پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٣٦٢)

بازدید
٧,٠٣٥
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

گذرا. زوددگذر. ناپایدار. فانی مثال: Everyone on it is ephemeral, همه بر روی آن ناپایدار و فانی هستند. �کُلُّ مَنْ عَلَیْهَا فَانٍ�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

۱. خوشبو. معطر. عطرآگین ۲. {مجازی} خوش. دلنشین. دلپذیر. شیرین مثال: fragrant herbs. گیاهان خوشبو و معطر

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. حساب شده. با نقشه قبلی. عمدی ۲. طراحی شده {برای} . در نظر گرفته شده {برای} مثال: the calculated use of violence and torture to achieve their goal ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

۱. رام. سر به راه. مطیع ۲. راه شدنی. مهار شدنی ۳. نرم. چکش خوار مثال: And we made them tractable for them, و ما آنها را برای آنان رام و مطیع ساختیم ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

به عقب برگشتن. سیر قهقرایی پیمودن. عقب رفتن مثال: We cause him to regress in creation ما باعث شدیم او در خلقت اش سیر قهقرایی کند. {کنایه از اینکه خد ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. تندتر دویدن از. ۲. فراتر رفتن از ۳. پیش افتادن، پیشی جستن مثال: Nor may the night outrun the day و نه ممکن است شب بر روز پیشی بگیرد. �وَلَا اللَّ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. اسف انگیز. تاسف بار. رقت انگیز ۲. جای تاسف. مایه تاسف ۳. دریغ مثال: it is regrettable if Iran is ruined دریغ است ایران که ویران شود. / جای تاسف اس ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. نقل کردن. ذکر کردن. آوردن ۲. مثال زدن. مثال آوردن ۳. استناد کردن به ۴. تقدیر کردن. تشویق کردن ۵. {حقوقی} احضار کردن. فراخواندن مثال: Cite for the ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. بی مهری. بی لطفی ۲. نارضایی. ناخشنودی مثال: His political programs were disfavored by most people. برنامه های سیاسی اش توسط بیشتر مردم مورد بی م ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. ورشکسته ۲. ورشکست کردن ۳. بیچاره کردن. به خاک سیاه نشاندن. خالی از. بی بهره از. فاقد مثال: Most of the former employees became bankrupt, not bein ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. ناراحت بودن. نگران بودن. عصبانی بودن ۲. بی تابی کردن. ناراحتی کردن ۳. بدخلقی کردن. نق زدن ۴. ناراحت کردن ۵. ساییدن. فرسوده کردن. خوردن 6. جویدن. گ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. فوت. درگذشت ۲. سقوط. ورشکستگی. اضمحلال. مرگ مثال: Nor restores anything after its demise و نه چیزی بعد از مرگ اش بازگردانده خواهد شد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. دور ۲. دور دست. دور افتاده ۳. قدیم. گذشته. گذشته دور مثال: But how can they attain it from a far off place. اما آنها چگونه از مکانی دور دست به آن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

۱. یک به یک. یکی یکی ۲. تنها. دست تنها. به تنهایی مثال: That you rise up for Allah’s sake, in pairs or singly برای خاطر خدا دو تایی یا به تنهایی قیام ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

آبادی. دهکده مثال: Hamlets prominent from the main route آبادیهای در معرض دید در فاصله جاده اصلی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

تنک. نامتراکم. پراکنده. متفرق . کم تراکم مثال: And sparse lote trees و درختان سدر پراکنده �وَشَیْءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِیلٍ�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کنار، درخت کنار، درخت سدر مثال: And sparse lote trees و درختان سدر پراکنده �وَشَیْءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِیلٍ�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

درختچه گز مثال: Bearing bitter fruit, tamarisk دارای میوه تلخ و درختچه گز. �ذَوَاتَیْ أُکُلٍ خَمْطٍ وَأَثْلٍ�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. گاز زدن. جویدن ۲. تحلیل بردن. فرسودن. از بین بردن ۳. ازار دادن. عذاب دادن ۴. با جویدن {کاری را} انجام دادن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. منبع اب. مخزن اب. تانکر. تانک ۲. {توالت} سیفون ۳. قدح بزرگ مسی مثال: They built for him as many temple as he wished, and figures, basins like cist ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

مثال: O mountains and birds, chime in with him! ای کوه ها و مرغان با او همنوا شوید. {آیه اشاره به همنوایی کوه ها و پرندگان با حضرت داوود در تسبیح کرد ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. ناقوس. زنگ ۲. صدای ناقوس. صدای زنگ ۳. توافق. سازگاری ۴. {زنگ} به صدا در امدن. زدن ۵. زنگ زدن 6. {زنگ} به صدا در اوردن. زدن ۷. توافق داشتن. جور بود ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. ضعیف شدن. تحلیل رفتن. پژمرده شدن ۲. شل شدن. وا رفتن. سست شدن ۳. رنج بردن. سختی کشیدن ۴. غم خوردن. حسرت {چیزی را} کشیدن مثال: Languish in punishme ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. اصلاح کردن. تصحیح کردن. درست کردن ۲. {شیمی} دوباره تقطیر کردن ۳. {جریان برق} یکسو کردن مثال: He will rectify your conduct for you. او رفتارتان ر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

