پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٣٦٢)

بازدید
٧,٠٦٨
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٦

۱. مجموعه اثار ۲. گنجیه. خزانه. منبع. ذخیره ۳. {موسیقی. نمایش و غیره} رپرتوار مثال: a singer with a large repertoire of songs. یک خواننده با یک گنج ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

اولویت دادن به. در اولویت قرار دادن. مقدم شمردن مثال: The ability to prioritize tasks is essential to good management. قابلیت اولویت دادن به کارها ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

{زخم و جراحت} بدست خود وارد کرده. خود کرده مثال: a self - inflicted emotional myopia یک کوته نظری عاطفی خود کرده

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. نزدیک بینی ۲. کوته بینی. کوته نظری. فقدان چشم بصیرت. عدم بینش مثال: If the myopia is of high degree the vision may not be normal even with glasses ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

ناتوانی. درماندگی. عجز مثال: a friend is he who helps his friend in adversity and helplessness یک دوست کسی است که به رفیقش در سختی و ناتوانی {و درم ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

قربانی شدگی، آزار و اذیت مثال: I had feelings of victimization. من احساسهایی از آزار و اذیت {و قربانی شدگی} داشتم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. محدود کردن ۲. {هندسه} محیط کردن مثال: Moral considerations circumscribe the freedom in clothing. ملاحظات اخلاقی آزادی در لباس پوشیدن را محدود می ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. دوباره گرفتن. دوباره دستگیر کردن. دوباره به دام انداختن ۲. دوباره تصرف کردن. باز پس گرفتن ۳. دوباره احساس کردن ۴. دوباره بدست اوردن. بازیافتن ۵. د ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

واقعیت دادن، عملی کردن، واقعی کردن. به واقعیت تبدیل کردن مثال: We want to actualize her dreams ما می خواهیم رویاهای او را به واقعیت تبدیل کنیم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. کناره گیری کردن. استعفا دادن ۲. {مسئولیت} سلب کردن. از عهده خود برداشتن ۳. صرف نظر کردن. دست برداشتن ۴. از سلطنت کناره گیری کردن مثال: Mohammad A ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

مجددا تاکید کردن. مجددا تایید کردن. مجددا اعلام کردن مثال: "That's right, " he reaffirmed. "And we have three children we're really concerned about. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. توی دل {کسی را} خالی کردن. روحیه {کسی را} تضعیف کردن. اعتماد به نفس کسی را ضایع کردن ۲. {خود را} روحا اماده کردن ۳. شناختن. به ماهیت {کسی} پی بردن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

۱. بی اختیاری روانی ۲. اغتشاش فکری ۳. فکر بکر ۴. همفکری کردن , فکر رو هم گذاشتن ؛ درگیری فکری مثال: Let us brainstorm and find a solution. بیا فکرها ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

کارایی. عملکرد. عملی بودن. امکان مثال: She is very negative about the long - term viability of the project. او درباره کارایی {و عملکرد} دراز مدت پر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

غیر مغشوش مثال: A clear, undistorted reflection from the social mirror. یک انعکاس شفاف و غیر مغشوش از آینه ی اجتماع

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

تحقیرامیز. موهن. سبک مثال: I refuse to do demeaning work. من از انجام دادن کار سبک {و تحقیر آمیز } امتناع می کنم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. نامطبوع. زننده ۲. نفرت انگیز مثال: We were tired of the obnoxious behavior of these spoiled children. ما از رفتار زننده {و نامطبوع} این بچه های ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

زورگو. تحمیل گر. تحمیل کنننده. مثال: Her parents were never pushy although they encouraged her acting ambitions from an early age. والدینش هرگز زور ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تجربی. عملی مثال: Learning has got to be active and experiential. یادگیری باید پویا و عملی {و تجربی} باشد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

طولانی. ممتد // کشیده، طول داده، طولانی، ممتد، متمادی . دنباله دار مثال: We won victory through protracted struggle. ما پیروزی را بخاطر تلاش طولانی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

فراسوی {چیزی} رفتن یا بودن. فراتر رفتن، پا فرا گذاشتن، فرا سوی چیزی بودن یا رفتن، پیشی گرفتن، بیشتر بودن مثال: a writer whose fame has transcended hi ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

{مربوط به} زندگی نامه شخصی مثال: The autobiographical accounts of Vietnam prisoners of war. داستان های {مربوط به} زندگی نامه شخصی زندانیان جنگ ویتن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. بوته {ازمایشگاهی} ۲. دیگ {ذوب فلز} ۳. بوته ازمایش. کوره حوادث . سنگ محک مثال: an alliance that was forged in the crucible of World War One. اتحاد ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

