پیشنهاد‌های حسین کتابدار (٢١,٤٥٦)

بازدید
١٢,٥٦٦
تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

رِرِفاید 🔹 معادل فارسی: رقیق شده / پالایش یافته / سطح بالا و خاص / دور از دسترس عموم ( در زبان محاوره ای: تو فاز بالا، توی یه دنیای دیگه ست، یه سطح ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: نژاد نایاب / جنس خاص / آدم کمیاب ( در زبان خودمونی: مثل تو دیگه پیدا نمی شه، تو یه چیز خاص، آدمیه که دیگه پیدا نمی شه ) 🔹 مثال ها: ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: بی سابقه / غیرقابل باور / غیرمنتظره / عجیب و غریب ( در زبان محاوره ای: هیچ وقت نشنیده بودیم، واقعا عجیبه، یه چیزیه که آدم باورش نمی ش ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: نشون بده کی رئیس ـه / بفهمون کی حرف آخر رو می زنه / حالتو بگیرن دیگه! ( در زبان خودمونی: خودت رو اثبات کن، بذار بفهمه با کی طرفه، اقت ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: مراقب اوضاع بودن ( در زبان محاوره ای: تا من نیستم مواظب همه چی باش، سنگر رو حفظ کن، یا پای کار وایسا تا من بیام ) 🔹 مثال ها: Can y ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: سفت گرفتن افسار / سخت گیری کردن / کنترل رو بیشتر کردن ( در زبان محاوره ای: افسار رو محکم بگیر، سفت و سختش کن، دیگه باید جدی برخورد کن ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: فرمان به اطاعت دادن / صدا زدن برای پیروی / به خط کردن ( در زبان محاوره ای: صداش زدن که بیاد سر جاش، بهش گفت برگرد و گوش بده، کشیدش عق ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

شدیداً سرزنش کردن، توبیخ کردن یا نصیحت کردن کسی به خاطر اشتباه یا خطایی که انجام داده. این اصطلاح معمولاً وقتی به کار میرود که فردی به صورت جدی و قاط ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

محدود کردن شدید، سختگیری کردن یا سرکوب کردن. معمولاً وقتی یک سازمان، دولت یا فردی تصمیم میگیرد که روی یک مسئله یا رفتار خاص سختگیری کند و جلوی آن را ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: نشانه گیری دقیق / تیراندازی ماهرانه / شلیک با دقت بالا ( در زبان محاوره ای: تک تیراندازی، تیر زدن دقیق، زدن وسط هدف ) 🔹 مثال ها: He ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: هورا! / آخ جون! / ایول! / وای چه باحال! ( در زبان محاوره ای: ووت ووت!، ترکوندی!، دمت گرم! ) 🔹 مثال ها: Just got promoted—woot woot! ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: زرق وبرق نمایشی / شور و هیجان پر زرق وبرق / نمایش پر زرق وبرق و فریبنده ( در زبان محاوره ای: شوآف، نمایش پر زرق وبرق، سر و صدای تبلیغ ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: خنده ی بلند و ناگهانی / صدای جغد / آدم یا موقعیت بامزه / سر و صدای اعتراض آمیز / بوق زدن ( در زبان محاوره ای: ترکوند، خیلی خنده دار ب ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

کَراوز 🔹 معادل فارسی: عیاشی کردن ⎯ شراب خواری پر سر و صدا ⎯ جشن مستی ⎯ خوش گذرونی افراطی ⎯ دورهمی پرشور با نوشیدنی 🔹 مثال ها: They danced and carou ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

بَکَنَل 🔹 معادل فارسی: جشن شراب خواری افراطی ⎯ جشن دیونوسوسی ⎯ عیاشی جمعی ⎯ مراسم پرشور و بی قید و بند 🔹 مثال ها: The party turned into a bacchanal ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: جشن پرشور و شلوغ ⎯ پارتی پرانرژی ⎯ جشن پرزرق وبرق ⎯ مهمانی پرهیاهو 🔹 مثال ها: The company threw a real wingding to celebrate its ann ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

