چرا به وجود امده ایم
این سوال از قدیمیترین و بنیادیترین پرسشهای فلسفی و متافیزیکیه که به معنای واقعی کلمه به ذات هستی و وجود میپردازه.
چرا هستی وجود دارد؟ هدف از وجودیت ما چیه؟
چرا جهان، ماده، انرژی و زمان به جای خلأ کامل وجود دارند؟ ایا ما اسباب بازی هستیم که کار بد و خوب کنیم که همه چیز از پیش تعیین شدست
٨ پاسخ
خب این سوالیه که بستگی به جهانبینی هر فرد داره. بشخصه بنظرم جهان و هستی لازم نیست که حتما دلیل و هدفی داشته باشه. انسانها همیشه میخوان برای سوالات خودشون جوابهای ساده و مطلق داشته باشن تا ذهنشون درگیر نباشه (این موضوع از لحاظ فرگشتی قابل توضیحه) ولی خب دانش امروزی نمیتونه جواب کاملی برای این موضوع ارائه بده.
پس بنظر من هرکس با هدف و معنایی که خودش برای زندگی خودش پیدا میکنه میتونه با این موضوع کنار بیاد و جواب یکسانی برای همه وجود نداره.
از نظر علمی هم بخوایم به موضوع نگاه کنیم، میدونیم که جهان با بیگبنگ بهوجود اومده و زمان و مکان از اون موقع معنی پیدا میکنه. قبلش چی بوده؟ نمیدونیم. آیا خالقی پشت این انفجار بوده؟ نمیدونیم. آیا جهان ما تنها جهانیه که وجود داره؟ نمیدونیم.
حالا میتونیم با جوابهای ساده و بدون پشتوانه علمی این اتفاق رو توجیه کنیم ولی دیدگاه علمی میگه تا جوابی براش پیدا نشه راجبش نظری نداریم.
پ.ن: ایرادی که به سوالتون وارده اینه که فرمودین بهجای هستی میتونست خلاء کامل باشه. در صورتی که خلاء هم خودش فضایی رو اشغال کرده و به معنی نیستی نیست.
خواهش میکنم
این سؤال از کهنترین پرسشهای فلسفی و علمی است. فیلسوفانی مثل لایبنیتس میگفتند هر چیزی دلیلی دارد و اگر چیزی هست، باید یک علت ضروری پشتش باشد؛ که بعضی آن را خدا یا واجبالوجود میدانند (منبع: Stanford Encyclopedia of Philosophy – Cosmological Argument).
از دیدگاه مدرن، بعضی فیزیکدانان مثل شان کارول میگویند جهان میتواند خودبسنده باشد و نیازی به علت بیرونی نداشته باشد؛ ممکن است حقیقتی بیدلیل یا brute fact باشد (منبع: Sean Carroll – Why Is There Something Rather Than Nothing? (arXiv)).
برای بررسی ترکیبی فلسفی و علمی، کتاب Why Does the World Exist? نوشته جیم هولت بسیار توصیه میشود؛ او گفتوگوهایی با بزرگترین فیلسوفان و فیزیکدانان جهان انجام داده و دیدگاههای گوناگون را کنار هم گذاشته است (منبع: Wikipedia – Why Does the World Exist?).
اولا اینکه تمام های صحبت های شما فرضیه ای بیش نیست و پاراگراف اول و دوم شما متناقض هستند
اگر از فلسفه ی ارسطویی یا دیدگاه دینی فکر کنیم قطعا علتی وجود دارد
اما اگر فقط منطقی نگاه کنیم دنیا بدون علت ساخته شده که با منطف جور در نمیاد و چرا ما باید بی دلیل توسط کسی که میگیم وجود نداره ( علت ) خلق شدیم
موریس مترلینک کسی بود که از این سوالات زیاد داشت و مثلا الان از شما می پرسید : وقتی یک شمع رو فوت میکنید ، شعله شمع کجا میره ؟
اگر جواب بدید ممنون میشم ، من بعد از جواب شما ، باقی مطلب رو ادامه میدم
از نظر علمی: وقتی شمع را فوت می کنید، جریان هوا باعث می شود اکسیژن اطراف فتیله کم شود، شعله خاموش می شود و مولکول های داغ گاز به سرعت سرد شده و به شکل بخار آب و دی اکسید کربن در هوا پخش می شوند.
