پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٣٦٢)
از نظر ورزشی مثال: Physically and athletically they were very strong, and they pressured us very well at times. آنها جسما و از نظر ورزشی خیلی قوی بو ...
فوق العاده. بسیار بسیار مثال: He is shy and softly spoken but supremely confident in his ability. او خجالتی است و آهسته صحبت می کند اما در توانایی ...
۱. هر دو ماه یکبار. دو ماه به دو ماه. دوماهانه ۲. ماهی دو بار. دو بار در ماه. هر دو هفته یکبار مثال: The magazine is published bimonthly, with six is ...
پیشگویی کامبخش مثال: This led me to a study of expectancy theory and self - fulfilling prophecies. آن من را به تحقیق بر روی نظریه انتظار و پیشگویی ک ...
۱. تحقق ۲. فهم. درک ۳. نقد کردن. تبدیل کردن به پول مثال: I was shocked by the realization of what I had done. من از درک کاری که انجام داده بودم شوک ...
عمیق. ژرف. دقیق. کامل مثال: She understands the subject in - depth. او مطلب را عمیق و ژرف می فهمد.
۱. چرک کردن. عفونت کردن ۲. فاسد شدن ۳. وخیم تر شدن. خراب تر شدن. بدتر شدن ۴. عقده شدن. بصورت عقده در آمدن مثال: The wound became inflamed and fester ...
۱. {جاده} روکش کردن. ۲. روی اب امدن ۳. دوباره ظاهر شدن. دوباره پیدا شدن. دوباره افتابی شدن مثال: the submarine resurfaced زیر دریایی روی اب امد. ...
۱. وفاداری. پایبندی ۲. صحت. درستی. دقت مثال: a dog's fidelity to its master. وفاداری و پایبندی سگ به صاحبش
۱. خویشتن داری. ۲. خودداری یا میانه روی {در مصرف مشروب الکلی} مثال: Temperance is the greatest of virtues. خویشتن داری، از بزرگترین پرهیزگاری ها اس ...
خودزندگی نامه. زندگی نامه خودنوشت مثال: His recently published autobiography contains several surprising confessions. خود زندگی نامه اخیرا منتشر شد ...
عوام فریب. فریب کار ۲. عوام فریبانه. فریب کارانه مثال: He's extremely manipulative, so don't let him persuade you. او به شدت عوام فریب است پس بهش اج ...
فریبنده، فریبا، فریب امیز، گمراه کننده مثال: His deceptive words softened the girl's heart. حرفهای فریبنده و گمراه کننده اش قلب دختر را نرم کرد.
۱. راه حل مقطعی ۲. نیم بند. شتاب زده. مثال: But it is just a quick - fix for solving your problem. اما این فقط یک راه حل مقطعی برای حل مشکل تو است.
جدایی مثال: Most of the time she was thinking about their separateness. بیشتر اوقات او در حال فکر کردن به جدایی شان بود.
۱. کلون {موجودی که بطور مصنوعی یا ازمایشگاهی تولید شده} ۲. بدل. نسخه بدل. کپی. مشابه ۳. {کامپیوتر} مدل مشابه. مدل تقلیدی ۴. {زیست شناسی} بطور مصنوعی ...
۱. بیان نشده. اظهار نشده. برزبان اورده نشده ۲. ضمنی. تلویحی مثال: The air was suddenly thick with unspoken questions. جو ناگهان با پرسشهای بر زبان ج ...
۱. {مربوط به} توسعه ۲. {مربوط به} رشد ۳. رو به رشد. رو به گسترش مثال: Higher education is a continuing developmental process . آموزش عالی یک فرایند ...
۱. بی ریا. صادق. یک رنگ ۲. معصومانه. صادقانه مثال: She had a guileless personality. او شخصیتی صادق و بی ریا داشت.
دوستانه. بدون خصومت مثال: He was enabled to relate in nonthreatening ways to all kinds of people. او قادر شده بود با روشها و شگردهای دوستانه و بدون ...
دارای نعمت غیر مترقبه مثال: It was a serendipitous chance when Tara chose that coffee shop where she met her future husband. آن شانس دارای نعمت غیرم ...
آموزشی مثال: a free instructional video. یک ویدئوی آموزشی رایگان
در هم ادغام شدن. متحد شدن. یکی شدن. یکپارچه شدن مثال: Various economic thoughts coalesced to form a single formula. افکار اقتصادی مختلفی برای شکل د ...
فریب. نیرنگ. خدعه. تزویر مثال: The duplicity of a friend who also helps the enemy. نیرنگ و فریب دوستی که به دشمن هم کمک می کند.
ریاکاری. دو رویی. غل و غش مثال: She accused him of insincerity. زن مرد را به ریاکاری و دو رویی متهم کرد.
