پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٣٦٢)

بازدید
٧,٠٥٩
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. خلع. عزل. سرنگونی. برکناری ۲. شهادت. شهادت نامه ۳. {زمین شناسی} رسوب گذاری مثال: Our lawyer took a deposition from us. وکیل از ما یک شهادت گرفت.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

ادراکی. دریافتی مثال: Animals' perceptual abilities are different from those of humans. توانایی های ادراکی حیوانات متفاوت از انسان است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

اعتبار. وقع. باور . اعتماد، اعتقاد مثال: I gave no credence to that ridiculous rumor. من آن شایعه مضحک را باور نکردم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
-٢٩

سرطانی مثال: And the Islamic world will witness the destruction of the cancerous Zionist tumor by God’s grace. و جهان اسلام به لطف الهی نابودی غده س ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. اداره کردن. ۲. اجرا کردن. به موقع اجرا گذاشتن. اعمال کردن ۳. زدن. وارد کردن ۴. دادن ۵. رساندن مثال: The United States administered Japan for some ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. سنجاب ۲. پوست سنجاب مثال: The red squirrel is a native of Britain. سنجاب قرمز بومی انگلستان است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

فعالیت بیش از حد. کار بیش از حد مثال: Overexertion and negligence will be your worst enemies. فعالیت و کار بیش از حد و سهل انگاری بدترین دشمنان شما ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. {مالیات. جریمه و غیره} بستن. وضع کردن. وصول کردن ۲. {سرباز} گرفتن ۳. {جنگ} اعلام کردن. دست زدن به ۴. {اموال} توقیف کردن ۵. {مالیات. جریمه} وضع. وص ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. عادلانه. منصفانه. بی طرفانه ۲. به حق. به درستی مثال: She hoped that the court would treat her son justly. او امید داشت که دادگاه با پسرش عادلان ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. غیر منطقی. ۲. نا معقول مثال: his reasoning was illogical. استدلال او غیر منطقی {و نامعقول} بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

هالووین، شب اولیاء، اخرین شب ماه اکتبر مثال: The children were dressed in Halloween costumes. بچه ها لباسهای هالووین را پوشیده بودند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

یخ {چیزی را} آب کردن. ۲. محدودیت اقتصادی را برداشتن مثال: The warm weather unfroze the ground early. هوای گرم یخ زمین را زود آب کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

گرفتار کردن. گیر انداختن. در دام {چیزی} گرفتار کردن مثال: The whole country was enmeshed in turmoil. سراسر کشور گرفتار هرج و مرج بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

بدتر کردن. خراب تر کردن. وخیم تر کردن مثال: The noise exacerbated my headache. سر و صدا سر درد من را بدتر کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. پاره کردن. گسستن ۲. پاره شدن. گسیختن ۳. {رابطه} قطع کردن ۴. دچار فتق شدن ۵. گسیختگی. قطع. پارگی 6. قطع رابطه ۷. فتق مثال: the rupture of a blood ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

جبران ناپذیر. ترمیم ناپذیر. اصلاح ناپذیر مثال: But the damage that he'd caused was irreparable. اما آسیبی که او باعث آن شده بود جبران ناپذیر بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

غیر قابل اعتماد مثال: His opponents still say he's a fundamentally untrustworthy figure. مخالفینش همچنان می گویند اساسا او شخصی غیر قابل اعتماد است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

درستی. صحت مثال: Both families questioned the rightness of this match. هر دو خانواده در درستی {و صحت} این مسابقه تردید کردند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. {ملک رهنی} ضبط کردن. توقیف کردن. سلب مالکیت کردن از ۲. مسدود کردن، محروم کردن، سلب کردن مثال: Let's not foreclose any possibilities. اجازه نده از ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

به سن قانونی نرسیده. صغیر . خردسال، نا بالغ، کمتر از سن قانونی، مثال: he killed the neighbor's underage daughter. او دختر نابالغ {و به سن قانونی ن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

گوگرد مثال: Sulphur is also used to sterilize equipment. گوگرد همچنین سابقا برای ضد عفونی کردن وسایل استفاده می شد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. {برای عبور از آب} سنگ چین ۲. {مجازی} نخستین گام. جای پا. سکوی پرتاب مثال: Many students now see university as a stepping stone to a good job. ا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. با تکیه ۲. با تاکید ۳. موکدا. با قوت تمام ۴. مسلما. قطعا. یقینا ۵. آشکارا. به طور محرز. به وضوح مثال: "No fast food", she said emphatically. او ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. به طور ضمنی. به طور تلویحی. تلویحا ۲. به طور مطلق. دربست. بی چون و چرا مثال: The jury implicitly criticized the government by their verdict. هیئ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

راکت بال { نوعی تنیس بدون تور} مثال: I also enjoy windsurfing, tennis, racquetball, swimming, you name it. من همچنین از موج سواری با باد، تنیس، راک ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