از نظر فلسفی یا شاعرانه ( سبک مترلینک ) : می توان گفت شعله «به جایی می رود که تمام چیزهای ناپایدار می روند»
باز هم برای سوال متشکرم
سوال متافیزیک مطرح میکنید و پاسخ فیزیکی میخواهید ؟ اینکه وجود چیست ؟ در آزمایشگاه و کارگاه به تجربه نمیتوان ادراک کرد ، شعله شمع هست وقتی فوت میکنیم آن شعله از عالم وجود به عالم عدم میرود ، ولی و ما ادرئک ما هی !!! منها خلقناکم و فیها نعیدکم و منها نخرجکم تارةً اخری ،
تا چشم ما به عالم شناخته و ناشناخته و ناشناختنی باز نشود ، نگاه میکنیم ولی چیزی نمی بینیم
من جوابی از هوش مصنوعی نخواستم و جواب هایش قانع کننده نیست لطفا با ذکر منبع به سوال بنده جواب دهید
در مورد کار خوب و بد یا پندار و گفتار و کردار درست یا نادرست .
برای یک حیوان ، کار درست یا نادرست ، معنا و مفهومی ندارد . تنها در زندگی اجتماعی حیوانات ، می توان باید و نبایدها را دید .
بطور مثال احترام و تبعیت از سردسته گروه . جنگیدن برای جفت یابی و .... .
اما در آدم و در مغز آدم ، این الگوها و نمادها و کدها هستند که بارگذاری شده اند . یعنی یک سری کد و الگو گذاری در مغز آدمی تعریف شده است .
بعد از تولد آدمی ، حالا کدگذاری و تعریف مفاهیم ، توسط والدین ، قوانین اجتماعی، دین و مذهب در مغز کودک بارگذاری می شود .
مغز توسط توهم و تخیل و تصور و تجسم و تفکر و تعقل ، شروع به معنا و شکل دادن به این مفاهیم و کدهای ورودی می کند .
حالا نفس حیوانی آدم ، تحت کنترل این باورها و سنت ها قرار می گیرد .
اگر پندار و گفتار و کردار درست توسط نفس انجام شود ، در مغز ثمره زیبا تولید می شود و اگر برعکس شود ، ثمره آن منفی می شود . پس بهشت و جهنم در درون خود آدمی توسط کدها و الگوهائی که بارگذاری شده ، شکل می گیرد .
پس آدمی با کدگذاری که در دی ان ای و ژن دارد و از تولد تا حدود ۷ سالگی ، با تربیت و تعلیم و باوری که کدگذاری میشود ، لحظات بعدی زندگیش را ارزش گذاری می کند .
ولی آیا واقعا خوب و بد وجود دارند؟
خیر . اینها تنها برای این است که آدمی بتواند یک زندگی اجتماعی در صلح و آرامش داشته باشد و بخاطر قدرت عقل و زبان که به او داده شده ، موجب نابودی خود و زمین نشود .
زمانی نورون های مغز با بدن و دل درست رشد می کنند که این گوریلی که حالا آدم شده ، بتواند در آرامش و صلح باشد وگرنه به حیوانیت باز می گردد .
پس کار خوب و بد ، برای رشد عقل و فهم و شعور این آدمی است که گوریل بوده .
وگرنه در هستی و قوانین هستی ، ما چیزی بنام خوب و بد نداریم . خوب و بد ، یک ارزش گذاری و کدگذاری برای جلب منفعت و دفع ضرر است و همچنین برای رشد موجودی بنام آدم .
بنابراین ، خوب و بد ، دو جنبه دارد :
اول اینکه این گوریل را برده می کند .
دوم اینکه موجب رشد مغز و عقل و شعور و فهم می شود .
پس خوب و بد ، در جائی دوردست و از قبل برای آدمی تعیین نشده . بلکه یک سری کد و الگو گذاری در دی ان ای و مغز هست که برای کنترل و رشد آدمی در مغزش ارزش گذاری شده است .
که می توان با مراقبه عمیق و پاکسازی دل به سطوح اولیه این بارگذاریها دسترسی پیدا کرد و پاک کرد و دوباره برنامه ریزی کرد.و حتی می توان با فن و مراقبه های عمیق تر ، ریشه ذهن و دی ان ای را تغییر داد .
پس این کدها ، درگاه ها ، کدگذاری درگاه ها ، نگهبانان درگاه ها ، وحی ، فرشتگان ، اجنه و ... که در باورها و کتب خوانده اید ، تمامی اینها همانا عاملهای روان ذهن ، کدها و درگاه های ورود به این کهن الگوها و ندای خرد در مغز هستند و جائی در آسمان ها نیستند .
این آدمی است که با کدهای پایه و باورها و نمادها و سمبل ها که از کودکی به او تزریق می شود ، خود را مجازات می کند و به خود پاداش می دهد .
