پیشنهادهای حسین کتابدار (٢٤,٩٥٢)
🔸 معادل فارسی: - خود را هیجان زده کردن - روحیه دادن به خود - خود را شارژ/انگیزه دار کردن - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( محاوره ای – اصلی ) : ...
🔸 معادل فارسی: - بی محابا حرف زدن - پرچانگی کردن - لاف زدن / یاوه گویی کردن - بی فکر دهان باز کردن - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( محاوره ا ...
🔸 معادل فارسی: - باد به غبغب انداختن - خود را بزرگ جلوه دادن - قیافه گرفتن / فخر فروختن - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( محاوره ای – اصلی ) :* ...
🔸 معادل فارسی: - خودنمایی کردن - فخر فروختن / به رخ کشیدن - نمایش دادن مهارت یا دارایی با غرور - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( محاوره ای – اص ...
🔸 معادل فارسی: - ماهیت واقعی خود را نشان دادن - چهره ی اصلی را آشکار کردن - ذات حقیقی را رو کردن - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( اصلی – اجتما ...
🔸 معادل فارسی: - به رخ کشیدن - فخر فروختن - با غرور و سر و صدا تعریف کردن - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( محاوره ای – اصلی ) :** به معنای با ...
آخرین تلاش پرخطر و ناامیدانه در هر زمینه. مثال: Starting that business was a Hail Mary for him. راه اندازی آن کسب وکار برای او یک تلاش ناامیدانه ...
🔸 معادل فارسی: - آخرین نفس - تلاش پایانی - آخرین تقلا / آخرین امید - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( فیزیکی – اصلی ) :** به معنای آخرین نفس پی ...
🔸 معادل فارسی: - در آخرین لحظه - درست سر وقت پایان - لحظه ی پایانی ( مثل سوت پایان مسابقه ) - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( ورزشی – اصلی ) :* ...
قید - صفت اِسلَنت - - - 🔸 معادل فارسی: - کج / مورب - مایل / زاویه دار - به صورت غیرمستقیم - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( فضایی – اصلی ) ...
🔸 معادل فارسی: - چرند / مزخرف - حرف بی اساس - داستان ساختگی - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( محاوره ای – اصلی ) :** به معنای چیزی بی ارزش، بی ...
کَتَکلیزْمَل - - - 🔸 معادل فارسی: - فاجعه آمیز - ویرانگر - مصیبت بار - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( اصلی – طبیعی/اجتماعی ) :** به معنای ...
صفت 🔸 معادل فارسی: - خیلی عضلانی - خوش هیکل و قوی - ( محاوره ای ) هیکل مند و آماده - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( بریتانیا – اصلی ) :** در ...
صفت 🔸 معادل فارسی: - خوش فرم و متناسب - بدن سفت و خط دار ( بدون چربی اضافه ) - آماده و سالم - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( ورزشی – اصلی ) :* ...
صفت چیزِلد - - - 🔸 معادل فارسی: - تراشیده و خوش تراش ( بدن یا چهره ) - عضلانی و خط دار - ( استعاری ) زیبا و برجسته - - - 🔸 تعریف ها: ...
🔸 معادل فارسی: - خوش هیکل و آماده - بدن کم چربی و خط دار - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( ورزشی – اصلی ) :** به معنای داشتن بدن با درصد چربی بس ...
صفت 🔸 معادل فارسی: - خوش هیکل و عضلانی - بدن ساز و آماده - ( محاوره ای ) سرحال و قوی - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( ورزشی – اصلی ) :** به م ...
صفت 🔸 معادل فارسی: - عضلانی و تفکیک شده ( در بدن سازی ) - خوش هیکل و خط دار - ( استعاری ) فوق العاده آماده یا سرحال - - - 🔸 تعریف ها: ...
🔸 معادل فارسی: - به حروف بزرگ تبدیل کردن - بزرگ نویسی کردن - نوشتن با حروف بزرگ - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( فنی – اصلی ) :** به معنای تب ...
🔸 معادل فارسی: - فریاد زدن ( در نوشتار دیجیتال: نوشتن با حروف بزرگ ) - تأکید شدید در متن - بیان احساسات قوی با نوشتار - - - 🔸 تعریف ها: ...
🔸 معادل فارسی: - حروف بزرگ - نوشتار با حروف بزرگ - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( تایپوگرافی – اصلی ) :** به معنای حروف بزرگ الفبا ( A, B, C … ...
🔸 معادل فارسی: - مراقبت محبت آمیز - پرورش و حمایت عاطفی - دلگرمی و توجه - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( روان شناسی – اصلی ) :** توجه و حمایت ...
🔸 معادل فارسی: - از زیر بار چیزی در رفتن - شانه خالی کردن - به زور یا با زرنگی خود را خلاص کردن - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( رفتاری – اصلی ...
1. ( محاوره ای – اصلی ) : به معنای انجام دادن کاری بسیار بد یا غیرمنصفانه و فرار کردن از پیامد یا مجازات آن، قسر در رفتن. مثال: He’s so spoiled, he ...
