contradictory

/ˌkɑːntrəˈdɪktəri//ˌkɒntrəˈdɪktəri/

معنی: مغایر، مخالف، متناقض، نقیض، متباین، ضد ونقیض
معانی دیگر: مغایر (contradictive هم می گویند)، اهل محاجه و مجادله، ستیزگرای، پادگوی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: involving, containing, or being a contradiction; inconsistent; contrary.
مترادف: contrary, incongruous, inconsistent, opposite
متضاد: agreeing
مشابه: anomalous, exclusive

- The stories of the two witnesses were contradictory, and the police suspected one of them was lying.
[ترجمه گوگل] داستان دو شاهد متناقض بود و پلیس مظنون بود که یکی از آنها دروغ می گوید
[ترجمه ترگمان] داستان دو شاهد متناقض بود و پلیس حدس می زد که یکی از آن ها دروغ می گوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The patient was confused by the contradictory opinions of the doctors she consulted.
[ترجمه گوگل] بیمار از نظرات ضد و نقیض پزشکانی که با او مشورت کرده بود گیج شده بود
[ترجمه ترگمان] بیمار از نظرات متناقض دکترها که مشورت می کرد گیج شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: tending to contradict.
مترادف: argumentative, contentious, contrary
متضاد: affirming, confirmatory
مشابه: dissentient, dissenting, dissident, negative, perverse

- Why do you have to be so contradictory? Can't you ever just agree?
[ترجمه گوگل] چرا باید اینقدر متناقض باشی؟ هیچ وقت نمی تونی فقط موافق باشی؟
[ترجمه ترگمان] چرا شما باید اینقدر مخالف باشید؟ هیچ وقت موافق نیستی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
حالات: contradictories
مشتقات: contradictorily (adv.), contradictoriness (n.)
• : تعریف: in logic, either of two propositions that are related in a way that makes neither true and neither false.
مشابه: paradox

جمله های نمونه

1. the accused man's contradictory statements
اظهارات ضد و نقیض متهم

2. He did something contradictory to his orders.
[ترجمه گوگل]او کاری متناقض با دستوراتش انجام داد
[ترجمه ترگمان]او با دستورهای او مخالف بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. I keep getting contradictory advice - some people tell me to keep it warm and some tell me to put ice on it.
[ترجمه فرامرز] من دارم توصیه های متناقضی از مردم، دریافت میکنم. بعضیا میگن که اونو گرم نگه دارم و بعضیا میگن که روی آن، یخ بذارم
|
[ترجمه گوگل]من مدام توصیه های ضد و نقیض دریافت می کنم - برخی از مردم به من می گویند که آن را گرم نگه دارم و برخی به من می گویند که روی آن یخ بگذار
[ترجمه ترگمان]به نصیحت contradictory گوش می دهم - بعضی از مردم به من می گویند که آن را گرم نگه دارم و بعضی از آن ها به من بگویند که روی آن یخ بگذارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The evidence is completely contradictory.
[ترجمه فرامرز] شواهد و مدارک مشهود، کاملا متناقضن.
|
[ترجمه فرامرز] شواهد و ظواهر امر، کاملا متناقضند.
|
[ترجمه گوگل]شواهد کاملاً متناقض است
[ترجمه ترگمان]این مدرک کاملا متناقض است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. We are faced with two apparently contradictory statements.
[ترجمه گوگل]ما با دو بیانیه ظاهرا متناقض روبرو هستیم
[ترجمه ترگمان]ما با دو بیانیه ظاهرا متناقض روبرو هستیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The advice I received was often contradictory.
[ترجمه فرامرز] توصیه هایی که من دریافت می کردم، غالبا متاقض بودند .
|
[ترجمه گوگل]توصیه هایی که دریافت کردم اغلب متناقض بود
[ترجمه ترگمان]توصیه ای که به من کردند اغلب متناقض بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The public is being fed contradictory messages about the economy.
[ترجمه فرامرز] مردم دارند اخبار متناقضی در بارهء اقتصاد، دریافت می کنند. - مردم دربارهء اقتصاد ( اوضاع اقتصادی ) ، دارند اطلاعات متناقضی دریافت میکنند.
|
[ترجمه گوگل]پیام های متناقض در مورد اقتصاد به مردم داده می شود
[ترجمه ترگمان]مردم پیام های ضد و نقیضی درباره اقتصاد ارائه می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Customs officials have made a series of contradictory statements about the equipment.
[ترجمه فرامرز] مقامات گمرک در مورد تجهیزات ( امکانات ) ، اظهارات متناقضی داشته اند ( کرده اند ) .
|
[ترجمه گوگل]مقامات گمرک در مورد این تجهیزات یک سری اظهارات ضد و نقیض داده اند
[ترجمه ترگمان]مقامات گمرک یک سری اظهارات متناقض در مورد این تجهیزات ایجاد کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The plethora of rules and regulations is both contradictory and confusing.
[ترجمه فرامرز] کثرت و گستردگی قوانین و مقررات، هم متناقض و هم گیج کننده هست.
|
[ترجمه گوگل]انبوهی از قوانین و مقررات هم متناقض و هم گیج کننده است
[ترجمه ترگمان]مجموعه ای از قوانین و مقررات هم متناقض و هم گیج کننده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. There were contradictory versions of what happened / of what the President said.
[ترجمه فرامرز] نسخه های ( حالت های ) متناقضی از اتفاقات رخ داده/ بیانات رئیس جمهور، موجود بود.
|
[ترجمه گوگل]روایت های متناقضی از آنچه اتفاق افتاد / از آنچه رئیس جمهور گفت وجود داشت
[ترجمه ترگمان]نسخه ضد و نقیضی از آنچه که رئیس جمهور گفت وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. In Formen Marx is mainly concerned with other contradictory combinations of incompatible social principles.
[ترجمه فرامرز] در "فورمن"، "کارل" عمدتا با آمیزهء متناقض دیگزی از اصول و قواعد اجتماعی ناسازگار ( نامتناجس ) ، درگیر است ( مواجه هست و دست و پنجه نرم میکند ) .
|
[ترجمه گوگل]در فورمن مارکس عمدتاً به ترکیبات متناقض دیگری از اصول اجتماعی ناسازگار می پردازد
[ترجمه ترگمان]در Formen مارکس مربوط به سایر ترکیبات متناقض با اصول اجتماعی ناسازگار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Case said these seemingly contradictory deals were simple exercises in economic balance of power.
[ترجمه فرامرز] آن طرف ( شخص ) گفت که این تعاملات و تبادلات ظاهرا متناقض، تمرینهای ساده ای در حوزهء توازن قدرت اقتصادی بودند.
|
[ترجمه گوگل]کیس گفت که این معاملات به ظاهر متناقض تمرین های ساده ای در تعادل اقتصادی قدرت هستند
[ترجمه ترگمان]به عبارت دیگر، این معاملات به ظاهر متناقض، تمرینات ساده ای در تعادل اقتصادی قدرت بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. In addition each of the gospels contains contradictory statements about the same event.
[ترجمه فرامرز] بعلاوه، هر کدام از انجیل ها، در مورد آن رویداد، گفته ها و عبارات ضد و نقیضی دارد.
|
[ترجمه گوگل]علاوه بر این، هر یک از اناجیل حاوی اظهارات متناقضی در مورد یک رویداد است
[ترجمه ترگمان]علاوه بر این، هر یک از انجی contains حاوی بیانیه های ضد و نقیض در مورد یک رویداد مشابه هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. But it represents a compromise between opposing or contradictory interests not untypical of media policy.
[ترجمه گوگل]اما نشان دهنده سازش بین منافع متضاد یا متضاد است که در سیاست رسانه ای غیر معمول نیست
[ترجمه ترگمان]اما این نشان دهنده سازش میان منافع متضاد یا متناقض و نه به نفع سیاست رسانه ای است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مغایر (صفت)
abhorrent, contrary, opposed, contradictory, adverse, different, alien, disagreeable, other, anomalous