/ˈhuː. tə. n�. ni/ هوتِنَنی 🔹 معادل فارسی: جشن موسیقی محلی خودمانی ⎯ دورهمی فولک با اجرای آزاد ⎯ پارتی بداهه خوانی ⎯ گردهمایی شاد با موسیقی زنده 🔹 ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

سُوآ - رِی 🔹 معادل فارسی: مهمانی شبانه ی رسمی ⎯ گردهمایی شبانه ی هنری یا فرهنگی ⎯ شب نشینی شیک ⎯ جشن شبانه ی خاص 🔹 مثال ها: We attended a glamorous ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: جشن بزرگ و پرشور / گردهمایی عظیم / جشنواره ی گروهی / اجتماع پرهیاهو ( در زبان محاوره ای: جشن شلوغ، پارتی عظیم، جشنواره ی پرانرژی ) � ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: جشن روستایی با رقص و موسیقی محلی / رقص محلی پرجنب وجوش / پارتی سنتی با رقص گروهی ( در زبان محاوره ای: جشن رقص روستایی، پارتی با موسیق ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

/ˌdʒuːbɪˈliː/ جوبیلی 🔹 معادل های فارسی: جشن سالگرد – سال رهایی – سال مقدس – جشن بزرگ – سال آمرزش – سال آزادی 🔹 مثال ها: The Queen’s Platinum Jubile ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔹ارزش یه قرون هم نداره – مفت نمی ارزه – به درد لای جرز می خوره – بی ارزشه – یه پاپاسی هم نمی ارزه 🔹 مثال ها: That old laptop isn’t worth a plug nic ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

مثل آب خوردن – خیلی آسون – بی دردسر – لقمه ی حاضر و آماده – کاری راحت – مثل قدم زدن برای کیک 🔹 مثال ها: Installing the new app was a cakewalk—took l ...

پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: مثل آب خوردن – کاری آسون – بی دردسر – راحت و لذت بخش – لقمه ی حاضر و آماده – مثل قدم زدن توی پارک 🔹 مثال ها: Don’t worry about the i ...

پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: مهم نیست ربطی نداره بی اهمیته تأثیری نداره نه این ور، نه اون ور ( در معنای استعاری ) 🔹 مثال ها: Whether he apologized or not is ...

پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: قطره ای در برابر دریا ناچیز در برابر کل بی تأثیر در مقیاس بزرگ چیزی که در برابر بزرگی مسئله، خیلی کم و بی اهمیته 🔹 مثال ها: Donat ...

پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: به من ربطی نداره برای من فرقی نمی کنه مسئله ای نیست به من آسیبی نمی رسه مهم نیست برام 🔹 مثال ها: If he wants to quit, it’s no sk ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔹 مثال ها: She received a paltry sum for her artwork. او مبلغ ناچیزی برای اثر هنری اش دریافت کرد. That was a paltry excuse—you could’ve done bette ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔹 مثال ها: Influencers like her are a dime a dozen. اینفلوئنسرهایی مثل اون فراوونن؛ چیز خاصی نیست. Cheap plastic toys are a dime a dozen at the ma ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: واقعی: آب جو ضعیف، آب جو کم الکل استعاری: چیز بی اهمیت، موضوع پیش پاافتاده، خرده کاری 🔹 مثال ها: Compared to the national debt, thi ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: ایراد گرفتن جزئی گیر دادن به نکات بی اهمیت مو را از ماست کشیدن خرده گیری وسواس گونه 🔹 مثال ها: Stop nitpicking and look at the bi ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔹 معادل فارسی: صفت: دیگرگونه، متفاوت، غیرخودی، غیرمرسوم قید ( نادر ) : به گونه ای دیگر، به صورت متفاوت 🔹 مثال ها: She lives in an otherly way, rej ...