یک باره ای مثال: In most one - shot or short - lived human interactions you can use personality ethic. در بیشتر فعل و انفعالات یک باره ای یا زودگذر ...
زودگذر. گذرا. موقتی. کوتاه مثال: In most one - shot or short - lived human interactions you can use personality ethic. در بیشتر فعل و انفعالات یک ب ...
دراز مدت. طویل المدت مثال: There wasn’t a long - term relationship between them. رابطه دراز مدتی بین آنها نبوده است.
{عمل} درونی ساختن. درونی شدن. رسوخ. درونی یا باطنی کردن مثال: The internalization of rules, values is an important part of social and moral developme ...
۱. متین. موقر. سنگین. محجوب ۲. موقرانه. محجوبانه مثال: Sarah gave him a demure smile. سارا لبخندی محجوبانه به آن مرد زد. She's very demure and swe ...
۱. کپه. پشته. توده ۲. {تفنگ} چاتمه ۳. مقدار زیاد. یک کوه. یک عالم ۴. دودکش ۵. {کتاب} قفسه 6. کپه کردن. توده کردن مثال: a stack of dry wood یک کپه چوب ...
عفریته، عجوزه مثال: Lovely? She's an old hag. دوست داشتنی؟ آن یک عفریته ی پیر است.
۱. مصر ۲. انعطاف ناپذیر. سرسخت. قاطع مثال: We told him not to resign, but he remained adamant. ما به او گفتیم استعفا ندهد اما او مصر و قاطع {بر تصم ...
ماجراجویانه، با بی پروایی، جسورانه. ماجراجو مثال: I'm rather cautious, but my brother is adventuresome and willing to try almost anything. من تا حدو ...
۱. تغییر ناپذیر. ثابت ۲. همیشگی. ابدی مثال: Surrounded by this changeless landscape, one can imagine the world as it was many thousands of years ago ...
۱. دمیدن. القا کردن ۲. دم کردن ۳. خیساندن ۴. دم کشیدن مثال: Let the tea stand a few minutes to infuse. بذار چایی چند دقیقه ای بماند تا دم بکشد. Hi ...
اجرا. تحقق. he mediated the implementation of a cease - fire او برای تحقق یک آتش بس میانجی گری کرد.
۱. داخل. داخلی. از داخل. از درون ۲. خودمانی. به طور خصوصی ۳. {دارو} خوراکی ۴. در درون. به طور ناخوداگاه مثال He was internally disturbed to hear of ...
بسیار مهم، اساسی مثال: The all - important decision, the one that would determine his future, had to be made now. این تصمیم بسیار مهم و اساسی، تصمیم ...
داشتن شغل دوم، دوکاری مثال: He's been doing some moonlighting for another company. او {بصورت پنهانی} برای شرکت دیگری به عنوان شغل دوم کار می کرده.
غیبت از کار. کارگریزی مثال: There were strict sanctions against absenteeism. مجازاتهای سختی در برابر غیبت از کار وجود داشت.
۱. فروش کل {در یک دره زمنی معین} ۲. نسبت تغییر کارکنان. میزان جایگزینی کارکنان. نقل و انتقال کارکنان ۳. گردش موجودی انبار. گردش کالا ۴. گردش مالی. حج ...
۱. جاهل مآب. ۲. جاهل مآبانه ۳. مرد برتر پندار مثال: He's too macho to admit he was hurt when his girlfriend left him. او مرد برتر پندار تر از آنی بو ...
۱. درآمد. عایدی ۲. درامد دولت مثال: We used the revenue from the sale of our house to start a new business. ما از درآمد {و عایدی} حاصل از فروش خانه ...
۱. {هواپیما} فرود عمودی ۲. سقوط. نزول. افت ۳. {هواپیما} عمودی فرود آمدن ۴. {قیمت و غیره} سقوط کردن. بطور ناگهانی افت کردن. مثال: The thermometer tak ...
مدتی که خط تولید برای استراحت متوقف می شود مثال: On the production line, downtime has been reduced from 55% to 26%. در خط تولید، مدت استراحت {مدتی ک ...
۱. مناسب ترین. بهترین ۲. بهترین وضعیت. بهینه مثال: we must combine the various methods to optimum advantage. ما باید این روشهای گوناگون را برای باز ...
۱. انضباط فردی ۲. خویشتن داری. خودداری مثال: You need more self - discipline. شما به انضباط فردی و خویشتن داری بیشتری نیاز دارید.
۱. اسان گیر ۲. سهل انگار. بی بند و بار ۳. سهل انگارانه. اسان گیرانه مثال: permissive parents who spoil their children. والدین سهل انگار {و بی بند و ...
نویسنده. مولف مثال: Who is the writer of this book? نویسنده این کتاب کی است؟