شایعه ساز. شایعه پرداز مثال: And the rumormongers in the city [do not give up] و شایعه سازها در شهر دست بردار نخواهند بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

زن ها. زنان فامیل مثال When you ask [his] womenfolk for something زمانی که شما از زنهای او چیزی خواستید. �وَإِذَا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتَاعًا �

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. دوم ۲. دومی ۳. آخر ۴. اخیر

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

به رخ کشیدن. پز {کسی یا چیزی را} دادن. نمایش دادن مثال: And do not flaunt your finery like the former ignorance. زر و زیورهای خود را مانند جهالت پ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. نمونه بارز. ۲. سرمشق. الگو. اسوه ۳. مثال مثال: In the Apostle of Allah there is certainly for you a good exemplar. همانا در رسول خدا برای شما سر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مرتد شدن، از دین برگشتن مثال: And had they been asked to apostatize. سپس از آنها خواسته می شد که مرتد شده و از دین برگردند. � ثُمَّ سُئِلُوا الْفِت ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

۱. شک. تردید. دو دلی. بی اعتمادی. سوء ظن مثال: And you entertained misgiving about Allah, و شما درباره خداوند شک و تردید {و سوء ظن} در سر می پرورانی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. رفیق ۲. هم قطار ۳. {بصورت جمع} چپی ها. کمونیست ها مثال: Barring any favor you may do your comrade. بجز هر لطفی که ممکن است شما نسبت به رفیق خود ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

دوباره. از نو. مجددا. یک بار دیگر مثال: Shall we be indeed created anew? آیا براستی ما دوباره خلق می شویم؟ �أَإِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

محکم. استوار. راسخ. تزلزل ناپذیر مثال: only some of them remain unswerving. تنها برخی از آنها محکم و استوار باقی می مانند. �فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

سایبان. چادر . حفاظ مثال: When waves cover them like awnings, زمانی که امواج آنها را همچون و سایه بانها بپوشاند. �وَإِذَا غَشِیَهُمْ مَوْجٌ کَالظُّ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. دست و پا چلفتی ۲. بد قواره. بد ترکیب. زشت. ناخوشایند مثال: Indeed the ungainliest of voices is the donkey’s voice. براستی زشت ترین صداها صدای خرا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

{آدم} لاف زن. خودستا، فخرفروش مثال: Indeed Allah does not like any swaggering braggart. براستی خداوند هیچ مغرور ِ فخر فروشی را دوست ندارد. �إِنَّ ا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

لقمان مثال: Certainly We gave Luqman wisdom بی شک ما به لقمان حکمت دادیم. �وَلَقَدْ آتَیْنَا لُقْمَانَ الْحِکْمَةَ�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

انحرافی. منحرف کننده مثال: Among the people is he who buys diversionary talk. از میان مردم او کسی است که سخنان منحرف کننده را خریدار است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

زنده کننده. حیات دهنده مثال: Indeed He is the reviver of the dead. براستی او {خدای} حیات دهنده مردگان است. �إِنَّ ذَٰلِکَ لَمُحْیِی الْمَوْتَی�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. حرمت گذاشتن. ۲. گرامی داشتن. عزیز شمردن ۳. نحسین کردن ۴. تقدیس کردن. مقدس شمردن مثال: And you revere them as you revere one another? و شما آنها ر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

با تحکم. آمرانه مثال: Indeed you used to accost us peremptorily. البته شما سابقا با تحکم و آمرانه با ما مواجه می شدید.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بهت. حیرت. گیجی. منگی، تخدیر مثال: Nor will it cause them stupefaction, و آن باعث گیجی و تخدیر آنها نخواهد شد. �وَلَا هُمْ عَنْهَا یُنْزَفُونَ�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

تا خرخره خوردن. خود را خفه کردن با . شکمی از عزا در اوردن مثال: And gorge with it their bellies. و شکم های خود را با آن تا خرخره پر کردند. �فَمَال ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. داغ. جوشان. ۲. سوزان ۳. تند. گزنده ۴. داغ مثال: A solution of scalding water. محلولی از آب داغ و جوشان

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کم ترین. پایین ترین. پست ترین مثال: But We made them the lowermost. اما ما آنها را پست ترین کردیم. �فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَسْفَلِین�

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

گریختن. فرار کردن. در رفتن. مثال: When he absconded toward the laden ship وقتی او به سمت کشتی پر و سنگین گریخت. �إِذْ أَبَقَ إِلَی الْفُلْکِ الْمَش ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. دروغگویی ۲. دروغ. کذب ۳. دروغین بودن، نادرستی مثال: History will prove the mendacity of his claims. تاریخ نادرستی و دروغ بودن ادعاهای او را ثابت ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

دروغگو، کاذب. مثال: He is a mendacious magician او یک ساحر دروغگو و کذاب است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. مطلوب{تر}. پسندیده{تر} بهتر ۲. دلخواه ۳. مرغوب ۴. مفید ۵. لازم. ضروری 6. سکسی. تحریک کننده. جذاب مثال: This is indeed the desirable thing [to do] ...