پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٣٦٢)

بازدید
٧,٠٦٤
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. نام گذاری. نامیدن ۲. نام ۳. فرقه {مذهبی} ۴. واحد ۵. ارزش 6. مخرج مشترک مثال: We commonly denominate the later part of the day "the afternoon". ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. هوس. ویر ۲. موج. مُد ۳. {مجازی} جنون مثال: The skating fad was soon forgotten. هوس {و ویر} اسکیت بازی طولی نکشیدکه فراموش شد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

وابستگی، اتکاء متقابل مثال: Your ability to act is limited to your own resources, without the benefits of interdependency. توانایی شما در عمل کردن م ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. پلاسیدن. پژمرده شدن. خشک شدن ۲. پلاساندن. پژمرده کردن. خشک کردن. چروکیده شدن مثال: The skin shrivels with age. پوست با پیر شدن خشک {و چروکیده} می ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

هم مشرب. هم دل. هم فکر. هم سلیقه مثال: You seek validation from the like - minded. شما اعتبار را از هم فکر {خود} جستجو می کنید.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تصدیق، تایید، اعتبار سنجی مثال: I think this is the correct answer, but without the validation of the teacher, I won't feel sure. من فکر می کنم که ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. بی هوش کردن ۲. بی حس کردن مثال: Before the operation, the patient was anesthetized. قبل از عمل جراحی بیمار بی هوش شده بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

شغلی. حرفه ای مثال: You tend to define yourself by your occupational role. شما میل دارید خودتان را با نقش حرفه ای {و شغلی تان} تعریف کنید.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. پارانویا ۲. {عامیانه} بد گمانی. کج خیالی مثال: It is paranoia to think that everybody wants to harm you. این بدگمانی است که فکر کنی همه می خواهن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. دمدمی. ویری ۲. بی ثبات. متغیر ۳. {مایعات} فرار مثال: Alcohol is volatile. الکل فرار است. volatile social conditions وضعیتهای بی ثبات {و ناپایدا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

تبعیض. استثناء. جانبداری مثال: But if you show favoritism, you sin and are convicted by the law as lawbreakers. اما اگر شما جانبداری {و تبعیض} نشا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

توجیه خویشتن. توجیه خود. از خود راضی گری مثال: They are still consumed with anger and bitterness and self - justification regarding an ex - spouse. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. مدیر. رئیس ۲. مجری ۳. سازمان دهنده ۴. قیم مثال the administrator of a pious foundation. مدیر {و رئیس} یک موسسه خیریه he has long experience bot ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

متغیر. بی ثبات مثال: fluctuating prices قیمتهای متغیر { و بی ثبات}

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

بازنگری. نگاه به گذشته مثال: The chapter contains an historical retrospect of events leading up to the war. این فصل شامل یک بازنگری تاریخی از حوادثی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ظاهری. نمایان، صوری، قابل نمایش، قابل ارائه مثال: Send me two letters - - one confidential, another ostensible. دو تا نامه برای من بفرست. یکی محرمان ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. اغوا کننده. وسوسه انگیز. گمراه کننده ۲. جذاب. فریبا. فریبنده مثال: She used all of her seductive charm to try and persuade him. او از همه زیبایی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. {منطقه}توسعه نیافته. اباد نشده ۲. {زمین} کشت و زرع نشده. بایر مثال: The big losers will be the undeveloped countries بازنده های بزرگ کشورهای توسعه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. بی انضباط. بی تربیت. تربیت نشده ۲. مهار نشده. نامعقول. مثال: His talent is raw and undisciplined. استعداد او خام و تربیت نشده {بی انضباط} است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. خودشیفته ۲. خودشیفتگانه ۳. {مربوط به} خودشیفتگی مثال: A person in this state becomes almost entirely narcissistic. یک نفر در این حالت تقریبا تمام ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. به طور مشهود. بطور زنده. به وضوح. آشکارا ۲. با نمودار. به کمک نمودار مثال: She described the events so graphically that I could almost see them. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

عکس. معکوس. ضد. خلاف. برگشت، نقض، برگشت. بدبیاری، شکست مثال: His reversal of his decision surprised everyone. برگشت از تصمیمش همه را شگفت زده کرد. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. مزاحمت. ناراحتی. دردسر. گرفتاری ۲. مزاحم شدن. ناراحت شدن مثال: We apologize for any inconvenience caused during the repairs. ما برای هرگونه مزاح ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. {علامت} ستاره {*} ۲. ستاره زدن مثال: The asterisk referred to a note at the bottom of the page. {علامت} ستاره به یک یادداشت در پایین صفحه ارجاع ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

واقعیت دادن. تحقق مثال: It's the fulfillment, the actualization, the natural emergence of Habits 1 and 2. آن انجام، تحقق و بروز طبیعی عادتهای یک و د ...

