پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٣٦٢)
تحقیر. انتقاد. بدگویی. مذمت مثال: Will fear neither injustice nor disparagement. ما نه از بی عدالتی و نه تحقیر و مذمت نمی ترسیم. �فَلَا یَخَافُ ظُ ...
مسئولیت. وظیفه. بار مثال: Each man among them bears [the onus for] his part in the sin هر مردی از میان آنها بار ِ سهم گناه خود را تحمل می کند. �لِک ...
زنا. زنای محصن. زنای محصنه مثال: As for those who accuse their wives [of adultery] در مورد آنهایی که همسرانشان را به زنای محصنه متهم می کنند. �وَال ...
زناکار زن. زنی که زنا می دهد. مثال: As for the fornicatress and the fornicator. و اما زن زناکار و مرد زناکار �الزَّانِیَةُ وَالزَّانِی�
زانی. زناکار. مثال: As for the fornicatress and the fornicator. و اما زن زناکار و مرد زناکار �الزَّانِیَةُ وَالزَّانِی�
سوره مثال: this is a surah which We have sent down این سوره ای است که ما آن نازل کردیم. �سُورَةٌ أَنْزَلْنَاهَا�
بی هدف. سرگردان مثال: Did you suppose that We created you aimlessly? آیا گمان کرده اید که ما شما را بی هدف و سرگردان آفریدیم؟ �أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّ ...
اصرار. پافشاری. چانه. ۲. تلقین، اشاره. وسوسه مثال: I seek Your protection from the prompting of devils من به حمایت تو پناه می برم از تلقین {و وسوسه} ...
۱. مشتاق. علاقه مند. پر شور. با حرارت. دو آتشه ۲. استوار. خلل ناپذیر مثال: It is they who are zealous in [performing] good works, آنها کسانی هستند ...
قصه عامیانه مثال: And We turned them into folk - tales. و ما آنها را به قصه های عامیانه تبدیل کردیم. �وَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِیثَ�
۱. بعید. دور از ذهن. دور از واقع ۲. مبالغه آمیز. باور نکردنی مثال: far - fetched, far - fetched is what you are promised! بعید است بعید است آنچه شما ...
اجداد. آبا و اجداد. نیاکان. پدران مثال: We never heard of such a thing among our forefathers. ما هرگز چنین چیزی در میان اجداد و نیاکان خود نشنیده ای ...
۱. پریدن. جستن. جست زدن ۲. قاپیدن ۳. {مجازی} بُل گرفتن. با چنگال ربودن. ( مثل پرنده ی شکاری ) فرود آمدن و در ربودن مثال: The eagle pounced on the rab ...
۱. ابطال. بی اعتباری. فقدان اعتبار قانونی ۲. بطلان ازدواج. باطل شمردن ازدواج ۳. پوچی. بی معنایی مثال: And what they invoke besides Him is nullity و ...
۱. ابطال ۲. تکذیب. انکار مثال: And how was My rebuttal. و انکار و تکذیب من چگونه بود؟ �فَکَیْفَ کَانَ نَکِیرِ�
۱. خودکار. تودار ۲. خودکفا ۳. مستقل مثال: And feed the self - contained needy and the mendicant و به فقیران تودار و {نیازمندان} سائل غذا دهید. �وَأ ...
سائل. سوال کننده. درخواست کننده مثال: And feed the self - contained needy and the mendicant و به فقیران تودار و {نیازمندان} سائل غذا دهید. �وَأَطْعِ ...
۱. محترم شمردن. حرمت گذاشتن به ۲. گرامی داشتن مثال: And whoever venerates the sacraments of Allah, و هر کس آیین دینی خدا را گرامی بدارد. �وَمَنْ ی ...
شلختگی. به هم ریختگی. ۲. ریخته پاشیده. شلوغ. به هم ریخته. نا منظم. آشفته مثال: Then let them do away with their untidiness. پس بگذار آنها از شر شلخت ...
۱. فقیر. تهی دست. بینوا ۲. فاقدِ مثال: And feed the destitute and the needy و به تهی دست و مستمند غذا دهید. �وَأَطْعِمُوا الْبَائِسَ الْفَقِیرَ�
۱. رقیب ۲. مخالف مثال: These two contending groups این دو گروه رقیب و مخالف � هَٰذَانِ خَصْمَانِ�
۱. تدبیر ۲. زیرکی. ابتکار. خلاقیت ۳. مکر. حیله گری. شیادی ۴. ترفند. حیله. حقه مثال: If his artifice would remove his rage آیا مکر و حیله ی او خشم و ...
۱. تغییر جهت . برگشت ۲. تغییر موضع مثال: But if an ordeal visits him he makes a turnabout اما اگر او به امتحان سخت دچار شود تغییر موضع می دهد و برمی ...
۱. تنبل. کاهل ۲. سست. بی حال مثال: And you see the earth torpid. و تو زمین را سست بینی
۱. شکل نیافته. شکل نگرفته ۲. ناپخته. خام مثال: The child's character is as yet unformed. شخصیت کودک هنوز شکل نگرفته و خام است .
