به دستان میفریبندم نه مستم نیارند از ره دستان به دستم ✏ «نظامی»
به قدر شغل خود باید زدن لاف که زر دوزی نداند بوریاباف ✏ «نظامی»
چه نیکو داستانی زد هنرمند هلیله با هلیله قند با قند ✏ «نظامی»
سپاه شب تیره بر دشت و راغ یکی فرش گسترده از پرّ زاغ فردوسی
بر او زد پیل پای خویشتن را به پای پیل برد آن پیلتن را ✏ «نظامی»
فرو بسته در آن غوغای ترکان ز بانگ نای ترکی نای ترکان ✏ «نظامی»
عقابان خدنگ خون سرشته برات کرکسان بر پر نبشته ✏ «نظامی»
شبیخون کرد و آمد سوی بهرام زره را جامه کرد و خود را جام ✏ «نظامی»
ضرب المثل: "گنه کرد در بلخ آهنگری به شوشتر زدند گردن مسگری" در چه مواردی بکار می رود؟
چو سر پیچید، گیسو مجلس آراست چو رخ گرداند، گردن عذر آن خواست ✏ «نظامی»
ملک بر تنگ شکر مُهر بشکست که شکر در دهان باید نه در دست ✏ «نظامی»
عبیر ارزان ز جعد مشکبیزش شکر قربان ز لعل شهدخیزش ✏ «نظامی»
چو چشم تیر گر جاسوس گشتم به دکان کمان گر برگذشتم ✏ �نظامی�
چو چشم تیر گر جاسوس گشتم به دکان کمان گر برگذشتم ✏ �نظامی�
سعادت خواجه تاشِ سایهٔ تو صلاح از جملهٔ پیرایهٔ تو ✏ «نظامی»
بهزاد نام اسب کدام شخصیت باستانی است
یکی از طوق خود مه را شکسته یکی مه را ز غبغب طوق بسته ✏ «نظامی»
از آن زاغ سبکپر مانده پُر داغ جهان تاریک بر وی چون پر زاغ ✏ «نظامی»
سمنبر غافل از نظارهٔ شاه که سنبل بسته بد بر نرگسش راه ✏ «نظامی»
زمینکن کوهِ خود را گرم کرده سوی ارمن زمین را نرم کرده ✏ «نظامی»
اصطلاح "از این حسن تا اون حسن صد گز رسن" به چه معناست و در چه مواردی بکار می رود
اصطلاح زاغ سیاه کسی را چوب زدن در چه مواردی بکار می رود.
وعده سر خرمن چه نوع وعده ای است
منظور از سگ زرد برادر شغال است چیست
قربان شوم خدا را یک بام و دو هوا را
شتر سواری دولا دولا نمیشه
آب از سر چشمه گل است
شب نگردد روشن از نام چراغ نام فروردین نیارد گل به باغ
بدان آمد که صد بار افتد از پای به صنعت خویشتن میداشت بر جای ✏ «نظامی»
در آن اندوه میپیچید چون مار فشاند از جزعها لولوی شهوار ✏ «نظامی»
دل سرگشته را دنبال برداشت به پای خود شد آن تمثال برداشت در آن آیینه دید از خود نشانی چو خود را یافت بیخود شد زمانی ✏ «نظامی»
مرا تو مردم چشمی، مرو مرو ز سرم مرا تو عمر عزیزی، بیا بیا بنشین سلمان ساوجی ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردمِ چشم خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت حافظ
می سرخ از بساط سبزه میخورد چنین تا پشت بنمود این گل زرد چو خورشید از حصار لاجوردی علم زد بر سر دیوار زردی چو سلطان در هزیمت عود میسوخت علم را میدرید و چتر میدوخت عنان یک رکابی زیر میزد دو دستی با فلک شمشیر میزد چو عاجز گشت ازین خاک جگرتاب چو نیلوفر سپر افکند بر آب ✏ «نظامی»
می سرخ از بساط سبزه میخورد چنین تا پشت بنمود این گل زرد ✏ «نظامی»
چو سال آمد به شش چون سرو میرست رسوم شش جهت را باز میجست ✏ «نظامی»
ز منجنیق فلک سنگ فتنه می بارد من ابلهانه گریزم به آبگینه حصار زمانه مرد مصاف است و من ز ساده دلی کنم به جوشن تدبیرِ وهم، دفع مَضار عُرفی
شیر را بر گردن ار زنجیر بود بر همه زنجیر سازان میر بود
صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد ساقی بیا که شاهد رعنای صوفیان دیگر به جلوه آمد و آغاز ناز کرد
گذشت عمر ازین خاکدان برآ ای دل چه همچو سنگ نشان مانده ای به جا ای دل شود به صبر دوا دردهای بی درمان چه درد خود کنی آلوده دوا ای دل ز پوست غنچه برآمد ز سنگ لاله دمید تو نیز از ته دیوار تن برآ ای دل صائب تبریزی
| از آتش سودایت، دارم من و دارد دل داغی که نمیبینی، دردی که نمیدانی - رهی معیری