پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٣٦٢)
۱. چشم غره رفتن. تشر زدن ۲. قلدری کردن. ترساندن. تهدید کردن مثال: And he browbeats me in speech. و او در سخنرانی به من تشر زد {و تهدید کرد}.
قائم مقام، خلیفه، جانشین مثال: Indeed We have made you a vicegerent on the earth. براستی ما تو را خلیفه و جانشین بر روی زمین قرار دادیم. �إِنَّا جَ ...
رخش. توسن. اسب اصیل مثال: One evening when there were displayed before him prancing steeds یک روز عصر وقتی در برابر او اسبهای اصیل با خرامیدن بر روی ...
مثال: One evening when there were displayed before him prancing steeds یک روز عصر وقتی در برابر او اسبهای اصیل با خرامیدن بر روی دو تا {گام برداشتن ه ...
۱. شایسته یا برازنده یا درخور {کسی یا چیزی} بودن. مناسب {کسی یا چیزی} بودن ۲. {از کسی} انتطار داشتن مثال: That will not befit anyone except me. آن ...
از سروران بزرگوارم خواهشمندم برای حفظ شان و ادب، در هنگام ترجمه کلمات انگلیسی که معانی زشتی در زبان فارسی دارند هنگام نوشتن، آن کلمه را به صورت مخدوش ...
۱. نقش. نقش و نگار. طرح ۲. درون مایه. مضمون ۳. {موسیقی} مایه اصلی مثال: A scripture [composed] of similar motifs, کتابی آسمانی نگاشته شده با مضامینی ...
۱. دفع کردن. دور کردن ۲. از زیر {چیزی} در رفتن. از دست {کسی} فرار کردن ۳. روی پای خود ایستادن مثال: She raised her hand up to fend branches from her ...
{مجازات و غیره} مقرر کردن. تعیین کردن مثال: The terrible punishment [meted out to him] کیفر وحشتناکی برای او مقرر شد.
نادرستی. خلافکاری. کجی، انحراف مثال: An Arabic Quran, without any deviousness قرآنی عربی بدون هیچ کجی و نادرستی �قُرْآنًا عَرَبِیًّا غَیْرَ ذِی عِوَ ...
مشترکا. به طور مشترک. با هم مثال: A man jointly owned by several contending masters, مردی که به طور مشترک چندین ارباب مجادله کننده دارد. �رَجُلًا ف ...
رهایی. نجات مثال: the Jews, deliverance by Moses رهایی و نجات قوم یهود توسط حضرت موسی
مجاورت، نزدیکی مثال: Alas for my negligence in the vicinage of Allah! ای دریغ برای بی توجهی من به نزدیکی خداوند. �یَا حَسْرَتَا عَلَی مَا فَرَّطْتُ ...
بخشنده، بخشاینده مثال: Forgiver of sins and acceptor of repentance, بخشنده گناهان و پذیرنده توبه �غَافِرِ الذَّنْبِ وَ قَابِلِ التَّوْبِ�
پذیرنده، قبول کننده مثال: Forgiver of sins and acceptor of repentance, بخشنده گناهان و پذیرنده و قبول کننده توبه �غَافِرِ الذَّنْبِ وَ قَابِلِ الت ...
۱. کافر ۲. لات. لات و لوت مثال: And the [heathen] factions [who came] after them. و احزاب کافری که بعد از آنها آمدند.
به غلط. به اشتباه. اشتباها مثال: And disputed erroneously و به غلط جدال کردند. �و جادلهم بالباطل�
طرفدار. هوادار مثال: the wrongdoer will have no sympathizer, خطاکاران هیچ طرفدار و هوادار ی نخواهند داشت. �مَا لِلظَّالِمِینَ مِنْ حَمِیمٍ�
مصممانه. با عزم راسخ مثال: So worship Him single - mindedly پس با عزم راسخ او را پرستش کنید.
۱. بد فرجام. بد عاقبت ۲. شوم. نحس. بد یمن مثال: During ill - fated days در ایام روزهای شوم و نحس �فی أَیَّامٍ نَحِسَاتٍ�
۱. هو. صدای جغد ۲. صدای بوق اتومبیل ۳. هُو. صدای اعتراض ۴. {جغد} هو هو کردن ۵. هُو کردن. همهمه کردن. مسخره کردن 6. ریسه رفتن. قهقه زدن مثال: Do not l ...
۱. تحریک. برانگیزش ۲. محرک مثال: Should an incitement from Satan prompt you? آیا باید یک تحریک از طرف شیطان شما را برانگیزاند؟ �وَإِمَّا یَنْزَغَنَ ...
۱. آرام کردن. خشم {کسی را} فرو نشاندن ۲. دل {کسی را} بدست اوردن. دلجویی کردن. استمالت کردن ۳. اشتی دادن. سازش دادن. میانجی گری کردن ۴. اشتی کردن. مصا ...
چپ چپ نگاه کردن. با شک و تردید نگریستن. از گوشه چشم نگریستن مثال: Furtively looking askance پنهانی از گوشه چشم به آن نگاه می کنند. �یَنْظُرُونَ مِنْ ...