داخلی. نهادینه شده. درونی سازی شده مثال: Proactive people are driven by selected and internalized values. آدمهای پویا با ارزشهای انتخاب شده و نهادیه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. قابل ملاحظه. قابل توجه ۲. اندازه گرفتنی. قابل اندازه گیری مثال: The law has had little measurable effect since it was introduced two years ago. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. بیمار روان پریش ۲. روان پریش ۳. روان پریشانه. ناشی از روان پریشی // وابسته به یا دچار روان پریشی، دیوانه / بیمار روانی مثال: She was also psychoti ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. نامحدود. بدون محدودیت ۲. بی شمار. بی اندازه. بی حد و حصر. بسیار زیاد. بی کران مثال: We live in an unlimited space ما در یک فضای نامحدود {و بی کران ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

برنامه نویسی، برنامه سازی، برنامه ریزی مثال: They can't change the programming. آنها نمی توانند برنامه ریزی را تغییر بدهند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. دست نخورده ۲. صحیح و سالم. سالم مثال: Despite the accident, the contents of the box remained intact. با وجود تصادف محتویات جعبه صحیح و سالم باقی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

بی احترامی. بی حرمتی. تحقیر. توهین مثال: The prisoners suffered many indignities. [indignity] زندانی ها بی حرمتی ها {و تحقیر های} زیادی را تحمل کردن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بی شمار، بی حد و حصر، متعدد، غیر قابل شمارش مثال: He'd had innumerable injuries during his career in football but none as serious as this. او جراحا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

نفرت انگیز. مشمئز کننده. مهوع مثال: Slavery was utterly repugnant to him. بردگی برای او کاملا نفرت انگیز {و مشمئز کننده} بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. {ریاضی و فیزیک} پارامتر ۲. عامل. شاخص ۳. محدودیت. حد مثال: We must remain within the parameters of the budget. ما باید در درون شاخص ها {و محدوده ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

۱. فرض کردن. بدیهی فرض کردن ۲. اصل قرار دادن ۳. به عنوان اصل موضوع قرار دادن ۴. اصل موضوع ۵. فرض 6. اصل ۷. شرط لازم مثال: The road building program p ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

جبرگرا. جبر باور مثال: Frankl was a religious determinist. فرانکل یک جبرگرای مذهبی بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

جبرگرایانه. جبری. قطعی مثال: We may ask of any deterministic physical theory whether or not it is computable. ما ممکن است از هر نظریه فیزیکی قطعی {و ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

عملا. در عمل. از نظر کارکردی. به لحاظ عملکرد مثال: Benjamin is functionally competent at last. بنیامین بالاخره به لحاظ عملکرد شایسته است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

محرک. مشوق مثال: Books provide children with ideas and a stimulus for play. کتابها بچه ها را با ایده ها و یک مشوق برای بازی آماده می کنند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

گستاخ. بی ادب مثال: Today, I babysat my neighbor's bratty twins. من امروز دو قلوهای گستاخ {و بی ادب} همسایه را نگهداری کردم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

جبر. جبرگرایی. جبر باوری مثال: I don't believe in historical determinism. من به جبر تاریخی اعتقاد ندارم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

پراکنده. اشفته. بدون انسجام مثال: a disjointed society یک جامعه ی آشفته و بدون انسجام

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٨

۱. فعال. ۲. پیش گیرانه مثال: a proactive approach to fighting drug addiction شیوه ای پیش گیرانه در مبارزه با اعتیاد {به} مواد مخدر Managers must be ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. پاداش. نتیجه. بازده ۲. باج. باج سبیل. حق السکوت مثال: Winning a medal was the payoff for her hard work. کسب یک مدال پاداش {و نتیجه} کار سخت او ب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

ابدی. جاودانه. همیشگی. دور از دستبرد زمان مثال: Laughter is timeless, imagination has no age, and dreams are forever. خنده همیشگی {و ابدی است}، تخ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. فاقد قابلیت. فاقد شایستگی ۲. دور از شأن ۵. بی ارزش مثال: Such curses are unworthy of a gentleman like you. یک چنین دشنامهایی دور از شان شخص محتر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نامتجانس، ناسازگار مثال: Falls are incongruent in the normal course of life in that they are unexpected. زمین خوردن ها در مسیر طبیعی زندگی {بخاطر} غ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. اعتیاد اور. ۲. لذت بخش. دلچسب مثال: Some sleeping pills are addictive. برخی از قرص های خواب اعتیاد آور هستند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. تابعیت ۲. شهروندی مثال: the duties and responsibilities of citizenship. وظایف و مسئولیتهای شهروندی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پیش داوری مثال: We don't need prejudgments or prejudices. ما به پیش داوری یا تعصب نیاز نداریم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

طبقه بندی کردن. رده بندی کردن. دسته بندی کردن مثال: She categorizes her clothes into three groups: work clothes, stay - at - home clothes, and dating ...