گفته شده. ذکر شده. مزبور. مذکور مثال: In the aforementioned holy verse, [the Quran] states, “And Allah has the power to grant them victory” . در آیه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

چشمه ی آب معدنی مثال: Spa water is thought to be very good for health. آب ِ چشمه آب معدنی برای سلامتی به نظر بسیار خوب است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. از بین بردن. بر طرف کردن. رفع کردن. زایل کردن ۲. از بین رفتن. بر طرف شدن. رفع شدن. زایل شدن ۳. پراکنده کردن. پخش کردن. متفرق کردن ۴. پراکنده شدن. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نرمش. حرکات نرمشی. ورزشهای سبک مثال: He reduced his weight by calisthenics and wrestling. او وزنش را با نرمش{ و ورزشهای سبک} و کشتی کم کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. نشسته ۲. ساکن. مستقر. غیر مهاجر مثال: A sedentary job can lead to weight gain. یک شغل نشسته می تواند باعث افزایش وزن بشود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

خونسرد. خوددار. خویشتن دار مثال: A busy manager needs a completely unflappable secretary. یک مدیر پر مشغله به یک منشی کاملا خونسرد و خویشتن دار نیاز ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

بی ثمر. بی نتیجه. بیهوده. بی حاصل. عبث. بی میوه مثال: a fruitless tree یک درخت بی میوه و بی حاصل fruitless efforts تلاشهای بیهوده {عبث و بی نتیجه}

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. بی وقفه. بی امان ۲. تغییر ناپذیر. بی چون و چرا. محتوم ۳. سخت. رام نشدنی مثال: They believed this calamity was part of the inexorable will of the ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

ارامش، بی سر و صدایی، متانت، وقار. آرامی مثال: "How do you maintain that serenity and peace?" He replied او پاسخ داد: تو چطوری آن آرامش و متانب و صلح ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. تحلیل رفتن. پلاسیدن. پلاسیده شدن. تضعیف شدن. رو به تباهی گذاشتن ۲. تحلیل بردن. تضعیف کردن. پلاسیده کردن // ۱. {پزشکی} پلاسیدگی. آتروفی ۲. {مجازی} ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

منظم کردن. سازمان دادن به. سامان بخشیدن به. اسلوب دادن به، دارای روش یا قاعده کردن. منظم و مرتب کردن، روشمند کردن، بهسامان کردن مثال: You need to s ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

موج سواری با تخته بادبان دار . موج سواری با باد. اسکی بادی مثال: I also enjoy windsurfing, tennis, racquetball, swimming, you name it. من همچنین از ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. بطور زیبایی. ۲. به طور خوشایندی ۳. با افتخار. شکوهمندانه ۴. بسیار عالی. خوب مثال: you shall miserably fail or gloriously conquer. شما ممکن است ب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

مغلوب کردن. غلبه کردن. غالب شدن. چیره شدن. از پا در آوردن مثال: At first, she utterly denies it; her old scripts are overpowering. در ابتدا او بکلی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خیال پردازی کردن. در عالم خیال مجسم کردن مثال: She fantasized about marrying the king of the fairies. او درباره ازدواج با شاه پریان خیال پردازی می ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

افراط آمیز، احمقانه، دیوانه وار. غیرعملی مثال: a wild - eyed plan to take over the world یک برنامه احمقانه و دیوانه وار برای تصاحب جهان

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. بستر مرگ ۲. پیش از مرگ. دم مرگ. لحظات آخر زندگی مثال: He forgave them on his deathbed. او آنها را در بستر مرگ و در لحظات آخر زندگی اش بخشید.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بغلط، بطور نادرست، بطور ناصحیح مثال: she spelled my name incorrectly او اسمم را بطور نادرست هجی کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

نه تنها. . . . بلکه / نه فقط . . . بلکه مثال: Not only the Islamic world, but also free - thinking non - Muslims are mourning for the oppressed peopl ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. آزاد اندیشی. عدم تعصب ۲. آزاد اندیش. غیر متعصب. آزاده ۳. آزاداندیشانه مثال: Not only the Islamic world, but also free - thinking non - Muslims are ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. سختی. خشکی ۲. انعطاف ناپذیری. یکدندگی ۳. تغییرناپذیری. ثبات مثال: Joyce was irritated by the inflexibility of her colleagues. جوسی از یکدندگی و ا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بطور بهینه مثال: it only becomes optimally effective as we deal with all four dimensions in a wise and balanced way آن تنها وقتی که ما با تمام این چه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. تبلیغ کردن. تبلیغات به راه انداختن مثال: They sometimes even publicize something else آنها گاهی وقتها حتی چیز دیگری را تبلیغ می کردند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تفوق. برتری. سلطه مثال: We have had ascendancy over the enemy in the battle. ما در جنگ بر دشمن برتری و سلطه داشتیم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

۱. نشان. عیار ۲. نشان. علامت. شاخص ۳. عیار زدن. عیار {چیزی را} مشخص کردن مثال: Durability and beauty are the hallmarks of Kashan rugs. دوام و زیبای ...