۱. نازا. عقیم. سترون ۲. نابارور. بایر. لم یزرع ۳. بی نتیجه. بی حاصل. بی سرانجام ۴. ضد عفونی شده. گندزدایی شده. استریل مثال: And makes sterile whomev ...
۱. دور از انتظار. بدون جلب توجه ۲. ناآشکار. نامشخص. نامشهود. ناپیدا. پنهان ۳. عادی. معولی مثال: He is inconspicuous in contests او در مشاجره ها دور ...
پلکان. نردبان. راه پله مثال: this stairway has ten steps این راه پله ده تا پله دارد.
۱. شلاق زدن. ۲. مجازات کردن ۳. بلا {بر سر کسی} آوردن ۴. شلاق ۵. تنبیه 6. مصیبت. بلا مثال: We will indeed be guided when the scourge is removed و ما ...
۱. اسکورت ۲. محافظ. محافظان. ۳. محافظت. حفاظت ۳. همراهی ۴. همراه ۵. اسکورت کردن 6. همراهی کردن. مشایعت کردن. بدرقه کردن ۷. {کسی را} رساندن. با {کسی} ...
۱. نشانه. علامت. گواه. پیش آگاهی. فال بد ۲. زنگ خطر ۲. اخطار. هشدار ۳. اهمیت. تاثیر مثال: indeed he is a portent of the Hour. براستی او علامت و نش ...
۱. شکوه و شکایت. آه و ناله. گریه و زاری ۲. شکایت. دادخواست ۳. اتهام مثال: And his plaint: My Lord indeed these are a people who will not have faith و ...
۱. خروشان. ۲. پر از. مملو از مثال: Seething like boiling water خروشان مانند آب در حال جوشیدن. �کَغَلْیِ الْحَمِیمِ�
۱. ازدواج کردن ۲. ازدواج کردن با . به نکاح در اوردن مثال: And We shall wed them to black - eyed hories. و ما آنها را به ازدواج حوریان چشم مشکی در خ ...
۱. کارکنان. کارمندان ۲. خدمه ۳. {نظامی} افراد ۴. کارگزینی. اداره کارگزینی مثال: This list comprises the names of all the military personnel who died ...
۱. بارداری. حاملگی. ابستنی ۲. دوره بارداری. دوره جنینی ۳. {مجازی} دوره تکوین. مرحله شکل گیری مثال: And his gestation and weaning take thirty months. ...
ثابت. بدون تغییر . تغییر ناپذیر مثال: And stream of milk unchanging in flavor و جوی هایی از شیر که طعم آن ثابت و تغییر ناپذیر است. �وَأَنْهَارٌ مِنْ ...
۱. برنامه مسافرت ۲. خط سیر. مسیر ۳. سفرنامه مثال: Allah knows your itinerary and your final abode. و خداوند از خط سیر و منزلگاه پایانی شما آگاه است ...
۱. بد رفتاری کردن. بد تا کردن ۲. خشونت کردن. اذیت کردن مثال: And ill treat your blood relations? و با خویشاوندان خونی خود بد رفتاری کنید؟
۱. گسترده. وسیع ۲. دامنه دار . ۲. دور. دور دست. اقصی مثال: And he had given them far - flung hopes. و او به آنها امیدهای وسیع و گسترده داده بود.
۱. غنائم جنگی ۲. اموال دزدی مثال: When you set out to capture booty [in the near future] زمانی که شما برای گرفتن غنائم جنگی در آینده نزدیک می روید. ...
بذر افشان، تخم افشان مثال: Impressing the sower بذرافشان را تحت تاثیر قرار می دهد. �یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ�
۱. پاکیزه. تمیز. سالم. بهداشتی ۲. اعیانی. اشرافی. ابرومند مثال: We send down from the sky salubrious water. ما از آسمان آبی پاکیزه و گوارا فرو فرست ...
۱. تغییر ناپذیر. ثابت ۲. راسخ. استوار مثال: Once this serious decision is made, it will be unalterable. هر گاه این تصمیم جدی گرفته شود تغییر ناپذیر ...
۱. وظیفه شناس ۲. مطیع. سر به راه. فرمانبردار مثال: [it is] for every penitent and dutiful [servant] آن برای هر بنده توبه کار و مطیع و فرمانبرداری اس ...
۱. تا انجایی که. تا جایی که ۲. چون. زیرا. به این دلیل که
بنابر این مثال: Insomuch that they ransacked the towns! بنابر این آنها در شهرها جستجو و کاوش کردند. �فَنَقَّبُوا فِی الْبِلَادِ�
منبسط کننده. بسط دهنده مثال: And we are indeed its expanders. و ما براستی بسط دهنده آن هستیم. �وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ�
۱. پخش کن ۲. انتشار دهنده. مروج. گستراننده. مثال: And how excellent spreader we have been. و ما چطور گستراننده ای بسیار خوب بوده ایم. �فَنِعْمَ ال ...
کوه سینا مثال: By the Mount [Sinai] سوگند به کوه سینا
۱. نوشتن ۲. ثبت کردن ۳. نقش کردن ۴. کندن. حک کردن ۵. {کتاب}امضاء کردن 6. {هندسه} محاط کردن مثال: Their names were inscribed on a large metal plate. ...