🔸 معادل فارسی: - یواشکی رد شدن - بی سر و صدا عبور کردن - از دید یا کنترل کسی در رفتن - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( فیزیکی – اصلی ) :** به ...
🔸 معادل فارسی: - بی دردسر رها شدن - بی مجازات بیرون آمدن - بدون پیامد منفی کنار کشیدن - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( محاوره ای – اصلی ) :** ...
🔸 معادل فارسی: - بی مجازات رها شدن - بدون پیامد آزاد شدن - جان سالم به در بردن ( از مجازات یا مسئولیت ) - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( حقوقی ...
از زیر بار چیزی شانه خالی کردن برای اشاره به کسی که از مسئولیت یا تعهدات خود فرار می کند. مثال: They always find a way to slip away from their oblig ...
🔸 معادل فارسی: - سرسری گذراندن - به زور گذراندن - با کمترین تلاش از پس چیزی برآمدن - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( محاوره ای – اصلی ) :** به ...
🔸 معادل فارسی: - از خطر جَستن - از مصیبت گریختن - جان سالم به در بردن - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( محاوره ای – اصلی ) :** به معنای اجتناب ...
🔸 معادل فارسی: - آزاد شدن - بی مجازات رها شدن، قسر در رفتن - تبرئه شدن ( در دادگاه ) - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( حقوقی – اصلی ) :** به م ...
1. ( رفتاری – اصلی ) : به معنای انجام دادن کاری ( اغلب اشتباه یا خلاف ) و فرار کردن از پیامد یا مجازات آن، قسر در رفتن. مثال: He cheated on the exa ...
🔸 معادل فارسی: - رویداد / مراسم - ماجرا / قضیه - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( رویداد – اصلی ) :** به معنای مراسم یا برنامه ی اجتماعی. مثال: * ...
🔸 معادل فارسی: - رویداد / اتفاق - برنامه ی فرهنگی یا اجتماعی - گردهمایی هنری یا مهمانی - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( محاوره ای – اصلی ) :** ...
🔸 معادل فارسی: - جشن بزرگ / مهمانی مفصل - ترکیدن لاستیک ( در معنای فیزیکی ) - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( جشن – اصلی ) :** به معنای مهمانی یا ...
🔸 معادل فارسی: - به تعویق انداختن - موقتاً متوقف کردن - کنار گذاشتن تا اطلاع ثانوی - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( کاربردی – اصلی ) :** به م ...
پَلِیشَل - - - 🔸 معادل فارسی: - کاخ مانند - مجلل / باشکوه - عظیم و پرزرق وبرق - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( معماری – اصلی ) :** به مع ...
🔸 معادل فارسی: - آرام گرفتن / ملایم رفتار کردن - سخت نگرفتن - زیاده روی نکردن - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( رفتاری – اصلی ) :** به معنای آ ...
( پزشکی – اصلی ) : دادن یا تجویز کردن دارو یا درمان به بیمار. مثال: He is administered drugs which he claims make him physically weak. به او داروه ...
🔸 معادل فارسی: کمانِ دستّه دار ( کمانِ ماشه ای ) تیرکمان افقی کمانِ صلیبی
🔸 معادل فارسی: - گمان بردن - حدس زدن - فرض کردن - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( فعل – اصلی ) :** به معنای حدس زدن یا نتیجه گیری کردن بدون شو ...
🔸 معادل فارسی: - خودارضایی ( مردانه ) - اصطلاح جنسی عامیانه - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( اسلنگ – اصلی ) :** در زبان محاوره ای آمریکایی، به ...
🔸 معادل فارسی: - در مرکز توجه - شهرت عمومی - زیر نور رسانه ها - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( نمایشی – اصلی ) :** در قرن نوزدهم، *limelight* ...
🔸 معادل فارسی: - سپری شدن ( زمان ) - گذشتن آرام ( لحظه ها ) - حرکت آهسته ی زمان - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( زمانی – اصلی ) :** به معنای ...
🔸 معادل فارسی: - کاروان / خانه ی سیار - ون یا وسیله ی نقلیه ی مخصوص کمپینگ - فردی که کمپ می زند ( بسته به متن ) - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ...
🔸 معادل فارسی: - حومه ای - مربوط به مناطق اطراف شهر - شهری کوچک اطراف کلان شهر - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( جغرافیایی – اصلی ) :** به معن ...
اصطلاحی تحقیرآمیز برای خانه های بزرگ و اغلب پرزرق و برق که فاقد یکپارچگی معماری هستند. این واژه ترکیبی از "Mc" ( مکدونالدز ) و "Mansion" ( عمارت ) اس ...
اسم 🔸 معادل فارسی: - دژ / برج اصلی قلعه - محل امن و خصوصی - ( استعاری ) خانه یا پناهگاه - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( تاریخی – اصلی ) :** ...
🔸 معادل فارسی: - اصلاح کردن - درست کردن - به حالت صحیح برگرداندن - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( عمومی – اصلی ) :** به معنای اصلاح کردن چیزی ...
🔸 معادل فارسی: - پیش پرداخت نقدی - برداشت نقدی از کارت اعتباری - وام کوتاه مدت نقدی - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( بانکی – اصلی ) :** مبلغی ...