پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٣٦٢)

بازدید
٧,٠٥٩
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پیش بینی نشده. خارج از برنامه. برنامه ریزی نشده مثال: The ship made an unscheduled stop at Hawaii. کشتی یک توقف پیش بینی نشده {و خارج از برنامه} در ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. پیش بینی نشده. غیر منتظره. غیر مترقبه ۲. {مهمان و غیره}سرزده. ناخوانده مثال: Risk of unanticipated changes in the structure of interest rates. خط ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. دو گانگی. دو شاخگی. تقسیم دو جزئی ۲. انشعاب. تقسیم ۳. تباین. تضاد. اختلاف ۴. {منطق} تقسیم ثنایی. حصر دو وجهی مثال: It would be a false dichotomy ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. خشک. سخت. تا نشدنی ۲. انعطاف ناپذیر. نرم نشدنی. یکدنده ۳. استوار. راسخ. تغییر ناپذیر مثال: inflexible plastic پلاستیک سخت {و تا نشدنی} We begged h ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

دیدگاه. نقطه نظر مثال: from a military standpoint از یک نقطه نظر {و دیدگاه} نظامی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تکیه گاه. نقطه اتکا مثال: Motivation is the fulcrum of any weight loss plan. انگیزه، نقطه اتکای هر برنامه ی کاهش وزن است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

اسکی باز مثال: My son, who is an excellent skier, was in the water being pulled and I was driving the boat. پسرم که اسکی باز بسیار خوبی هست، داخل آب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

باتلاق شنی {که انسان یا حیوان را در خود فرو می کشد} . دام، تله مثال: Vanity is the quicksand of reason. تکبر ، باتلاق شنی {و دام} عقل است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

فصل تابستان مثال: It's a very beautiful place in the summertime. اینجا در فصل تابستان یک مکان بسیار زیبا است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. ناله کردن ۲. زوزه کشیدن ۳. هق هق کنان گفتن ۴. ناله. زوزه. هق هق مثال: The dog whimpered all night. سگ تمام شب زوزه کشید {و ناله کرد. }

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

به طور ضمنی مثال: If your child's life were in danger, for example, you might be peripherally concerned about other people and circumstances. به عنو ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بی ملاحظگی. بی فکری مثال: Many executives, managers, and parents swing back and forth, as if on a pendulum, from win - lose inconsideration to lose - ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

۱. آشفته. در هم برهم. بی نظم ۲. آشوب گونه. {مربوط به} نظریه آشوب مثال: Lose - win is weak and chaotic from the outset. {روش} باخت - برد از ابتدا ضع ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. سرکوب کردن ۲. واپس زدن / ( درخود ) خفه کردن، خودداری کردن، جلوی ( خود را ) گرفتن مثال: The audience could not repress their tears. حضار نمی توانس ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. تحریک ۲. عصبانیت ۳. عمل تحریک آمیز. امر تحریک آمیز مثال: The leaders reacted to this provocation by launching their own missile strikes in return ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

سرخوردگی. دلسردی. ناامیدی. یاس مثال: the disillusionment of the youth at the way the university was run سرخوردگی {و یاس} جوانها به سبب نحوه اداره دا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

{مربوط به} گردش یا جریان خون مثال: He died of circulatory failure. او به سبب نقصان گردش خون فوت کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. فزاینده. افزاینده. رو به افزایش ۲. تراکمی. انباشتی ۳. متراکم. متراکم شده ۴. {بهره} مرکب مثال: the cumulative effects of small daily doses of this ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

بیان نشده. فرو خورده. مثال: Unexpressed emotions will never die. احساسات بیان نشده {و فروخورده} هرگز نخواهند مرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

۱. افراط کاری. زیاده روی ۲. دلخوشی. ناپرهیزی ۳. {در کلیسای روم} عفو

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. آسان گیری. تساهل ۲. بی بند و باری مثال: Permissiveness is used almost as a negative term. تساهل {و بی بند و باری} تقریبا به عنوان یک اصطلاح منفی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. تسلیم ۲. پیمان تسلیم ۳. رئوس مطالب. خلاصه ۴. کاپیتولاسیون مثال: The capitulation agreement was signed in a tent. قرارداد تسلیم {یا کاپیتولاسیون} ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خصمانه. وابسته به مخالفت یا دشمنی مثال: From the start, he had an adversarial attitude toward me. از ابتدا او نگرش خصمانه ای نسبت به من داشت.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. {حقوقی} متنازع فیه ۲. اهل مرافعه. اهل دعوا مثال: We live in a litigious society ما در یک جامعه اهل مرافعه {اهل دعوا} زندگی می کنیم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سوال کننده. پرسشگر مثال: Are you sure that you know the questioner? آیا تو مطمئن هستی که سوال کننده را می شناسی؟

