پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٣٦٢)
۱. مصادره کردن ۲. سلب مالکیت کردن از ۳. سرقت کردن. دزدیدن ۴. از تملک در اوردن. مثالک lands expropriated for the construction of a hospital زمین ها ب ...
۱. نمایش تاریخی. نمایش ۲. مراسم ۳. رژه، بالماسکه، مراسم مجلل مثال: The Romans were fond of contests and pageants. رومی ها مشتاق مسابقه ها و نمایش ها ...
۱. مدل ۲. کپی. نسخه بدل ۳. {نقاشی} اثر تکراری ۴. المثنی، نسخه عین مثال: A replica of the famous airplane hangs in the museum. یک مدل از این هواپیمای ...
هفت تیر. تپانچه. اسلحه کمری مثال: every one of them has a handgun. هر یک از آنها اسلحه کمری دارند.
۱. شیطانی. اهریمنی ۲. شنیع، زشت، پلید مثال: The pirate was hanged for his nefarious deeds. دزد دریایی برای اعمال شیطانی و شنیع اش به دار آویخته شده ...
۱. بازپرسی کردن. بازجویی کردن. استنطاق کردن ۲. سوال پیچ کردن ۳. ( پیگیرانه و دقیق ) مورد پرسش قرار دادن مثال: They sent a couple of detective to cros ...
عادی ساختن. عادی شدن. مثال: The two countries are trying to normalize relations with each other. دو کشور دارند تلاش می کنند که روابط خودشان را با ی ...
سرکوب گرانه. زورگویانه ۲. قلدرانه، زورگویانه مثال: The police resorted to coercive measures against the students. پلیس به اقدامات سرکوب گرانه علیه د ...
۱. {صورتحساب و غیره} پرداخت نشده ۲. {قرض} بازپرداخت نشده. تادیه نشده ۳. هیجانی. رایگان ۴. بدون دستمزد. بدون حقوق ۵. سوخت شده مثال: unpaid bills صورت ...
۱. بلغم ۲. مخاط ۳. لعاب ۴. ماده لزج ۵. خیم، بلغم، ماده مخطی. مثال: The floor and the walls were lined with blood and mucus کف اتاق و دیوارها با خون ...
۱. تویی ۲. شیر{اب و غیره} ۳. {در اتصال لوله} سر گشاد یک لوله که وارد سر گشاد لوله دیگر می شود. مثال: I washed up under a spigot I found out front. ...
۱. چانه زدن. چک و چانه زدن ۲. جر و بحث کردن. یکی به دو کردن مثال: The two countries' representatives haggled over trade for weeks. نمایندگان دو کشو ...
۱. بطور مزمن ۲. جدا. به شدت مثال: He was chronically hungry. او به شدت گرسنه بود. Most of them were chronically ill. بیشتر آنها بطور مزمن بیمار بو ...
{عامیانه} گدایی کردن. دسته ماهی تابه مثال: Homeless people forced to panhandle in subway stations. مردم بی خانمان مجبور به گدایی کردن در ایستگاه های ...
پیرا پزشک. کمک پزشک، بهیار مثال: So they called the paramedics and they went to the cell. بنابراین آنها پیرا پزشکها {و بهیار ها} را صدا کردند و آنه ...
غیر عادی مثال: Before the changes were made at the school, such high test scores had been anomalous. قبل از تغیراتی که در مدرسه ایجاد شده بود چنین ن ...
۱. مضحک. مسخره. ۲. عجیب و غریب ۳. باورنکردنی. نامعقول ۴. شنیع. مشمئز کننده ۵. زشت. کریه 6. {هنر} گروتسک
سیاه چال. دخمه مثال: I heard all these stories about this grotesque dungeon. من همه این داستانها را درباره این دخمه {و سیاه چال} گروتسک شنیدم.
۱. به لحاظ اماری. از نظر اماری ۲. بطور اماری. شیوه اماری مثال: Such a structure is said to be statically determinate. چنین تشکیلاتی گفته می شود از ل ...
زندانی سیاسی مثال: They gathered all the detainees in one place. آنها همه زندانیان سیاسی را در یک مکان جمع کردند.
واقعیت مثال: You should better accept the painful actuality of the real world بهتر است واقعیت دردناک جهان واقعی را بپذیری
زندان. حبس. حبس بودن مثال: There have been angry protests about his arrest and incarceration. اعتراضهای خشمناک درباره دستگیری و زندان او وجود داشته ...
عادی سازی مثال: The visit signaled the normalization of relations between the two countries. این دیدار عادی سازی روابط بین دو کشور را نشان داد.
۱. مدیر امور مالی ۲. رئیس حسابداری ۳. مدیر. مسئول ۴. مامور کنترل ۵. دستگاه تنظیم. دستگاه کنترل مثال: He is the new program controller for BBC. او ...
۱. قدرتمند. پر قدرت. با نفوذ ۲. {معمولا صفت خداوند} قادر. قادر مطلق. متعال ۳. عظیم. فوق العاده زیاد. شدید. بی حد و حصر مثال: The most frequently use ...
