پرسش خود را بپرسید
با پاسخ به این پرسش و تایید آن مبلغ ١٦,٠٠٠ تومان پاداش دریافت کنید.

چرا بع وجود امده ایم

تاریخ
١ روز پیش
بازدید
٣٦
چرا وجود دارد به جای هیچ؟ یعنی چرا اصلاً چیزی هست، نه اینکه هیچ‌چیز نباشد؟»

این سوال از قدیمی‌ترین و بنیادی‌ترین پرسش‌های فلسفی و متافیزیکیه که به معنای واقعی کلمه به ذات هستی و وجود می‌پردازه.

چرا هستی وجود دارد؟
چرا جهان، ماده، انرژی و زمان به جای خلأ کامل وجود دارند؟ ایا ما اسباب بازی هستیم که کار بد و خوب کنیم که همه چیز از پیش تعیین شدست  

١,٦١٢
طلایی
٠
نقره‌ای
٢٩
برنزی
١٤

٢ پاسخ

مرتب سازی بر اساس:

خب ، چرا وجود نباشد؟ چه مشکلی با وجود/ موجود هست؟ 

زمانیکه موجود ، دچار درد و رنج و مرگ شود ، این سوالات ایجاد می شوند . 

و بودا زمانی که دچار درد و رنج شد و مرگ را دید به دنبال جواب رفت . 

اما اول معنی و مفهوم ' چیز ' و هیچ  ' چیز '؟

منظور از 'چیز' ، ان چیز یا موضوعی است که به ادراک بیاید . یعنی آدمی یا بهتر است بگوئیم مغز ، قادر باشد آنرا حس کند یا درک کند .‌مانند ماده و انرژی . 

پس  ' هیچ چیز ' در فلسفه یعنی مغز قادر به حس و درک آن نیست . 

در خلاء کامل ، باز چیزی هست . مانند کوارکها و ریز کوارکها  و ریزتر  و ریزتر . 

پس 'هیچ چیز ' بمعنای اینکه در آنجا هیچی نباشد  نداریم . 

اما ما ' هستی ' داریم و  ' نیستی ' . در نیستی هست که هیچ چیزی نیست . 

زمانی که دو ستاره باهم برخورد کنند یا ستاره ای عمرش به پایان برسد ، یک انفجار قدرتمند رخ می دهد . در مرکز انفجار ، تمام اتمها و کوارک ها و ریزترین عنصر و انرژی ، بر اثر گرمای بسیار زیاد ، منفجر می شوند و از مرکز انفجار به بیرون پرتاب می شوند  .

در یک آن / شاید ۱۰ بتوان ۲۳- ثانیه ، در مرکز انفجار ، دیگر هیچ چیزی نیست . حتی نور هم نیست . این نقطه که شاید اندازه سرسوزن باشد ، نقطه ای در هستی است که خالی می شود . حالا یک سیاه چاله ایجاد می شود و شروع به بلعیدن چیزهای اطرافش می کند .‌یعنی هستی را  نیست می کند .

بودن یا نبودن : این دو کلمه بمعنی حاضر بودن یا نبودن در زمان و مکان است . 

من دیروز در اتاق بودم / نبودم .

بودا برای پیدا کردن پاسخ ، به مراقبه نشست . با شراب حضور ، نفس را مست کرد و از هشیاری به آگاه بودن رسید . 

او حقیقت ذات خود را بر پرده دل دید . از آن آگاه شد . یک نور درخشان همچو ماه . 

حالا او تنها آگاه بود ؛ نه بدنی وجود داشت و نه احساسی . فقط او شاهد نور خودش بود . آگاه بودن از آگاه بودن . 

اما حقیقت آگاه بودن چیست؟ 

او آنقدر به نور آگاه بودن خودش بر آینه دل خیره شد تا جذب خودش یا آگاه بودن شد .

وارد جاناها شد . رودی از آگاه بودن . 

آنقدر عمیق شد تا به جانای هشتم رسید و سپس گفت در اینجا به ' نه ادراک و نه- نه ادراک ' رسیدم . یعنی چیزی برای ادراک دیگر وجود نداشت که او از آن آگاه شود . 

ولی خود او که آنجا بود . آن شاهد و ناظر هنوز آنجا بود .

زمانی که به کمال رسید ، برگشت و در سه کلمه ، حقیقت هستی را گفت : آنیچا ، دوکا ، آناتا. 

آنیچا : همه چیز دائما در حال تغییر است و هیچ چیز در هستی ، پایدار نیست . 