تاریخ
١ روز پیش
پیشنهاد
٠

همه باید کمک کنن / همه دست به کار بشن / نیاز به همکاری کامل داریم ( در زبان محاوره ای: همه باید پای کار بیان، وقت کمک جمعیه، همه باید دست به آچار بشن ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

سالن پر / جمعیت کامل / دست فول هاوس در پوکر ( در زبان محاوره ای: جا نیست، سالن ترکیده، دست قوی تو پوکر ) 🔹 مثال ها: We’re expecting a full house to ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

ور ور کردن / پرت و پلا گفتن / حرف های بی ربط زدن ( در زبان محاوره ای: هی حرف زدن، چرت و پرت گفتن، یه ریز حرف زدن بی هدف ) 🔹 مثال ها: She prattled o ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

دقیقاً باب میل بودن / کاملاً مناسب بودن / تو خطِ خودشه ( در زبان محاوره ای: این دقیقاً چیزیه که حال می کنه باهاش، این دقیقاً تخصصشه، این کار خودشه ) ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

همه معیارها رو داشتن / همه چی رو تیک زدن / در همه زمینه ها عالی بودن ( در زبان محاوره ای: �همه چی رو داره�، �بدون نقصه�، �همه گزینه ها رو پوشش داده� ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

در حد انتظار بودن / استاندارد بودن / قابل قبول بودن ( در زبان محاوره ای: در حد و اندازه ست، بدک نیست، اون قدرا هم بد نیست ) 🔹 مثال ها: Her presenta ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

🔹 بی نقص و هماهنگ / دقیق و به جا / کاملاً مناسب موقعیت ( در زبان محاوره ای: همه چی رو درست زد، دقیقاً همون چیزی بود که باید می بود، بی اشتباه و عالی ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

وایلد ( نام خانوادگی ) | وحشی | آزاد | سرکش | بی مهار | ناآرام | مترادف ها: wild | untamed | free - spirited | unrestrained | fierce | savage 🔹 مثال ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

در دستور کار قرار داشتن | در لیست موضوعات بررسی | روی میز بررسی | در برنامه جلسات رسمی | موضوع مطرح شده 🔹 مثال های کاربردی: The case is on the docke ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

دستور | فرمان | درخواست جدی | خواسته | امر | دستورالعمل 🔹 مثال های کاربردی: He acted at the behest of his superiors. او به دستور مقامات بالاتر عمل ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

قانون و مقررات را مشخص کردن | خط کشی کردن | مرزبندی کردن | دستور و قانون سخت گرفتن | موضعگیری قاطعانه | شرایط و قواعد را تعیین کردن 🔹 مثال های کاربر ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

قطعی رفتار کردن | سرسختی نشان دادن | قاطعانه نه گفتن | قانون گذاشتن | وسط حرف زدن و حرف آخر را زدن | به زور قاعدهای را اجرا کردن 🔹 مثال های کاربردی: ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
١

🔹 مثال های کاربردی: He ate up all the food on his plate. او همه غذای روی بشقابش را تمام کرد. The kids just eat up the ice cream on a hot day. بچ ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

با آغوش باز پذیرفتن | حسابی لذت بردن | از چیزی کیف کردن | از فرصتی استفاده کردن | با اشتیاق پذیرایی کردن مترادف ها: enjoy thoroughly | relish | soak ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

باور کردن داستان | قبول کردن حرف کسی | سر حرف یا ادعایی را گرفتن | فریب خوردن از حرفها 🔹 مثال های کاربردی: He told a sad story about why he was late ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

گیر افتادن | قلاب را گرفتن | گول خوردن | به دام افتادن | طعمه شدن 🔹 مثال های کاربردی: He tried to warn her, but she bit the hook and trusted him any ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

پوچینی – نام خانوادگی آهنگ ساز برجسته ی ایتالیایی ( در زبان فرهنگی: نماد موسیقی عاشقانه، اپراهای احساسی، و ملودی های جاودانه ) ( تاریخی – هنری ) : ...

تاریخ
٢ روز پیش
پیشنهاد
٠

لِک چِرِت 🔹 سخنرانی کوتاه / مینی سخنرانی / ارائه ی مختصر ( در زبان محاوره ای: یه حرف حساب کوتاه، یه ارائه ی جمع وجور، یه مینی سخنرانی ) ( آکادمیک ...