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

مبادله ای. تعاملی مثال: Many interactions change from transactional to transformational, بسیاری از ارتباط ها از مبادله ای {و تعاملی} به تحول آفرین ت ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. ذاتا. فطرتا ۲. فی نفسه. به خودی خود مثال: Sometimes I wonder if people are intrinsically evil. گاهی وقتها من در شگفتم که آیا آدمها ذاتا {و فطرتا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. استبدادی. خودکامه. دیکتاتوری ۲. مستبد. خودرای. اقتدارگر ۳. سلطه جو. قدرت طلب ۴. مستبدانه. سلطه جویانه ۵. ادم مستبد 6. هوادار استبداد. استبداد طلب

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. پشمی. از پشم ۲. پشم مانند. مثل پشم ۳. کرکدار. نرم. کرک مانند، نرم و سبک مثال: some animals have a fleecy cover برخی از حیوانات پوششی پشمی دارند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. به خطر انداختن. به مخاطره انداختن مثال: Don't jeopardize your future! آینده خودت را به خطر نیانداز

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. با جدیت ۲. با استمرار. با تداوم. مرتب مثال: He had studied diligently at college. او با جدیت در دانشگاه درس خوانده بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

دبیرکل مثال: The United Nations Secretary General called on all parties to show moderation. دبیرکل سازمان ملل متحد از همه احزاب خواست که متانت نشان ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. فردیت ۲. شخصیت ۳. فرد مثال: Gradually the child becomes aware of his individuality. به تدریج کودک به شخصیت خود آگاه می شود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

مغرور، برتن، سرافراز، پرمباهات مثال: What's kept all these generations prideful and strong? چه چیزی تمام این نسل ها را مغرور {سرافراز } و قوی نگهداشت ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. ریاکار. دو رو. شیله پیله دار ۲. ریاکارانه. خالی از صداقت مثال: an insincere woman whose words should never be trusted یک زن دو رو {و ریاکار} که ه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. افول کردن ۲. رو به زوال گذاشتن. تضعیف شدن ۳. زوال. افول. کاهش. نقصان مثال: I could feel my own patience beginning to wane. من می توانستم احساس ک ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. فاردینگ {سکه ای برابر یک چهارم پنی قدیمی ۲. پشیز. غاز. پول سیاه مثال: It is not even worth a farthing. آن حتی پشیز ی هم ارزش ندارد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. نهایت. بیشترین. حداکثر ۲. حداکثر سعی ۳. بیشترین حد. آخرین درجه مثال: They did their uttermost to win the election, but still they were defeated. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

{خود را} کوچک کردن ۲. سبک کردن ۲. بی اهمیت جلوه دادن ۳. دست کم گرفتن مثالک That was cruel of you to belittle him in front of his friends. سبک کردن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

فریبکار مثال: He is a possessive, duplicitous and unreasonable man. او مردی انحصار گر، فریبکار و غیر منطقی است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. سفت تر کردن. سخت تر کردن. خشن تر کردن ۲. سفت تر شدن. محکم تر شدن مثال: The government wants to toughen the existing drug laws. دولت می خواهد قوا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

پیژامه مثال: After Stephen put on his "jammies" and brushed his teeth, I lay down next to him to talk about the night out together. بعد از اینکه است ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. ژیمناستیک ۲. ورزش مثال: We don't do gymnastics at school. ما در مدرسه ژیمناستیک انجام نمی دهیم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

شربت پرتقال مثال: There is orangeade in the glass, isn’t there? شربت پرتقال توی لیوان هست، نیست؟

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. {قدیمی} به، نسبت به، با، ( قدیمی ) ۲. تا. تا سر حد. مثال: The Golden Rule says to "Do unto others as you would have others do unto you. " قانون ط ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

مشتاق. تشنه. بسیار علاقه مند مثال: As an avid fan of baseball, he watches every game. به عنوان یک تماشاچی مشتاق {و بسیار علاقه مند} بیسبال او هر باز ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دوباره مرتکب شدن مثال: He recommitted an unforgivable error. او دوباره مرتکب یک خطای غیر قابل بخشش شد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

جزئیات {بی اهمیت} مثال: One person's mission is another person's minutiae. ماموریت یک نفر جزئیات بی اهمیت یک نفر دیگر است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

{تخته} اسکیت. اسکیت بورد مثال: Suddenly she trips over a skateboard in front of a home and crashes to the ground. ناگهان او در جلوی یک خانه بر روی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. ناخشنود کننده. ناخرسند کننده. نادلپسند ۲. ارضا ناکننده. قانع ناکننده ۳. نارضایت بخش مثال: It was an unsatisfying suggestion. آن یک پیشنهاد ناخشنو ...