اما ، آن شاهد و ناظر که بود . او همیشه هست . پس نور آگاه بودن یا جان یا الله نور السماوات و الارض ، همیشه هست و تغییرناپذیر هست . نه می زاید و نه زائیده می شود . فقط هست . فقط بودن . او یک حضور مطلق است . 

این نور آگاه بودن است که بر انرژی تاریک   می تابد و در آن نفوذ و رسوخ می کند و آنرا به حیات می آورد . 

این نور آگاه بودن در دل است که بدن و احساسات و .... به حیات می آورد . 

پس اگر نور آگاه بودن در دل است که به حیات می آورد ، آیا این جهان ، بازتاب درون من است ؟ آیا آنچه که بر / در زمین هست و سیارات و ستاره ها و ... در آسمان هست ، بازتابی از بدن و دل و مغز هست ؟ آیا اگر نور آگاه بودن که بر پرده دل است را برگردانم و به درون بدن و مغز بتابانم و از آن آگاه شوم سپس از کل هستی ، آگاه می شوم ؟  بله ، چنین است .

دوکا : بخاطر تولد و بیماری و پیری و مرگ ، در همه چیز ، درد و رنج هست . 

پس در کجا درد و رنج نیست ؟ در آگاه بودن محض . 

نکته : فهم اشتباه این جمله ، انواع فرقه پوچ گرائی و مرگ پرستی را ایجاد کرده . 

باید بفهمیم که : بعلت سیری ناپذیری در بدن و ذهن است که درد و رنج تولید می شود . 

یعنی اگر دائما بدنبال لذت جوئی و مال اندوزی باشیم دچار درد و رنج می شویم .

یا بیماری و پیری را جزئی از روند طبیعت زمین ندانیم و سعی کنیم آنرا به تاخیر بیندازیم . 

چون بدن و ذهن ، هر چه که بیشتر داشته باشیم و بیشتر لذت ببریم ، بیشتر دچار چسبندگی و وابستگی می شوند . پس باید در تعادل زندگی کرد . 

خیر الامور اوسط ها . نه به دنیا و بدن بچسبیم و نه از دنیا و بدن بیزاری و دوری کنیم . 

آناتا : در آنجا یک ' من ' نیست . تنها یک سفر است . 

این 'من ' یا نفس هست که بخاطر نادانی و حرص و آز و نفرت و بیزاری ، خود را جدای از جریان هستی می بیند و می داند . بخاطر همین دچار درد و رنج می شود . 

'من ' یا نفس یعنی خاطرات و یادآوری آن خاطرات از زمان رحم مادر تا مرگ . 

تنها در یک نقطه 'من ' وجود ندارد . در زمانِ ورود به جاناها . تنها آگاه بودن . 

برگشت به آن نور حیات بخش . 

از اوئیم و به سوی او باز می گردیم . 

ذره آگاه بودن به اقیانوس آگاه بودن باز می گردد . 

خدا ، عشق محض است . او تنها حیات می بخشد . نور آگاه بخش .

پس به دنبال سوالاتی که نفسِ نادان می پرسد نباید رفت . چون تولید درد و رنج می کند . باید زندگی را در تمامیتش زندگی کرد .

اما سیستم متریکس آنقدر آدمی را ضعیف و برده کرده که این سوالات در آدمی پدیدار می شود . 

اما قضا و قدر و اجبار و اختیار : 

جان یا نور آگاه بودن یا خدا که از رگ گردن به آدمی نزدیکتر است و در دل آدمی است ، زمانی که کالبد فیزیکی پیر شود و بمیرد ، این کالبد را ترک می کند و به منبع برمیگردد تا دوباره وارد رحم یا محیطی مناسب دیگر شود تا  یک زندگی دیگر را به موجودی ببخشد . 

در زمان مرگ   کالبد ، 'من ' یا نفسی که به دنیا و بدن چسبندگی دارد ، به صورت انرژتیک و کالبد اتری ، اثیری باقی می ماند .

در واقع این کالبد انرژی ، بخاطر ارتعاش و فرکانس و انرژی است که از مغز ساطع می شود . میشود جهان مجازی . 

اگر کالبد بلافاصله سوزانده شود یا خوراک حیوانات شود ، این کالبد محو و نابود می شود و وارد تناسخ نمی شود .   

اما اگر بدن دفن شود یا مومیایی و کفن شود ، مغز با کمک میدان الکتریسیته زمین ، می تواند این کالبد انرژیایی را حفظ کند و هر چه بیشتر به بدن و مال دنیا چسبندگی داشته باشد ، زمانش بیشتر می شود .