پس آدمی بین کدگذاری مغز و نفس حیوانی که انواع احساسات را تولید می کند ، گیرافتاده است . و آن عده ای از جادوگران و فرعو ن ها که این حقایق بدن و دل و مغز و نفس را می شناسند با انواع باورها و سنتها و خرافات ، آدمی را برده خود کرده اند .
پس جبر و از قبل تعیین شدن ، همانا کدگذاری در دی ان ای و ارزشگذاری با باور و سنت و دین از بدو تولد هست که آدمی و نفس آدمی را هدایت و کنترل می کننند .
آسمان یا فلک نهم ، همان عمق و ریشه مغز است . فرشتگان و اجنه و ... همانا نورون ها ، هورمونها و عوامل روان سالم و ناسالم هستند . درگاه ها و دروازه های آسمان ، همانا درگاه های کدگذاری شده مغز و دل هستند. مراقب خوراکی که به دل و مغز می دهید باشید . برای فهم و درک روشن از عاملهای روان ، انیمیشن insideout را ببینید .
ای نسخه نامه الهی که توئی
ای آینه جمال شاهی که توئی
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
در خود بطلبد هرآنچه که خواهی توئی
باشد تا همه موجودات ، آزاد و رها باشند

خب ، چرا وجود نباشد؟ چه مشکلی با وجود/ موجود هست؟
زمانیکه موجود ، دچار درد و رنج و مرگ شود ، این سوالات ایجاد می شوند .
و بودا زمانی که دچار درد و رنج شد و مرگ را دید به دنبال جواب رفت .
اما اول معنی و مفهوم ' چیز ' و هیچ ' چیز '؟
منظور از 'چیز' ، ان چیز یا موضوعی است که به ادراک بیاید . یعنی آدمی یا بهتر است بگوئیم مغز ، قادر باشد آنرا حس کند یا درک کند .مانند ماده و انرژی .
پس ' هیچ چیز ' در فلسفه یعنی مغز قادر به حس و درک آن نیست .
در خلاء کامل ، باز چیزی هست . مانند کوارکها و ریز کوارکها و ریزتر و ریزتر .
پس 'هیچ چیز ' بمعنای اینکه در آنجا هیچی نباشد نداریم .
اما ما ' هستی ' داریم و ' نیستی ' . در نیستی هست که هیچ چیزی نیست .
زمانی که دو ستاره باهم برخورد کنند یا ستاره ای عمرش به پایان برسد ، یک انفجار قدرتمند رخ می دهد . در مرکز انفجار ، تمام اتمها و کوارک ها و ریزترین عنصر و انرژی ، بر اثر گرمای بسیار زیاد ، منفجر می شوند و از مرکز انفجار به بیرون پرتاب می شوند .
در یک آن / شاید ۱۰ بتوان ۲۳- ثانیه ، در مرکز انفجار ، دیگر هیچ چیزی نیست . حتی نور هم نیست . این نقطه که شاید اندازه سرسوزن باشد ، نقطه ای در هستی است که خالی می شود . حالا یک سیاه چاله ایجاد می شود و شروع به بلعیدن چیزهای اطرافش می کند .یعنی هستی را نیست می کند .
بودن یا نبودن : این دو کلمه بمعنی حاضر بودن یا نبودن در زمان و مکان است .
من دیروز در اتاق بودم / نبودم .
بودا برای پیدا کردن پاسخ ، به مراقبه نشست . با شراب حضور ، نفس را مست کرد و از هشیاری به آگاه بودن رسید .
او حقیقت ذات خود را بر پرده دل دید . از آن آگاه شد . یک نور درخشان همچو ماه .
حالا او تنها آگاه بود ؛ نه بدنی وجود داشت و نه احساسی . فقط او شاهد نور خودش بود . آگاه بودن از آگاه بودن .
اما حقیقت آگاه بودن چیست؟
او آنقدر به نور آگاه بودن خودش بر آینه دل خیره شد تا جذب خودش یا آگاه بودن شد .
وارد جاناها شد . رودی از آگاه بودن .
آنقدر عمیق شد تا به جانای هشتم رسید و سپس گفت در اینجا به ' نه ادراک و نه- نه ادراک ' رسیدم . یعنی چیزی برای ادراک دیگر وجود نداشت که او از آن آگاه شود .
ولی خود او که آنجا بود . آن شاهد و ناظر هنوز آنجا بود .
زمانی که به کمال رسید ، برگشت و در سه کلمه ، حقیقت هستی را گفت : آنیچا ، دوکا ، آناتا.
