پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٣٦٢)
۱. امکانات ۲. پول و پله. مایه. استطاعت مالی مثال: He doesn't have the wherewithal to continue his education. او امکانات {و استطاعت مالی} ادامه دادن ...
به طور باور نکردنی. به طور افسانه ای. بسیار مثال: The couple are said to be fabulously wealthy. گفته می شود این زوج به طور باور نکردنی ثروتمند هستن ...
۱. شکاک. بی اعتقاد ۲. ناباورانه. حاکی از ناباوری مثال: He becomes even more incredulous the following day when the experience is repeated. او حتی د ...
۱. ارزیابی کردن. ارزشیابی کردن. قیمت گذاشتن {روی} ۲. برآورد کردن ۳. ورانداز کردن مثال: First we must appraise the damages. ما ابتدا باید خسارت ها ر ...
همیاری. همکاری، اشتراک مساعی مثال: Of course, there's quite obviously a lot of synergy between the two companies. البته کاملا معلوم است که همکاری و ...
به صورت متوالی. زنجیروار. به ترتیب مثال: The pages are numbered sequentially. صفحات به ترتیب شماره گزاری شده اند.
۱. وارونه کردن. برگرداندن ۲. پشت و رو کردن ۳. معکوس کردن. برعکس کردن مثال: She caught the insect by inverting her cup on it. او حشره را با وارونه ک ...
۱. به صورت معنی داری ۲. با منظور ۳. به طور مفیدی مثال: He glanced meaningfully at the other policeman, then he went up the stairs. او به پلیس دیگر ...
۱. سازمانی. تشکیلاتی ۲. دارای توان سازماندهی مثال: His organizational skills are improving, but he still misplaces important things. مهارتهای سازما ...
بطور وابسته مثال: Independent people who do not have the maturity to think and act interdependently may be good individual producers, but they won't ...
از راه تجزبه. بطور تحلیلی. تحلیل گرایانه مثال: A teacher can encourage children to think analytically. یک معلم می تواند بچه ها را تشویق کند که به طو ...
۱. بر تخت نشاندن. تاج بر سر {کسی} گذاشتن ۲. ارج نهادن. منزلت بخشیدن. گرامی داشتن مثال: Nevertheless, the current social paradigm enthrones independe ...
۱. پر و پا قرص. دو اتشه. جدی ۲. اشکار. علنی ۳. قسم خورده مثال: It is the avowed goal of many individuals and social movements. این یک هدف علنی و آش ...
۱. پایه ۲. پایه مجسمه. پاپیکره ۳. پایه ستون. پاستون ۴. پایه دار مثال: The statue's pedestal was of marble. پایه ستون مجسمه از مرمر بود.
{کشور} تحت الحمایه مثال: England was a dependency of the Roman Empire for a long time. انگلستان برای مدتی طولانی تحت الحمایه امپراطوری روم بود.
۱. عدم بلوغ. نارسیدگی ۲. نپختگی. خامی. کم تجربگی مثال: They show their immaturity as soon as they get behind the wheel of a sports car. آنها نپختگ ...
۱. تجرید. انتزاع ۲. {چیز} مجرد. امر انتزاعی ۳. حواس پرتی. گیجی. ماتی. ۴. جدا سازی. تصفیه ۵. اختلاس، دزدی. سرقت مثال: I could move from one level of a ...
۱. کودکی. طفولیت ۲. دوران طفولیت. ۳. مرحله ابتدایی ۴. {حقوقی} صغر مثال: She went blind during her infancy. او در دوران طفولیت اش نابینا شد.
فزاینده. رشد یابنده. گام به گام مثال: Most research proceeds by small incremental advances. بیشتر تحقیقات، با پیشرفتهای کوچکِ فزاینده {و گام به گام ...
انسجام. یکپارچگی. همبستگی مثال: this group has lost its cohesiveness. این گروه انسجام و یکپارچگی اش را از دست داده.
دیوانه وار مثال: The sail of the little boat swung crazily from one side to the other. بادبانِ قایقِ کوچک، دیوانه وار از یک طرف به طرف دیگر تاب می خ ...
تعلل. تعویق مثال: He hates delay and procrastination in all its forms. او از تاخیر و تعلل به هر شکلش متنفر است.
۱. سوراخ کردن. فرو کردن. ۲. مات و مبهوت کردن. حیرت زده کردن. میخکوب کردن مثال: Rustam threw his spear and transfixed the deer to a tree. رستم نیزه ...
قمری. {مربوط به} ماه مثال: mankind's first lunar landing. نخستین فرود انسان بر ماه
{عادات بد و غیره} فراموش کردن. به دست فراموشی سپردن مثال: It took him a long time to unlearn what he learned in his childhood. آن زمان زیادی طول کش ...