پیشنهاد
٠

گلیم خود را از آب بالا کشیدن. روی پای خود ایستادن مثال: He pulls himself up by his bootstraps. او گلیم خودش را از اب بالا کشید / او روی پای خودش ایس ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

( از نظر رتبه و مقام و رده ) والا، سرآمد، عالی مثال: Such commitment derives from superordinate goals. چنین تعهدی ناشی از اهداف والا {و عالی} است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. ناقلا. زیرک. رند. زبل. تیز{هوش} ۲. موقع شناس. مصلحت نگر. ۳. زیرکانه. هوشمندانه مثال: you'll need an astute lawyer if you have any hope of winning ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

وابستگی. اطاعت. پیروی مثال: That subordination requires a purpose. آن اطاعت {و پیروی} مستلزم یک هدف است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

آگاهی بخش. آگاهی دهنده مثال: Update your resume. Conduct an informational interview. سابقه کاری تان را به روزرسانی کنید. یک مصاحبه ی آگاهی بخش اجرا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

دارای نتیجه منفی. دارای نتیجه معکوس مثال: Sending young offenders to prison can be counterproductive. فرستادن خلافکاران جوان به زندان می تواند دارای ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. اسم بی مسما ۲. نام غلط ۳. نامگذاری غلط مثال: It recognizes that "time management" is really a misnomer آن فهمید که مدیریت زمان واقعا یک اسم بی مس ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. یک چرت خوابیدن. یک چرت زدن ۲. چرت مثال: He always hits the snooze button two times. او همیشه دکمه چرت را دو بار می زند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ربع دایره. ربع مثال: But you must be in the correct quadrant. اما شما باید در ربع دایره ی درست قرار بگیرید.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. اولویت. تقدم ۲. حق تقدم مثال: we must allow local needs to take precedence over regional ما باید اجازه بدهیم نیازهای محلی بر نیازهای منطقه ای اول ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. گرسنگی کشیدن. از گرسنگی مردن ۲. گرسنگی دادن. از گرسنگی کشتن ۳. گرسنه بودن ۴. نیاز داشتن. تشنه {چیزی} بودن مثال: Half of the captives were starved ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. فهرست. صورت ۲. صورت موجودی. موجودی ۳. {روانشناسی} پرسشنامه ۴. صورت برداری کردن از مثال: If I take inventory of what I have done during the last y ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. مهار شدنی. رام شدنی. قابل کنترل ۲. معقول مثال: The rate of inflation has reached a more manageable level. نرخ تورم به سطح معقول {و قابل کنترل} ب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

با عذرخواهی. از روی عذرخواهی. پوزش طلبانه مثال: He spoke apologetically about his past. او با عذرخواهی درباره گذشته خودش صحبت کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. خارجی. بیرونی. برونی ۲. فرعی. عرضی ۳. غیر ضروری. نامربوط / مثال: one of the extrinsic features of this building یکی از نماهای بیرونی این ساختمان T ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

غیر قابل اعتماد {قدیمی} مثال: Would you like to have an undependable person as one of your best friends? دوست داری که یک فرد غیر قابل اعتماد یکی از ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

اولویت بندی. اولویت گذاری مثال: Effective time management and prioritization skills. مدیریت زمان و مهارتهای اولویت گذاری موثر

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. بی امان. عنان گسیخته ۲. اساسی. بنیادی. اصولی ۳. عاطفی. احساساتی مثال: the elemental feelings such as fear احساسات اساسی {و بنیادی} همچون ترس

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. ضمنی. تلویحی ۲. مطلق. محض. بی چون و چرا ۳. راسخ. تردید ناپذیر مثال Her silence was an implicit rejection of our proposal. سکوت او عدم پذیرش ضمنی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

وجه، بُعد. سطوح کوچک جواهر و سنگهای قیمتی، تراش مثال: Business, education, and many other facets of society تجارت، آموزش و پرورش، و بسیاری دیگر از وج ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. نرمش. انعطاف پذیری. قابلیت انعطاف. تغییر پذیر. قابل تغییر. ۲. قابلیت انحنا. خم شوندگی. نرمی مثال: These shoes are comfortable because of the flex ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

قابلیت حمل و نقل. حمل و نقل پذیری. سبکی مثال: I bought it for its portability, not its appearance. من آن را بخاطر سبکی {و قابلیت حمل و نقل} اش خریدم ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. به وقت دیگری موکول کردن ۲. {قرض}استمهال کردن مثال: We had to reschedule the meeting for next Monday. ما مجبور بودیم جلسه را به دوشنبه آینده موکول ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. به هم ریختن. به هم زدن. ریخته و پاشیده کردن. شلوغ کردن ۲. به هم ریختگی. شلوغی. بی نظمی ۳. خرت و پرت. آت و آشغال مثال: Spectators cluttered the hal ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٦

انباشته {از}. پر {از}. مملو {از} ۲. شلوغ. به هم ریخته. در هم برهم مثال: I looked at the yellow, cluttered yard. من به حیاط زرد و شلوغ {و به هم ریخته ...