مخالف (صفت)
contrary, contradictory, adverse, averse, dissident, antagonistic, defiant, opposing, dissenting, converse, antipodal, repugnant, reluctant

متناقض (صفت)
contradictory, incompatible, opposite, inconsistent, conflicting, repugnant, discrepant

نقیض (صفت)
contrary, contradictory, opposite

متباین (صفت)
contradictory, heterogeneous

ضد ونقیض (صفت)
contradictory

تخصصی

[حقوق] متناقض، متضاد، متغایر
[ریاضیات] متناقض، نقیض

انگلیسی به انگلیسی

• opposing; inconsistent
if two ideas or statements are contradictory, they are opposite.

پیشنهاد کاربران

فقط معنی "متناقض" میدهد
مترادف : inconsistent
Contradictory
ضد و نقیض
Contradicting
نقض کننده
۱. متناقض. متضاد. ضد و نقیض. مغایر {هم} ۲. مخالفت ورز. شیفته مخالفت. مخالف خوان. مخالف ۳. {منطق} نقیض
مثال:
The stories of the two witnesses were contradictory, and the police suspected one of them was lying.
...
[مشاهده متن کامل]

داستانهای دو شاهد ضد و نقیض بودند و پلیس مضنون شده بود که یکی از آنها دروغ می گفت.

ADJECTIVE
ضد و نقیض
💠 Biden makes contradictory remarks on ‘red lines’ for Israel in Gaza
. . . US president says Israel’s Netanyahu is ‘hurting Israel’ more than helping in his handling of the war.
...
[مشاهده متن کامل]

. . . United States President Joe Biden has warned that there are “red lines” Israel should not cross in its war in Gaza while insisting he would never abandon the US ally

در منطق: متناقض
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
دقت کنید که "متناقض" و "متضاد" در منطق با هم فرق دارند.
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : contradict
اسم ( noun ) : contradiction
صفت ( adjective ) : contradictory
قید ( adverb ) : _
متضاد
پُرتناقض
متناقض
ضد و نقیض. . . مخالف

بپرس