حالا در این فاصله زمانی، تا منهدم شدن کامل مغز ، موجوداتی هستند که نفس یا روح را اسیر می کنند و با او یک سری پیمان نامه و تعهدات می ببندند و زندگی بعدی او را تعریف می کنند . این ' نفس ' در تناسخ باطل گیر می افتد . حالا میشود عروسک خیمه شب بازی . 

پس ما آدمها در ظاهر مثل هم هستیم اما برای همه جبر و اختیار وجود ندارد . 

قضا و قدر : قضا و قدر از زمان رحم مادر تا حدود سن هفت سالگی آدمی مشخص می شود . یعنی آنچه که آدمی از ژن و دی ان ای خود دارد و آن تربیت و باور و مذهب و اجتماعی که در آن رشد می کند ، لحظات بعدی زندگی او را رقم می زند که می توان بر اثر مراقبه و پاک کردن دل و ذهن و تغییر باور و آموزش ، آنرا تغییر داد . 

منبع : راهنما_اربس 

٧,٠٣٥
طلایی
٣
نقره‌ای
٥٠
برنزی
٦٠
تاریخ
١١ ساعت پیش

پرسش «چرا چیزی هست به‌جای هیچ؟» یکی از ژرف‌ترین و رازآلودترین پرسش‌هایی‌ست که ذهن بشر را از آغاز فلسفه تا امروز درگیر کرده. این پرسش نه‌تنها به هستی و وجود می‌پردازد، بلکه به چراییِ بودن، به امکانِ نبودن، و به رابطه‌ی انسان با جهان نیز اشاره دارد. بیایید چند دیدگاه مهم را مرور کنیم:

---

🧠 دیدگاه‌های فلسفی درباره‌ی «چرا وجود هست؟»

1. فلسفه‌ی کلاسیک (افلاطون، ارسطو)

- ارسطو معتقد بود که هر چیز علتی دارد، و «علت نخستین» یا «محرک بی‌حرکت» آغازگر همه چیز است.

- افلاطون به جهانی از «ایده‌ها» باور داشت که واقعیت‌های مادی بازتابی از آن‌ها هستند.

2. فلسفه‌ی مدرن (لایبنیتس)

- لایبنیتس این پرسش را مطرح کرد: «چرا چیزی هست به‌جای هیچ؟» و پاسخ داد: چون خدا، که موجودی کامل و خیرخواه است، بهترین جهان ممکن را خلق کرده.

3. فلسفه‌ی اگزیستانسیالیسم (هایدگر، سارتر)

- هایدگر می‌گوید: «شگفت‌انگیزترین چیز این نیست که جهان چگونه است، بلکه اینکه اصلاً هست.»

- سارتر معتقد بود که انسان در جهانی بی‌معنا رها شده، اما خودش باید معنا بیافریند.

---

🌌 دیدگاه‌های علمی و کیهان‌شناسی

1. نظریه‌ی انفجار بزرگ (Big Bang)

- جهان از یک نقطه‌ی بسیار چگال و داغ آغاز شده. اما چرا آن نقطه وجود داشت؟ علم هنوز پاسخ قطعی ندارد.

2. نظریه‌ی خلأ کوانتومی

- در فیزیک کوانتومی، «هیچ» به معنای واقعی وجود ندارد. حتی خلأ هم پر از نوسانات انرژی است که می‌تواند ذرات را به‌وجود آورد.

3. چندجهانی (Multiverse)

- شاید جهان ما یکی از بی‌شمار جهان‌های ممکن باشد، و وجود آن صرفاً یک احتمال آماری باشد.

---

🧩 آیا همه‌چیز از پیش تعیین شده است؟ آیا ما اسباب‌بازی‌ایم؟

این پرسش به جبرگرایی و اختیار مربوط می‌شود:

- جبرگرایی: اگر قوانین فیزیکی و شرایط اولیه جهان همه چیز را تعیین کنند، شاید ما آزادی واقعی نداشته باشیم.

- اختیار: بسیاری از فیلسوفان معتقدند که انسان دارای اراده‌ی آزاد است و می‌تواند انتخاب کند.

- دیدگاه دینی: برخی باور دارند که انسان در آزمونی الهی قرار دارد، و اعمالش معنا و پیامد دارند.

---

✨ جمع‌بندی

پرسش «چرا چیزی هست؟» شاید هرگز پاسخ نهایی نداشته باشد، اما همین پرسیدن، همین حیرت، بخشی از انسان‌بودن است. شاید ما اسباب‌بازی نباشیم، بلکه آفرینندگانی باشیم که معنا را در دل بی‌معنایی می‌سازیم.

٧١٨
طلایی
٠
نقره‌ای
٧
برنزی
٩
تاریخ
٢٢ ساعت پیش

پاسخ شما