پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٣٦٢)

بازدید
٧,٠٥٣
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

از نظر ورزشی مثال: Physically and athletically they were very strong, and they pressured us very well at times. آنها جسما و از نظر ورزشی خیلی قوی بو ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

فوق العاده. بسیار بسیار مثال: He is shy and softly spoken but supremely confident in his ability. او خجالتی است و آهسته صحبت می کند اما در توانایی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. هر دو ماه یکبار. دو ماه به دو ماه. دوماهانه ۲. ماهی دو بار. دو بار در ماه. هر دو هفته یکبار مثال: The magazine is published bimonthly, with six is ...

پیشنهاد
٠

پیشگویی کامبخش مثال: This led me to a study of expectancy theory and self - fulfilling prophecies. آن من را به تحقیق بر روی نظریه انتظار و پیشگویی ک ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. تحقق ۲. فهم. درک ۳. نقد کردن. تبدیل کردن به پول مثال: I was shocked by the realization of what I had done. من از درک کاری که انجام داده بودم شوک ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

عمیق. ژرف. دقیق. کامل مثال: She understands the subject in - depth. او مطلب را عمیق و ژرف می فهمد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. چرک کردن. عفونت کردن ۲. فاسد شدن ۳. وخیم تر شدن. خراب تر شدن. بدتر شدن ۴. عقده شدن. بصورت عقده در آمدن مثال: The wound became inflamed and fester ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. {جاده} روکش کردن. ۲. روی اب امدن ۳. دوباره ظاهر شدن. دوباره پیدا شدن. دوباره افتابی شدن مثال: the submarine resurfaced زیر دریایی روی اب امد. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. وفاداری. پایبندی ۲. صحت. درستی. دقت مثال: a dog's fidelity to its master. وفاداری و پایبندی سگ به صاحبش

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. خویشتن داری. ۲. خودداری یا میانه روی {در مصرف مشروب الکلی} مثال: Temperance is the greatest of virtues. خویشتن داری، از بزرگترین پرهیزگاری ها اس ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خودزندگی نامه. زندگی نامه خودنوشت مثال: His recently published autobiography contains several surprising confessions. خود زندگی نامه اخیرا منتشر شد ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١٠

عوام فریب. فریب کار ۲. عوام فریبانه. فریب کارانه مثال: He's extremely manipulative, so don't let him persuade you. او به شدت عوام فریب است پس بهش اج ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

فریبنده، فریبا، فریب امیز، گمراه کننده مثال: His deceptive words softened the girl's heart. حرفهای فریبنده و گمراه کننده اش قلب دختر را نرم کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. راه حل مقطعی ۲. نیم بند. شتاب زده. مثال: But it is just a quick - fix for solving your problem. اما این فقط یک راه حل مقطعی برای حل مشکل تو است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

جدایی مثال: Most of the time she was thinking about their separateness. بیشتر اوقات او در حال فکر کردن به جدایی شان بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

۱. کلون {موجودی که بطور مصنوعی یا ازمایشگاهی تولید شده} ۲. بدل. نسخه بدل. کپی. مشابه ۳. {کامپیوتر} مدل مشابه. مدل تقلیدی ۴. {زیست شناسی} بطور مصنوعی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. بیان نشده. اظهار نشده. برزبان اورده نشده ۲. ضمنی. تلویحی مثال: The air was suddenly thick with unspoken questions. جو ناگهان با پرسشهای بر زبان ج ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. {مربوط به} توسعه ۲. {مربوط به} رشد ۳. رو به رشد. رو به گسترش مثال: Higher education is a continuing developmental process . آموزش عالی یک فرایند ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. بی ریا. صادق. یک رنگ ۲. معصومانه. صادقانه مثال: She had a guileless personality. او شخصیتی صادق و بی ریا داشت.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دوستانه. بدون خصومت مثال: He was enabled to relate in nonthreatening ways to all kinds of people. او قادر شده بود با روشها و شگردهای دوستانه و بدون ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

دارای نعمت غیر مترقبه مثال: It was a serendipitous chance when Tara chose that coffee shop where she met her future husband. آن شانس دارای نعمت غیرم ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

آموزشی مثال: a free instructional video. یک ویدئوی آموزشی رایگان

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

در هم ادغام شدن. متحد شدن. یکی شدن. یکپارچه شدن مثال: Various economic thoughts coalesced to form a single formula. افکار اقتصادی مختلفی برای شکل د ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

فریب. نیرنگ. خدعه. تزویر مثال: The duplicity of a friend who also helps the enemy. نیرنگ و فریب دوستی که به دشمن هم کمک می کند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

ریاکاری. دو رویی. غل و غش مثال: She accused him of insincerity. زن مرد را به ریاکاری و دو رویی متهم کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

