هر روز که صبح بردمیدی یوسف رخ مشرقی رسیدی کردی فلک ترنج پیکر ریحانی او ترنجی از زر لیلی ز سر ترنج بازی کردی ز زنخ ترنج سازی زان تازه ترنج نو رسیده نظاره ترنج و کف بریده چون بر کف او ترنج دیدند از عشق چو نار میکفیدند شد قیس به جلوهگاه غنجش نارنج رخ از غم ترنجش برده ز دماغ دوستان رنج خوشبویی آن ترنج و نارنج ✏ «نظامی»
بر گردد بخت از آن سبکرای کافزون ز گلیم خود کشد پای ✏ «نظامی»
گر آن دریا شد این درها بجایند که بر ما بیش از آن درها گشایند ✏ «نظامی»
مگر نشنیدی از فراش این راه که هر کاو چاه کند افتاد در چاه ✏ «نظامی»
به وقت مرگ با صد داغ حرمان ز گرگان رفت باید سوی کرمان ز گرگان تا به کرمان راه کم نیست ز ما تا مرگ مویی نیز هم نیست ✏ «نظامی»
خطی دید از سواد هیبتانگیز نوشته کز محمد سوی پرویز ✏ «نظامی»
خطی دید از سواد هیبتانگیز نوشته کز محمد سوی پرویز ✏ «نظامی»
چو عنوان گاه عالم تاب را دید تو گفتی سگگزیده آب را دید ✏ «نظامی»
تو نیکی، بد نباشد نیز فرزند بود تره به تخم خویش مانند ✏ «نظامی»
درختی کاول از پیوند کژ خاست نشاید جز به آتش کردنش راست ✏ «نظامی»
بخور کاین جام شیرین نوشبادت بجز شیرین همه فرموشبادت ✏ «نظامی»
به خوزستان درآمد خواجه سرمست طبرزد میربود و قند میخست ✏ «نظامی»
چو شخصی کاو به کوهی راز گوید بدو کوه آن سخن را باز گوید ✏ «نظامی»
بدان داور که او دارای دهرست که بیتو عمر شیرینم چو زهرست ✏ «نظامی»
لبالب کرده ساقی جام چون نوش پیاشی کرده مطرب نغمه در گوش ✏ «نظامی»
به شور انگیختن چندین مکن زور که شیرین تلخ گردد چون شود شور ✏ «نظامی»
سخن را تلخ گفتن، تلخ رأیی است که هر کس را درین غار اژدهایی است ✏ «نظامی»
شکر خواهی و شیرین نیز خواهی شکار ماه کن یا صید ماهی ✏ «نظامی»
گشاد از درج گوهر قفل یاقوت رطب را قند داد و قند را قوت ✏ «نظامی»
سیه شعری چو زلف عنبرافشان فرود آویخت بر ماه درفشان
دگر ره لعبت طاوسپیکر گشاد ز درج لؤلؤ تنگ شکر ✏ «نظامی»
ز دَه گویی به دَه سویی است ناورد ز یکگویی به یک گویی رسد مرد ✏ «نظامی»
نه می در آبگینه کآن سمنبر در آب خشک میکرد آتشِ تَر ✏ «نظامی»
ز پای آن پیلبالا را نشاندند به پایش پیلبالا زر فشاندند ✏ «نظامی»
بسی کوشیدم اندر پادشایی مگر عیدی کنم بیروستایی ✏ «نظامی»
ز گریه بلبله وز ناله بلبل گره بر دل زده چون غنچهٔ گل ✏ «نظامی»
نه صبر آن که دارد برگ دوری نه برگ آن که سازد با صبوری ✏ «نظامی»
چو روز آیینه خورشید دربست شب صد چشم هر صد چشم بربست ✏ «نظامی»
به دستان میفریبندم نه مستم نیارند از ره دستان به دستم ✏ «نظامی»
به قدر شغل خود باید زدن لاف که زر دوزی نداند بوریاباف ✏ «نظامی»
چه نیکو داستانی زد هنرمند هلیله با هلیله قند با قند ✏ «نظامی»
سپاه شب تیره بر دشت و راغ یکی فرش گسترده از پرّ زاغ فردوسی
بر او زد پیل پای خویشتن را به پای پیل برد آن پیلتن را ✏ «نظامی»
فرو بسته در آن غوغای ترکان ز بانگ نای ترکی نای ترکان ✏ «نظامی»
عقابان خدنگ خون سرشته برات کرکسان بر پر نبشته ✏ «نظامی»
شبیخون کرد و آمد سوی بهرام زره را جامه کرد و خود را جام ✏ «نظامی»
ضرب المثل: "گنه کرد در بلخ آهنگری به شوشتر زدند گردن مسگری" در چه مواردی بکار می رود؟
چو سر پیچید، گیسو مجلس آراست چو رخ گرداند، گردن عذر آن خواست ✏ «نظامی»
ملک بر تنگ شکر مُهر بشکست که شکر در دهان باید نه در دست ✏ «نظامی»
عبیر ارزان ز جعد مشکبیزش شکر قربان ز لعل شهدخیزش ✏ «نظامی»