. شکل گرفته. شکل یافته. متشکل مثال: Partly formed and partly unformed پاره ای متشکل و شکل یافته و پاره ای شکل نگرفته و بی شکل
۱. گوشتی ۲. گوشتالو. تپل. چاق ۳. {میوه} نرم. آبدار مثال: Then from a fleshy tissue, سپس از یک بافت گوشتی {اشاره به مراحل خلقت و شکل گیری انسان در آ ...
۱. نازایی. ناباروری ۲. غیر حاصلخیزی ۳. بی حاصلی. بی ثمری مثال: And cured for him his wife [of infertility] و برای او {حضرت زکریا} همسرش را از نازایی ...
۱. بو ۲. نسیم. جنبش هوا ۳. نشان. نشانه. اثر ۴. نفس. دم. نفحه ۵. پک 6. سیگار برگ کوچک ۷. دمیدن. فوت کردن 8. دود کردن. کشدن 9. بوی بد دادن مثال: Shoul ...
۱. ریش ریش کردن. نخ کش کردن. از هم باز کردن ۲. ریش ریش شدن. نخ کش شدن ۳. {بافتنی} در دادن. شکافتن ۴. {بافتنی} در رفتن ۵. روشن کردن. حل کردن 6. روشن ش ...
۱. چیدن. زدن ۲. کشتن. درو کردن. قتل عام کردن. اسم مفعول آن { mown } مثال: Until We turned them into a mown field, stilled [like burnt ashes] تا آنکه ...
۱. ثروت ۲. رفاه ۳. ناز و نعمت مثال: Return to the opulence you were given to enjoy and to your dwellings. به ثروت و ناز و نعمتی که برای لذت بردن به ...
ابدیت. جاودانگی. فناناپذیری مثال: Shall I show you the tree of immortality, and an imperishable kingdom? آیا درخت ابدیت و پادشاهی جاودانی را به شما ن ...
فراموشکاری، چشم پوشی. غفلت. بی خبری. مثال: Yet they are disregardful in [their] obliviousness. با این وجود آنها در بی خبری و غفلت خود بی اعتنا هستن ...
۱. فاسد نشدنی. خراب نشدنی ۲. بادوام ۳. جاودانی. ماندنی. فراموش نشدنی مثال: Shall I show you the tree of immortality, and an imperishable kingdom? آیا ...
ثبات عزم، عزم ثابت، استواری، مثال: And We did not find any resoluteness in him. و ما در او هیچ استواری و عزم ثابتی نیافتیم. �وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَ ...
۱. بی احتیاط. ۲. بی خبر. ناآگاه. بی اطلاع. غافل مثال: Who accuse chaste and unwary faithful women. کسانی که به زنان پاکدامن و بی خبرِ مومن تهمت می ...
خودداری کردن از. {ترجیع بند} برگردان. بند ترجیع مثال: The police knew who the culprits were, but they refrained from taking action against them. پل ...
۱. مجاز. در حد قابل قبول ۲. مورد پذیرش. مورد قبول مثال: Beyond what is [acceptably] visible, {مگر} آنچه که در حد قابل قبول و مجاز نمایان است. � إِ ...
۱. ناوارد. نا آزموده. بی تجربه. نا متبحر ۲. ناشی. تازه کار
۱. تاقچه. کاو دیوار ۲. {زیست شناسی} کُنام ۳. موقعیت مناسب. جای پای محکم. جایگاه مثال: The parable of His Light is a niche wherein is a lamp مثل نور ...
۱. درخشان. براق. ۲. عالی. برجسته. فوق العاده. استثنایی مثال: The glass as it were a glittering star شیشه ای که گویی ستاره ای درخشان و براق است. �ال ...
۱. موج. ۲. توده ۳. موج زدن ۴. غلتیدن. در هم غلتیدن ۵. بلند شدن. به هوا برخاستن 6. {آتش} زبانه کشیدن مثال: We watched the billows of clouds. ما توده ...
با اطاعت و فرمانبرداری. فروتنی و تسلیم مثال: They come compliantly to him. آنها با اطاعت و فرمانبرداری نزد او می آیند. �یَأْتُوا إِلَیْهِ مُذْعِنِی ...
شریک جرم {کسی} شدن. هم دستی کردن مثال: And other people have abetted him in it. و افراد دیگری هم با او در آن هم دستی کردند. �وَأَعَانَهُ عَلَیْهِ ...
۱. پر سر و صدا. پر خروش. خروشان ۲. توفانی. متلاطم ۳. پر جنب و جوش. پر شور. سر زنده مثال: roaring flood waters uprooted trees آب سیلابِ خروشان و متل ...
۱. محل استراحت. استراحتگاه ۲. آرامگاه. قبر مثال: And an excellent resting place و یک استراحتگاه عالی و ممتاز �وَأَحْسَنُ مَقِیلًا�
با عظمت. با شکوه. شکوهمند. شاهانه مثال: And the angels will be sent down in a majestic descent. و فرشتگان نازل خواهند شد در نزولی شکوهمند و با عظمت.
{سرباز} فراری مثال: He was executed as a deserter. او به عنوان یک سرباز فراری اعدام شده بود.
۱. فراموشی ۲. بی خبری. ناهوشیاری مثال: Indeed my people consigned this Quran to oblivion. به راستی قوم من این قرآن را به فراموشی سپردند. �إِنَّ قَ ...