آنیچا : همه چیز دائما در حال تغییر است و هیچ چیز در هستی ، پایدار نیست .
اما ، آن شاهد و ناظر که بود . او همیشه هست . پس نور آگاه بودن یا جان یا الله نور السماوات و الارض ، همیشه هست و تغییرناپذیر هست . نه می زاید و نه زائیده می شود . فقط هست . فقط بودن . او یک حضور مطلق است .
این نور آگاه بودن است که بر انرژی تاریک می تابد و در آن نفوذ و رسوخ می کند و آنرا به حیات می آورد .
این نور آگاه بودن در دل است که بدن و احساسات و .... به حیات می آورد .
پس اگر نور آگاه بودن در دل است که به حیات می آورد ، آیا این جهان ، بازتاب درون من است ؟ آیا آنچه که بر / در زمین هست و سیارات و ستاره ها و ... در آسمان هست ، بازتابی از بدن و دل و مغز هست ؟ آیا اگر نور آگاه بودن که بر پرده دل است را برگردانم و به درون بدن و مغز بتابانم و از آن آگاه شوم سپس از کل هستی ، آگاه می شوم ؟ بله ، چنین است .
دوکا : بخاطر تولد و بیماری و پیری و مرگ ، در همه چیز ، درد و رنج هست .
پس در کجا درد و رنج نیست ؟ در آگاه بودن محض .
نکته : فهم اشتباه این جمله ، انواع فرقه پوچ گرائی و مرگ پرستی را ایجاد کرده .
باید بفهمیم که : بعلت سیری ناپذیری در بدن و ذهن است که درد و رنج تولید می شود .
یعنی اگر دائما بدنبال لذت جوئی و مال اندوزی باشیم دچار درد و رنج می شویم .
یا بیماری و پیری را جزئی از روند طبیعت زمین ندانیم و سعی کنیم آنرا به تاخیر بیندازیم .
چون بدن و ذهن ، هر چه که بیشتر داشته باشیم و بیشتر لذت ببریم ، بیشتر دچار چسبندگی و وابستگی می شوند . پس باید در تعادل زندگی کرد .
خیر الامور اوسط ها . نه به دنیا و بدن بچسبیم و نه از دنیا و بدن بیزاری و دوری کنیم .
آناتا : در آنجا یک ' من ' نیست . تنها یک سفر است .
این 'من ' یا نفس هست که بخاطر نادانی و حرص و آز و نفرت و بیزاری ، خود را جدای از جریان هستی می بیند و می داند . بخاطر همین دچار درد و رنج می شود .
'من ' یا نفس یعنی خاطرات و یادآوری آن خاطرات از زمان رحم مادر تا مرگ .
تنها در یک نقطه 'من ' وجود ندارد . در زمانِ ورود به جاناها . تنها آگاه بودن .
برگشت به آن نور حیات بخش .
از اوئیم و به سوی او باز می گردیم .
ذره آگاه بودن به اقیانوس آگاه بودن باز می گردد .
خدا ، عشق محض است . او تنها حیات می بخشد . نور آگاه بخش .
پس به دنبال سوالاتی که نفسِ نادان می پرسد نباید رفت . چون تولید درد و رنج می کند . باید زندگی را در تمامیتش زندگی کرد .
اما سیستم متریکس آنقدر آدمی را ضعیف و برده کرده که این سوالات در آدمی پدیدار می شود .
اما قضا و قدر و اجبار و اختیار :
جان یا نور آگاه بودن یا خدا که از رگ گردن به آدمی نزدیکتر است و در دل آدمی است ، زمانی که کالبد فیزیکی پیر شود و بمیرد ، این کالبد را ترک می کند و به منبع برمیگردد تا دوباره وارد رحم یا محیطی مناسب دیگر شود تا یک زندگی دیگر را به موجودی ببخشد .
در زمان مرگ کالبد ، 'من ' یا نفسی که به دنیا و بدن چسبندگی دارد ، به صورت انرژتیک و کالبد اتری ، اثیری باقی می ماند .
در واقع این کالبد انرژی ، بخاطر ارتعاش و فرکانس و انرژی است که از مغز ساطع می شود . میشود جهان مجازی .
اگر کالبد بلافاصله سوزانده شود یا خوراک حیوانات شود ، این کالبد محو و نابود می شود و وارد تناسخ نمی شود .
اما اگر بدن دفن شود یا مومیایی و کفن شود ، مغز با کمک میدان الکتریسیته زمین ، می تواند این کالبد انرژیایی را حفظ کند و هر چه بیشتر به بدن و مال دنیا چسبندگی داشته باشد ، زمانش بیشتر می شود .
