chime

/ˈt͡ʃaɪm//t͡ʃaɪm/

معنی: سنج، ترتیب زنگهای موسیقی، ناقوس رابصدا دراوردن، صدای سنج ایجاد کردن
معانی دیگر: آهنگی که از زدن زنگ یا ناقوس یا زنگوله تولید شود، (با زنگ یا ناقوس یا استوانه ای فلزی) آهنگ نواختن، زنگیدن، (با صدای زنگ) اعلام کردن، (موسیقی - معمولا جمع - شماری زنگ یا ناقوس که به طور موزون به صدا درآورده شوند) جلاجل، زنگ ها، دستگاه یا ساز زنگی، اسبابی که با آن زنگ و ناقوس را به صدا درمی آوردند، زنگ ساعت دیواری، ناقوس ساعت برج یا کلیسا، (با به صدا درآوردن زنگ ناقوس) احضار کردن، تلفیق کردن، موزون کردن (مثلا صدای چند زنگ را)، آهنگین کردن، هماهنگ کردن، (در طرفین بشکه) لبه، تیغه، سازیاموسیقی زنگی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a ringing device, as in a doorbell.
مترادف: bell
مشابه: buzzer, gong

(2) تعریف: (usu. pl.) a set of tuned bells or other resonating objects that produce musical tones when struck.
مشابه: bell, carillon, glockenspiel, peal, xylophone

(3) تعریف: a bell, or the sound of a bell.
مترادف: bell, ding, ring
مشابه: clang, clangor, ding-dong, dong, peal, ting, tinkle, toll
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: chimes, chiming, chimed
(1) تعریف: to ring out melodiously, as a bell or set of bells.
مترادف: peal
مشابه: clang, clangor, resound, reverberate, ring, ring out, toll

(2) تعریف: to cause a bell or set of bells to ring.
مترادف: ring
مشابه: peal, play, ring out

(3) تعریف: to be in accord with; harmonize.
مترادف: harmonize
مشابه: accord, accord with, balance, blend, complement

- Her sense of humor chimed with his.
[ترجمه گوگل] شوخ طبعی او با شوخ طبعی او همراه شد
[ترجمه ترگمان] حس شوخ طبعی او را به هم زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: chimer (n.)
عبارات: chime in
(1) تعریف: to ring out, play, or announce (music, hours, signals, and the like), as a bell or bells.
مترادف: peal, ring, sound, strike
مشابه: announce, mark, ring out, toll

- The tower clock chimed midnight.
[ترجمه گوگل] ساعت برج نیمه شب به صدا درآمد
[ترجمه ترگمان] ساعت برج ساعت نیمه شب را اعلام می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to produce (harmonious or melodious sounds) by striking a bell or bells.
مترادف: ring, toll
مشابه: clang, ding, jingle, peal, play

جمله های نمونه

1. chime in
1- توی حرف کسی دویدن،حرف کسی را قطع کردن 2- وارد حرف دیگران شدن،خود را داخل صحبت کردن 3- هماهنگ بودن با،جور آمدن با،توافق داشتن،تصدیق کردن

2. chime in with
رابطه ی منطقی داشتن،جور آمدن با

3. the chime of the cathedral bells can be heard from afar
آهنگ ناقوس های کلیسا از دور به گوش می رسد.

4. The tower bells chime every hour.
[ترجمه گوگل]ناقوس های برج هر ساعت به صدا در می آیند
[ترجمه ترگمان]ناقوس های برج هر ساعت صدا می زنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The chime of the clock woke him up.
[ترجمه گوگل]صدای زنگ ساعت او را از خواب بیدار کرد
[ترجمه ترگمان]صدای زنگ ساعت او را بیدار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The chime of the clock woke me.
[ترجمه گوگل]صدای زنگ ساعت مرا بیدار کرد
[ترجمه ترگمان]صدای زنگ ساعت مرا بیدار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The president's remarks do not entirely chime with those coming from American and British politicians.
[ترجمه گوگل]اظهارات رئیس جمهور کاملاً با اظهارات سیاستمداران آمریکایی و بریتانیایی مطابقت ندارد
[ترجمه ترگمان]اظهارات رئیس جمهور به طور کامل با کسانی که از سیاستمداران آمریکایی و انگلیسی می آیند همخوانی ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He's always ready to chime in with his opinion.
[ترجمه Edris nozari] او همیشه آماده است تا هماهنگ کند با نظر او
|
[ترجمه گوگل]او همیشه آماده است تا نظر خود را اعلام کند
[ترجمه ترگمان]همیشه آماده است که در این مورد با او حرف بزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. It's good that your plans chime with ours.
[ترجمه گوگل]خوب است که برنامه های شما با برنامه های ما مطابقت دارد
[ترجمه ترگمان]خوبه که نقشه هات با ما هماهنگ بشن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I thought you would chime in.
[ترجمه گوگل]فکر می کردم تو زنگ بزنی
[ترجمه ترگمان] فکر می کردم در موردش صحبت کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I heard the clock chime.
[ترجمه گوگل]صدای زنگ ساعت را شنیدم
[ترجمه ترگمان]صدای زنگ ساعت را شنیدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He heard the front doorbell chime.
[ترجمه گوگل]صدای زنگ جلو را شنید
[ترجمه ترگمان]صدای زنگ در را شنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. And look for ways to do so that chime with that inclusive side of Mr Bush's political character.
[ترجمه گوگل]و به دنبال راه هایی برای انجام این کار با آن جنبه فراگیر شخصیت سیاسی آقای بوش باشید
[ترجمه ترگمان]و دنبال راه هایی بگردید که این کار را با آن طرف جامع شخصیت سیاسی آقای بوش مطرح کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. However, with every chime of the mighty Big Ben, the changed woman regresses back to her old villainous ways.
[ترجمه گوگل]با این حال، با هر صدای بیگ بن قدرتمند، زن تغییر یافته به روش های شرور قدیمی خود بازمی گردد
[ترجمه ترگمان]با این همه، با هر آهنگ صدای بن بزرگ، زن عوض شد و دوباره به ways قدیمی خود برگشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سنج (اسم)
chime, cymbal

ترتیب زنگهای موسیقی (اسم)
chime

ناقوس رابصدا دراوردن (اسم)
chime

صدای سنج ایجاد کردن (فعل)
chime

انگلیسی به انگلیسی

• ring of a bell; harmony
ring, make a bell-like sound; strike a bell, cause to ring; harmonize; be in harmony with; enter into a conversation
when church bells or clocks chime, they make ringing sounds to show the time. verb but can also be used as a count noun. e.g. ...the silvery chime of the old stable clock.
when someone chimes in, they say something just after someone else has spoken.

پیشنهاد کاربران

۱. ناقوس. زنگ ۲. صدای ناقوس. صدای زنگ ۳. توافق. سازگاری ۴. {زنگ} به صدا در امدن. زدن ۵. زنگ زدن 6. {زنگ} به صدا در اوردن. زدن ۷. توافق داشتن. جور بودن. سازگار بودن
Timer chime : زنگ زمان سنج
Chime up = To speak suddenly
صدای ساعت یا ناقوس و غیره
زنگ ( زدن ) [ساعت , ناقوس]
# The chime of the clock woke me
# I was woken up by the chimes of the cathedral bells
# The tower clock chimed midnight
# In the square the church bells chimed
زنگ زدن ( ساعت و . . . )
نواختن ( آهنگ یا زنگ )
of a bell or clock ) make melodious ringing )
sounds, typically to indicate the time.
"the clock chimed eight
تو بوق و کرنا کردن

بپرس