۱. شناخت ناپذیر. نشناختنی ۲. فهم ناپذیر. درک نشدنی. غیر قابل درک ۳. ناشناخته. نامعلوم. مجهول مثال: God is unknown and unknowable by definition. خدا ...
طنین، پیچش صدا، ایجاد طنین مثال the resonance of Mostafa Banan's voice. طنین صدای مصطفی بنان
۱. شعف. وجد. سرخوشی. شادمانی ۲. ستایش. تحسین. تمجید مثال: the exaltation of money and material success in today's world. تمجید پول و موفقیت مادی در ...
ناظر، رهگذر، عابر تماشاچی مثال: The police kept bystanders away from the scene of accident. پلیس ناظران را از صحنه تصادف دور نگهداشت.
۱. از نزدیک. صمیمانه ۲. با رابطه جنسی ۳. بطور خصوصی. بی پرده ۴. بطور محرمانه ۵. عمیقا. به شدت. سخت 6. کاملا مثال: God who is intimately connected wit ...
۱. تبعیض. جانبداری. طرفداری. سوگیری. غرض ورزی ۲. علاقه. دلبستگی مثال: It is difficult for me to judge my daughter's painting without partiality. بر ...
۱. انرژی دادن. نیرو بخشیدن. شور و شوق ایجاد کردن ۲. به برق زدن. به برق ول کردن مثال: Food and rest energized the mountain climbers. غذا و استراحت ب ...
سرقت ادبی. انتحال مثال: His book is full of plagiarisms. کتاب او پر است از سرقتهای ادبی.
۱. خودیاری ۲. خودیار مثال: The Seven habits is not a pop psychology or trendy self - help {کتاب} هفت عادت یک روانشناسی عوام پسند یا یک {کتاب} خودیا ...
الهام بخش مثال: Gandhi was an inspirational figure. گاندی یک انسان الهام بخش بود.
{کتاب} راهنما. دستنامه ۲. کاتالوگ مثال: a handbook of Persian carpets. یک کتاب راهنما درباره فرشهای ایرانی
تامل برانگیز مثال: I found this book stimulating and thought - provoking. من این کتاب را تامل برانگیز و مهیج یافتم.
۱. با بصیرت. فرزانه. آگاه ۲. بخردانه. خردمندانه مثال: The counselor's insightful comments helped him understand the problem he was facing. توضیح خر ...
۱. چکیده {چیزی} بودن. در خود خلاصه کردن. به طور خلاصه بیان کردن ۲. شامل {چیزی} بودن. در بر گرفتن ۴. گنجاندن. وارد کردن مثال: Stephen Covey has encap ...
ملکه ذهن کردن. جذب کردن. درونی کردن مثال: One of the greatest habits you can develop is to learn and internalize the wisdom of Stephen Covey. یکی ا ...
۱. ترکیب کردن. ساختن ۲. {با هم} تلفیق کردن ۳. بطور مصنوعی ساختن. بطور صناعی تولید کردن مثال: The spider can synthesize several different silk protei ...
۱. چاپ ابی. چاپ اوزالید ۲. طرح. نقشه مثال: We now have a blueprint for opening the American mind. ما الان طرحی برای باز کردن ذهن امریکایی ها داریم.
۱. تاکید کردن. مورد تاکید قرار دادن. جای تردید باقی نگذاشتن ۲. زیر{واژه یا عبارتی} خط کشیدن مثال: The conclusions he draws in this book underscore t ...
۱. تشابه. توافق. سازگاری ۲. هم نهشتی. هم ارزی. انطباق. تساوی مثال: There isn’t any affective congruency between this couple. بین این زوج هیچ سازگار ...
۱. وراجی. ور ور ۲. وراجی کردن. ور زدن مثال: I think if I were home sick for a day, they'd spend most of their time gabbing at the water fountain. من ...
۱. فشی یا فسی کردن. فش فش کردن. ۲. {مایع گازدار} جوشیدن. کف کردن ۳. {عامیانه} فس {چیزی} در امدن. تق {چیزی} در امدن. شکست خوردن، ناکام شدن مثال: After ...
۱. جر و بحث. یکی به دو. بگومگو ۲. عذاب. زجر. مصیبت ۳. بگومگو کردن. جر و بحث کردن ۴. زجر دادن. به ستوه اوردن مثال: He had some kind of hassle with hi ...
{آتش} از نو روشن کردن. دوباره برافروختن ۲. {مجازی} زنده کردن. برانگیختن. شعله ور ساختن مثال: He blew hard on the ashes to rekindle the fire. او به ...
بد. بطور بدی. ۲. ناکافی. کم مثال: He was doing poorly academically. او داشت از نظر علمی بد عمل می کرد.
از نظر علمی. از نظر دانشگاهی مثال: He was doing poorly academically. او داشت از نظر علمی و دانشگاهی بد عمل می کرد.