدم زدن. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

توضیحی. تشریحی. تبیینی مثال: his explanatory comments on the text of Shakespeare تفسیرهای تبیینی او درباره متن شکسپیر

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. پیش گویانه ۲. پیش بینانه مثال: Dreams, have little predictive value. خوابها ارزش پیش گویانه ی کمی دارند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

از پایه دگرگون کردن. به کلی متحول کردن مثال: Computers have revolutionized production. رایانه ها محصولات را به کلی متحول کرده اند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

معقول. فهمیده. روشن. تیزهوش مثال: It was better by far to be clear - headed. بهتر بود هر طور که شده معقول {و فهمیده} باشم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. به طور عینی ۲. واقع بینانه مثال: Everything that exists objectively can be understood. هر چیزی که بطور عینی وجود داشته باشد قابل درک شدن است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. مناسب. متناسب. سازگار ۲. هم ارز. هم نهشت. مساوی. معادل مثال: The sentence was not at all congruent with his crime. رای {دادگاه} اصلا با جرم او مت ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. یکپارچگی. وحدت. انسجام ۲. تمامیت مثال: That's why people listen to music or look at paintings. To get in touch with that wholeness. Corita Kent ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. تربیت ۲. {روانشناسی} شرطی سازی // شایسته سازی مثال: Social conditioning makes crying more difficult for men. تربیت اجتماعی گریه کردن را برای مرده ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. بی اهمیتی ۲. ناچیزی. ناقابلی ۳. بی معنایی مثال: Success took him from insignificance to wealth and fame. موفقیت او را از بی اهمیتی به ثروت و شهر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. ارتشبد. ۲. مامور دادگاه. مامور قضایی ۳. رئیس شهربانی. کلانتر ۴. رئیس آتش نشانی ۵. مرتب کردن. اراستن. نظم بخشیدن. چیدن 6. {با تشریفات} هدایت کردن م ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. ملی گرایانه ۲. وطن پرستانه مثال: The script was very independent and nationalistic. حکم خیلی سرخود و ملی گرایانه {و وطن پرستانه} بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

رساله، حکم، فرمان، دست خط، فتوای پاپ مثال: His Majesty the Emperor has issued an Imperial rescript regarding Japan's acceptance of the provisions o ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

۱. چهار جزئی. چهار بخشی ۲. چهار جانبه. چهار سویه ۳. چهار برابر ۴. چهار برابر کردن ۵. چهار برابر شدن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

قابلیت دسترسی مثال: Two new roads are being built to increase accessibility to the town center. دو جاده جدید برای افزایش قابلیت دسترسی به مرکز شهر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

قیمت گذاری. ارزش گذاری مثال: the deregulation of natural gas pricing. آزاد کردن قیمت گذاری گاز طبیعی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

{قیمت و غیره} ازاد کردن. حذف نظارت دولت مثال: the deregulation of natural gas pricing آزاد کردن قیمت گذاری گاز طبیعی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. صرفا. تنها. فقط ۲. به تنهایی. شخصا مثال: to read solely for pleasure. صرفا برای لذت کتاب خواندن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

{جنگل} بوته های به هم تنیده زیر درختان مثال: The body was found hidden in dense undergrowth. جسد {که} در بوته های انبوه به هم تنیده زیر درختان پنها ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٧

۱. نتیجه. ماحصل. پیامد ۲. عامل مهم. نکته اصلی ۳. حرف اخر. خلاصه کلام ۴. خط پایان ترازنامه {که نشان دهنده سود یا زیان است}

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نوشتن با حروف بزرگ، جمع اوری سرمایه، جمع مبلغ سرمایه ، سرمایه سازی مثال: the capitalization of proper nouns آغاز کردن اسامی خاص با حروف بزرگ This pr ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

عضو فرهنگستان. عضو انجمن علمی مثال: He has now retired from the university after thirty - five years as an academician. او الان بعد از سی و پنج سال ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. خلع کردن. معزول کردن. سرنگون کردن. برکنار کردن ۲. {با قید سوگند} گواهی دادن. قسم خوردن که. . . مثال: They wanted to depose him as leader of the p ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سنگ قبر مثال: The writing on the tombstone was barely visible. نوشته روی سنگ قبر به سختی قابل مشاهده بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

تجسم، تصور، تجسم فکری مثال: Sylvia had eventually to translate her visualization into reality. سیلویا سرانجام تصور {و تجسم فکری} خودش را به واقعیت ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. تابیدن. ساطع شدن. پخش شدن ۲. تاباندن. بیرون دادن. ساطع کردن. پخش کردن ۳. {از یک نقطه} منشعب شدن ۴. {شادی. اعتماد به نفس و غیره} از کسی بریدن مثال: ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. بدون مانع. بدون مزاحمت. بدون مداخله ۲. بی وقفه. بلاانقطاع ۳. پشت سر هم. یک ریز. یک بند. یک نفس مثال: Please find a place to read these next few pa ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

غضب آلود. غضبناک. عصبانی مثال: how we respond to an irate customer or a disobedient child. چگونه به یک مشتری غضبناک و عصبانی یا یک بچه نافرمان واکن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. دلیل تراشی. توجیه ۲. {صنعت. تولید و غیره} بهینه سازی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ضروری. لازم مثال: It will be needful to find them. پیدا کردن آنها لازم {و ضروری} خواهد بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. شلتوک. شالیزار مثال: Gandhi was out in the rice paddies [paddy] گاندی بیرون از شالیزارهای برنج بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

استیلا. چیرگی مثال: the British Empire for their subjugation of the Indian people, امپراطوری بریتانیا برای استیلایش {نسبت به} مردم هندوستان

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

سازش، تبانی، ساخت وپاخت. همدستی، توطئه. زد و بند مثال: They acted in collusion to control the prices. آنها برای کنترل قیمتها تبانی و ساخت و پاخت کرد ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. استبدادی. دیکتاتوری ۲. مستبد. خودکامه ۳. رئیس مآب ۴. آمرانه. مستبدانه. تحکم آمیز مثال: Hitler's dictatorial regime رژیم مستبد {و دیکتاتوری} هیتلر