نظر اجمالی. دید کلی. برداشت کلی مثال: an overview of the country's economic situation. یک نظر اجمالی از وضعیت اقتصادی کشور
۱. از حرکت انداختن. از کار انداختن ۲. فلج کردن. مانع ایجاد کردن ۳. راکد کردن ۴. {پول} از گردش خارج کردن مثال: Lack of fuel immobilized the enemy. ...
۱. قربانی کردن. ۲. مورد تعدی قرار دادن. ایذا و اذیت کردن مثال: For years the family had been victimized by racist neighbors. سالها بود خانواده قربان ...
۱. جا خالی دادن. رد کردن ۲. طفره رفتن. از زیر بار {چیزی} شانه خالی کردن. ۳. جاخالی / مثال: to sidestep responsibility از مسئولیت طفره رفتن / از زیر ...
خائن. عهد شکن. ناسپاس مثال: They called all their party opponents disloyal. آنها همه مخالفان حزبشان را خائن نامیدند.
برانگیزنده. شوق اور. ترغیب کننده. انگیزشی مثال: Managers use motivational techniques to get employees to take risks. مدیران از تکنیکهای ترغیب کننده ...
۱. آرایشی ۲. {مربوط به} زیبایی ۳. سطحی. صوری. ظاهری مثال: cosmetic surgery جراحی زیبایی / جراحی پلاستیک Cosmetics لوازم آرایشی Powder and rouge are ...
۱. افشاگرانه. اشکار کننده. حاوی اطلاعات مهم ۲. روشنگر. گویا ۳. اموزنده ۴. {لباس زنانه} بدن نما. لختی مثال: The book is very revealing about young peo ...
انطباقی مثال: The animal's adaptive ability is important to its survival. توانایی انطباقی حیوانات برای بقایشان مهم است.
به طور مکانیکی ۲. خود به خود. به طور خودکار. به طور اتوماتیک ۳. بصورت ماشینی. با ماشین ۴. از نظر فنی ۵. تصنعی. بی احساس مثال: He performed the move ...
۱. دلبخواه. اختیاری. میلی ۲. اتفاقی. تصادفی. دیمی ۳. خودسرانه. مستبدانه. زوری ۴. مستبد. مطلق. خودکامه. خود رای مثال: He hired and fired employees ar ...
۱. کمبود ۲. نقص. عیب. کاستی. نارسایی ۳. کسری مثال She has vitamin deficiency. او کمبود ویتامین دارد.
بالای {چیزی} قرار دادن. روی {چیزی} گذاشتن مثال: habits which have been superimposed on other habits. عادتهایی که بر روی عادتهای دیگر قرار گرفته اند.
۱. مطلقا. کلا. از بیخ و بن ۲. با سردی. از روی بی اعتنایی مثال: "No, " she replied flatly. او با سردی {و از روی بی اعتنایی} جواب داد: نه
مصرانه. سرسختانه مثال: he was adamantly opposed to new taxes. او سرسختانه با مالیاتهای جدید مخالف بود.
۱. از دو جهت. از دو لحاظ ۲. دو برابر. دو چندان. مضاعف ۳. دوباره ۴. خیلی. بسیار. زیاد مثال: I was doubly happy to see David and his wife. با دیدن دی ...
اشک بار. اشک ریزان. {چشمان} گریان. مثال: 'Why are you doing this?' she asked tearfully. او با چشمانی گریان پرسید: چرا داری این کار را می کنی؟
خود به خودی. خودجوشی. خود انگیحتگی مثال: There is a lack of spontaneity in her performance. در عملکرد او خودجوشی {و خود انگیختگی} وجود ندارد.
۱. خیالی. وهمی. غیر واقعی. غلط ۲. فریبنده. گول زننده ۳. ناشی از خطای ادراک مثال: a tense period of illusory peace. یک دوران پر تنش از صلح فریبنده و ...
بی نهایت. بی اندازه مثال: The particles in an atom are infinitely small. ذرات در یک اتم بی نهایت کوچک هستند.
۱. فساد. تباهی ۲. انحطاط. سقوط ۳. {پزشکی} استحاله مثال: His novels are studies of the French society's degeneration. رمانهای او بررسی فساد {و انحطا ...
۱. کم هوشی ۲. پیش پا افتادگی ۳. ادم معمولی ۴. معمولی یا متوسط بودن، مثال: The most important characteristic of his poetry is its mediocrity. مهمتری ...
بی چون و چرا. غیر قابل بحث. تردید ناپذیر. مسلم. قطعی مثال: Its most unarguable successes are in the main supporting roles. بیشترین موفقیت های مسلم و ...
۱. جنینی. رویانی ۲. اولیه. نخستین. اغازین. ابتدایی مثال: The project is still passing its embryonic stage. طرح هنوز در حال گذشتن از مرحله اولیه و ...
۱. لاینفک ۲. غیر قابل انتقال. غیر قابل واگذاری مثال: He maintains that Taiwan has always been an inalienable part of China. او ادعا می کند که تایوا ...