حالا در این فاصله زمانی، تا منهدم شدن کامل مغز ، موجوداتی هستند که نفس یا روح را اسیر می کنند و با او یک سری پیمان نامه و تعهدات می ببندند و زندگی بعدی او را تعریف می کنند . این ' نفس ' در تناسخ باطل گیر می افتد . حالا میشود عروسک خیمه شب بازی .
پس ما آدمها در ظاهر مثل هم هستیم اما برای همه جبر و اختیار وجود ندارد .
قضا و قدر : قضا و قدر از زمان رحم مادر تا حدود سن هفت سالگی آدمی مشخص می شود . یعنی آنچه که آدمی از ژن و دی ان ای خود دارد و آن تربیت و باور و مذهب و اجتماعی که در آن رشد می کند ، لحظات بعدی زندگی او را رقم می زند که می توان بر اثر مراقبه و پاک کردن دل و ذهن و تغییر باور و آموزش ، آنرا تغییر داد .
منبع : راهنما_اربس
پرسش «چرا چیزی هست بهجای هیچ؟» یکی از ژرفترین و رازآلودترین پرسشهاییست که ذهن بشر را از آغاز فلسفه تا امروز درگیر کرده. این پرسش نهتنها به هستی و وجود میپردازد، بلکه به چراییِ بودن، به امکانِ نبودن، و به رابطهی انسان با جهان نیز اشاره دارد. بیایید چند دیدگاه مهم را مرور کنیم:
---
🧠 دیدگاههای فلسفی دربارهی «چرا وجود هست؟»
1. فلسفهی کلاسیک (افلاطون، ارسطو)
- ارسطو معتقد بود که هر چیز علتی دارد، و «علت نخستین» یا «محرک بیحرکت» آغازگر همه چیز است.
- افلاطون به جهانی از «ایدهها» باور داشت که واقعیتهای مادی بازتابی از آنها هستند.
2. فلسفهی مدرن (لایبنیتس)
- لایبنیتس این پرسش را مطرح کرد: «چرا چیزی هست بهجای هیچ؟» و پاسخ داد: چون خدا، که موجودی کامل و خیرخواه است، بهترین جهان ممکن را خلق کرده.
3. فلسفهی اگزیستانسیالیسم (هایدگر، سارتر)
- هایدگر میگوید: «شگفتانگیزترین چیز این نیست که جهان چگونه است، بلکه اینکه اصلاً هست.»
- سارتر معتقد بود که انسان در جهانی بیمعنا رها شده، اما خودش باید معنا بیافریند.
---
🌌 دیدگاههای علمی و کیهانشناسی
1. نظریهی انفجار بزرگ (Big Bang)
- جهان از یک نقطهی بسیار چگال و داغ آغاز شده. اما چرا آن نقطه وجود داشت؟ علم هنوز پاسخ قطعی ندارد.
2. نظریهی خلأ کوانتومی
- در فیزیک کوانتومی، «هیچ» به معنای واقعی وجود ندارد. حتی خلأ هم پر از نوسانات انرژی است که میتواند ذرات را بهوجود آورد.
3. چندجهانی (Multiverse)
- شاید جهان ما یکی از بیشمار جهانهای ممکن باشد، و وجود آن صرفاً یک احتمال آماری باشد.
---
🧩 آیا همهچیز از پیش تعیین شده است؟ آیا ما اسباببازیایم؟
این پرسش به جبرگرایی و اختیار مربوط میشود:
- جبرگرایی: اگر قوانین فیزیکی و شرایط اولیه جهان همه چیز را تعیین کنند، شاید ما آزادی واقعی نداشته باشیم.
- اختیار: بسیاری از فیلسوفان معتقدند که انسان دارای ارادهی آزاد است و میتواند انتخاب کند.
- دیدگاه دینی: برخی باور دارند که انسان در آزمونی الهی قرار دارد، و اعمالش معنا و پیامد دارند.
---
✨ جمعبندی
پرسش «چرا چیزی هست؟» شاید هرگز پاسخ نهایی نداشته باشد، اما همین پرسیدن، همین حیرت، بخشی از انسانبودن است. شاید ما اسباببازی نباشیم، بلکه آفرینندگانی باشیم که معنا را در دل بیمعنایی میسازیم.
گویا بعضی دوستان از جواب های من دچار سوزش شدید میشن و فقط منتظرن که بیان دیسلایک بدن
خسته نباشید عزیزان