پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٣٦٢)
نشان {چیزی} بودن. از {چیزی} حکایت کردن مثال: His talent bespeaks success. استعدادش حکایت از این می کند که موفق می شود.
ذاتی. فطری. سرشتی مثال: He has an innate talent for painting. او برای نقاشی استعداد ذاتی دارد.
خیانت. عهد شکنی. ناسپاسی مثال: He was accused of disloyalty and expelled from the party. او متهم به خیانت و عهد شکنی بود و از حزب اخراج شد.
۱. کرخ. بی حس ۲. افسرده. مرده مثال: my fingers are numbed. انگشتانم کرخ و بی حس هستند.
بدیهی. مسلم. واضح. اشکار مثال: These are self - evident facts. اینها حقایق بدیهی و مسلم است.
تلاشی. فروپاشی. از هم پاشیدگی مثال: This defeat led to the disintegration of the empire. این شکست موجب فروپاشی امپراطوری شد.
بگومگو. تف کردن، مشاجره مثال: He took a little cake and spat it out. او یک کمی کیک برداشت و آن را تف کرد. He spat out, "Send, I'm a battleship. Cha ...
۱. وصله دار. وصله ای ۲. تکه تکه. جور واجور. ناهمگون مثال: She was wearing patchy trousers. او شلواری وصله دار پوشیده بود.
۱. حرکت. حرکت ماهرانه. مانور ۲. ترفند. شگرد. تدبیر. تمهید ۳. در مانور شرکت دادن ۴. مانور دادن ۵. {حرکت یا کاری را} ماهرانه انجام دادن مثال: Several ...
بی تردید. بدون هیچ بحث و گفتگو. به طور قطع. یقینا مثال: He is unarguably an outstanding man. بی تردید او یک مرد برجسته است.
۱. تیر کشیدن ۲. درد. نیش ۳. عذاب وجدان. پشیمانی مثال: a twinge of conscience یگ عذاب وجدان
برعکس مثال: France requires visas from Iranians and vice versa. فرانسه از ایرانی ها ویزا می خواهد و برعکس.
۱. به هم مربوط بودن. با هم ارتباط داشتن. به یکدیگر بستگی داشتن ۲. به هم مربوط ساختن مثال: They say fanaticism and ignorance are interrelated. آنها م ...
جدا نشدنی. غیر قابل تفکیک. تفکیک ناپذیر . ملازم مثال: In economics, supply and demand are inseparable forces. در علم اقتصاد عرضه و تقاضا نیروهای مل ...
۱. رشد. رویش ۲. جوانه. شاخه نورس ۳. نتیجه. پیامد مثال: Crime can be an outgrowth of poverty. جرم و جنایت می تواند نتیجه و پیامد فقر باشد.
سرکش. غیر قابل کنترل مثال: Their rambunctious son always got into trouble. پسر غیر قابل کنترل و سرکش آنها همیشه توی دردسر می افتاد.
۱. طبق قانون اساسی. ناشی از قانون اساسی. قانونی ۲. {مربوط به} قانون اساسی ۳. مشروطه ۴. {مربوط به} بنیه. جسمانی ۵. سرشتی. ذاتی 6. پیاده روی. قدم زدن. ...
توضیحی. تشریحی. تبیینی مثال: his explanatory comments on the text of Shakespeare تفسیرهای تبیینی او درباره متن شکسپیر
۱. پیش گویانه ۲. پیش بینانه مثال: Dreams, have little predictive value. خوابها ارزش پیش گویانه ی کمی دارند.
از پایه دگرگون کردن. به کلی متحول کردن مثال: Computers have revolutionized production. رایانه ها محصولات را به کلی متحول کرده اند.
معقول. فهمیده. روشن. تیزهوش مثال: It was better by far to be clear - headed. بهتر بود هر طور که شده معقول {و فهمیده} باشم.
۱. به طور عینی ۲. واقع بینانه مثال: Everything that exists objectively can be understood. هر چیزی که بطور عینی وجود داشته باشد قابل درک شدن است.
۱. مناسب. متناسب. سازگار ۲. هم ارز. هم نهشت. مساوی. معادل مثال: The sentence was not at all congruent with his crime. رای {دادگاه} اصلا با جرم او مت ...
۱. یکپارچگی. وحدت. انسجام ۲. تمامیت مثال: That's why people listen to music or look at paintings. To get in touch with that wholeness. Corita Kent ...
۱. تربیت ۲. {روانشناسی} شرطی سازی // شایسته سازی مثال: Social conditioning makes crying more difficult for men. تربیت اجتماعی گریه کردن را برای مرده ...
۱. بی اهمیتی ۲. ناچیزی. ناقابلی ۳. بی معنایی مثال: Success took him from insignificance to wealth and fame. موفقیت او را از بی اهمیتی به ثروت و شهر ...