یک باره ای مثال: In most one - shot or short - lived human interactions you can use personality ethic. در بیشتر فعل و انفعالات یک باره ای یا زودگذر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

زودگذر. گذرا. موقتی. کوتاه مثال: In most one - shot or short - lived human interactions you can use personality ethic. در بیشتر فعل و انفعالات یک ب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

دراز مدت. طویل المدت مثال: There wasn’t a long - term relationship between them. رابطه دراز مدتی بین آنها نبوده است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

{عمل} درونی ساختن. درونی شدن. رسوخ. درونی یا باطنی کردن مثال: The internalization of rules, values is an important part of social and moral developme ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. متین. موقر. سنگین. محجوب ۲. موقرانه. محجوبانه مثال: Sarah gave him a demure smile. سارا لبخندی محجوبانه به آن مرد زد. She's very demure and swe ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٦

۱. کپه. پشته. توده ۲. {تفنگ} چاتمه ۳. مقدار زیاد. یک کوه. یک عالم ۴. دودکش ۵. {کتاب} قفسه 6. کپه کردن. توده کردن مثال: a stack of dry wood یک کپه چوب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

عفریته، عجوزه مثال: Lovely? She's an old hag. دوست داشتنی؟ آن یک عفریته ی پیر است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. مصر ۲. انعطاف ناپذیر. سرسخت. قاطع مثال: We told him not to resign, but he remained adamant. ما به او گفتیم استعفا ندهد اما او مصر و قاطع {بر تصم ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ماجراجویانه، با بی پروایی، جسورانه. ماجراجو مثال: I'm rather cautious, but my brother is adventuresome and willing to try almost anything. من تا حدو ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. تغییر ناپذیر. ثابت ۲. همیشگی. ابدی مثال: Surrounded by this changeless landscape, one can imagine the world as it was many thousands of years ago ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. دمیدن. القا کردن ۲. دم کردن ۳. خیساندن ۴. دم کشیدن مثال: Let the tea stand a few minutes to infuse. بذار چایی چند دقیقه ای بماند تا دم بکشد. Hi ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

اجرا. تحقق. he mediated the implementation of a cease - fire او برای تحقق یک آتش بس میانجی گری کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. داخل. داخلی. از داخل. از درون ۲. خودمانی. به طور خصوصی ۳. {دارو} خوراکی ۴. در درون. به طور ناخوداگاه مثال He was internally disturbed to hear of ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

بسیار مهم، اساسی مثال: The all - important decision, the one that would determine his future, had to be made now. این تصمیم بسیار مهم و اساسی، تصمیم ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

داشتن شغل دوم، دوکاری مثال: He's been doing some moonlighting for another company. او {بصورت پنهانی} برای شرکت دیگری به عنوان شغل دوم کار می کرده.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

غیبت از کار. کارگریزی مثال: There were strict sanctions against absenteeism. مجازاتهای سختی در برابر غیبت از کار وجود داشت.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. فروش کل {در یک دره زمنی معین} ۲. نسبت تغییر کارکنان. میزان جایگزینی کارکنان. نقل و انتقال کارکنان ۳. گردش موجودی انبار. گردش کالا ۴. گردش مالی. حج ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. جاهل مآب. ۲. جاهل مآبانه ۳. مرد برتر پندار مثال: He's too macho to admit he was hurt when his girlfriend left him. او مرد برتر پندار تر از آنی بو ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. درآمد. عایدی ۲. درامد دولت مثال: We used the revenue from the sale of our house to start a new business. ما از درآمد {و عایدی} حاصل از فروش خانه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. {هواپیما} فرود عمودی ۲. سقوط. نزول. افت ۳. {هواپیما} عمودی فرود آمدن ۴. {قیمت و غیره} سقوط کردن. بطور ناگهانی افت کردن. مثال: The thermometer tak ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

مدتی که خط تولید برای استراحت متوقف می شود مثال: On the production line, downtime has been reduced from 55% to 26%. در خط تولید، مدت استراحت {مدتی ک ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. مناسب ترین. بهترین ۲. بهترین وضعیت. بهینه مثال: we must combine the various methods to optimum advantage. ما باید این روشهای گوناگون را برای باز ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. انضباط فردی ۲. خویشتن داری. خودداری مثال: You need more self - discipline. شما به انضباط فردی و خویشتن داری بیشتری نیاز دارید.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. اسان گیر ۲. سهل انگار. بی بند و بار ۳. سهل انگارانه. اسان گیرانه مثال: permissive parents who spoil their children. والدین سهل انگار {و بی بند و ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نویسنده. مولف مثال: Who is the writer of this book? نویسنده این کتاب کی است؟