۱. ارتشبد. ۲. مامور دادگاه. مامور قضایی ۳. رئیس شهربانی. کلانتر ۴. رئیس آتش نشانی ۵. مرتب کردن. اراستن. نظم بخشیدن. چیدن 6. {با تشریفات} هدایت کردن م ...
۱. ملی گرایانه ۲. وطن پرستانه مثال: The script was very independent and nationalistic. حکم خیلی سرخود و ملی گرایانه {و وطن پرستانه} بود.
رساله، حکم، فرمان، دست خط، فتوای پاپ مثال: His Majesty the Emperor has issued an Imperial rescript regarding Japan's acceptance of the provisions o ...
۱. چهار جزئی. چهار بخشی ۲. چهار جانبه. چهار سویه ۳. چهار برابر ۴. چهار برابر کردن ۵. چهار برابر شدن
قابلیت دسترسی مثال: Two new roads are being built to increase accessibility to the town center. دو جاده جدید برای افزایش قابلیت دسترسی به مرکز شهر ...
قیمت گذاری. ارزش گذاری مثال: the deregulation of natural gas pricing. آزاد کردن قیمت گذاری گاز طبیعی
{قیمت و غیره} ازاد کردن. حذف نظارت دولت مثال: the deregulation of natural gas pricing آزاد کردن قیمت گذاری گاز طبیعی
۱. صرفا. تنها. فقط ۲. به تنهایی. شخصا مثال: to read solely for pleasure. صرفا برای لذت کتاب خواندن
{جنگل} بوته های به هم تنیده زیر درختان مثال: The body was found hidden in dense undergrowth. جسد {که} در بوته های انبوه به هم تنیده زیر درختان پنها ...
۱. نتیجه. ماحصل. پیامد ۲. عامل مهم. نکته اصلی ۳. حرف اخر. خلاصه کلام ۴. خط پایان ترازنامه {که نشان دهنده سود یا زیان است}
نوشتن با حروف بزرگ، جمع اوری سرمایه، جمع مبلغ سرمایه ، سرمایه سازی مثال: the capitalization of proper nouns آغاز کردن اسامی خاص با حروف بزرگ This pr ...
عضو فرهنگستان. عضو انجمن علمی مثال: He has now retired from the university after thirty - five years as an academician. او الان بعد از سی و پنج سال ...
۱. خلع کردن. معزول کردن. سرنگون کردن. برکنار کردن ۲. {با قید سوگند} گواهی دادن. قسم خوردن که. . . مثال: They wanted to depose him as leader of the p ...
سنگ قبر مثال: The writing on the tombstone was barely visible. نوشته روی سنگ قبر به سختی قابل مشاهده بود.
تجسم، تصور، تجسم فکری مثال: Sylvia had eventually to translate her visualization into reality. سیلویا سرانجام تصور {و تجسم فکری} خودش را به واقعیت ...
۱. تابیدن. ساطع شدن. پخش شدن ۲. تاباندن. بیرون دادن. ساطع کردن. پخش کردن ۳. {از یک نقطه} منشعب شدن ۴. {شادی. اعتماد به نفس و غیره} از کسی بریدن مثال: ...
۱. بدون مانع. بدون مزاحمت. بدون مداخله ۲. بی وقفه. بلاانقطاع ۳. پشت سر هم. یک ریز. یک بند. یک نفس مثال: Please find a place to read these next few pa ...
غضب آلود. غضبناک. عصبانی مثال: how we respond to an irate customer or a disobedient child. چگونه به یک مشتری غضبناک و عصبانی یا یک بچه نافرمان واکن ...
۱. دلیل تراشی. توجیه ۲. {صنعت. تولید و غیره} بهینه سازی
ضروری. لازم مثال: It will be needful to find them. پیدا کردن آنها لازم {و ضروری} خواهد بود.
۱. شلتوک. شالیزار مثال: Gandhi was out in the rice paddies [paddy] گاندی بیرون از شالیزارهای برنج بود.
استیلا. چیرگی مثال: the British Empire for their subjugation of the Indian people, امپراطوری بریتانیا برای استیلایش {نسبت به} مردم هندوستان
سازش، تبانی، ساخت وپاخت. همدستی، توطئه. زد و بند مثال: They acted in collusion to control the prices. آنها برای کنترل قیمتها تبانی و ساخت و پاخت کرد ...
۱. استبدادی. دیکتاتوری ۲. مستبد. خودکامه ۳. رئیس مآب ۴. آمرانه. مستبدانه. تحکم آمیز مثال: Hitler's dictatorial regime رژیم مستبد {و دیکتاتوری} هیتلر