١ رأی
تیک ١ پاسخ
٢,٠٢٥ بازدید

در بیان این سه کم جنبان لبت از ذهاب و از ذهب وز مذهبت کین سه را خصمست بسیار و عدو در کمینت ایستد چون داند او ✏ «مولوی»  

١ سال پیش
٢ رأی
تیک ٣ پاسخ
١٥٦ بازدید
چند گزینه‌ای

اندر آ مادر بحق مادری بین که این آذر ندارد آذری ✏ «مولوی»  

١ سال پیش
٢ رأی
تیک ٣ پاسخ
١٣٩ بازدید
چند گزینه‌ای

از سر که سیلهای تیزرو وز تن ما جان عشق آمیز رو ✏ «مولوی»  

١ سال پیش
١ رأی
تیک ١ پاسخ
١٨٩ بازدید

شعله‌ها با گوهران گردان بود شعله آن جانب رود هم کان بود نور روزن گرد خانه می‌دود زانک خور برجی به برجی می‌رود ✏ «مولوی»  

١ سال پیش
١ رأی
تیک ٢ پاسخ
٢١٤ بازدید
٣ رأی
تیک ١ پاسخ
١٤٣ بازدید

تیغ چوبین را مبر در کارزار بنگر اول تا نگردد کار زار ✏ «مولوی»  

١ سال پیش
٤ رأی
تیک ٣ پاسخ
١,٤٢٨ بازدید

ما همه شیران ولی شیر علم حمله‌شان از باد باشد دم‌بدم حمله‌شان پیداست و ناپیداست باد آنک ناپیداست هرگز گم مباد ✏ «مولوی»  

١ سال پیش
٢ رأی
تیک ١ پاسخ
١٦٥ بازدید

چون زنی از کار بد شد روی زرد مسخ کرد او را خدا و زهره کرد عورتی را زهره کردن مسخ بود خاک و گل گشتن نه مسخست ای عنود پس ببین کین مسخ کردن چون بود پیش آن مسخ این به غایت دون بود ✏ «مولوی»  

١ سال پیش
٣ رأی
تیک ١ پاسخ
٢٠٥ بازدید

باز گستاخان ادب بگذاشتند چون گدایان زله ها برداشتند ✏ �مولوی� هرکجا ابیض نمایی غله برگیرد هوا هرکجا باره دوانی ذله بردارد غبار ✏ «عنصری»  

١ سال پیش
٢ رأی
تیک ٣ پاسخ
٢٥٠ بازدید
٢ رأی
تیک ٢ پاسخ
٢٣٢ بازدید

چون  زنخ را بست خواهند ای صنم آن به آید که زنخ کمتر زنم ✏ «مولوی»  

١ سال پیش
١ رأی
تیک ٣ پاسخ
١,٩٧٦ بازدید
٣ رأی
تیک ٤ پاسخ
١٤٧ بازدید
چند گزینه‌ای

. . . . اما سرانجام چندان جبین ضراعت بر آستان حاجب سایید و ناله و زاری کرد. . . . سفرنامه شاردن

١ سال پیش
٢ رأی
تیک ١ پاسخ
٥١٠ بازدید

دشمن به دشمن آن نپسندد که بیخرد با نفس خود کند به مراد و هوای خویش گر هر دو دیده هیچ نبیند به اتفاق بهتر ز دیده‌ای که نبیند خطای خویش چاهست و راه و دیدهٔ بینا و آفتاب تا آدمی نگاه کند پیش پای خویش چندین چراغ دارد و بیراه می‌رود بگذار تا بیفتد و بیند سزای خوایش ✏ «سعدی»  

١ سال پیش
٢ رأی
تیک ٥ پاسخ
١٤٩ بازدید
چند گزینه‌ای
٢ رأی
تیک ١ پاسخ
٢٣٩ بازدید

دین به دنیای دنی دادن نه کار عاقل است می دهی یوسف به سیم قلب ای نادان چرا هیچ میزانی درین بازار چون انصاف نیست گوهر خود را نمی سنجی به این میزان چرا نان جو خور، در بهشت سیر چشمی سیر کن می خوری خون از برای نعمت الوان چرا ✏ «صائب تبریزی»  

١ سال پیش
٢ رأی
تیک ٢ پاسخ
٦٣٢ بازدید
٢ رأی
تیک ٤ پاسخ
١,٤٣١ بازدید

ترکیب پیاله‌ای که درهم پیوست بشکستن آن روا نمیدارد مست چندین سر و پای نازنین از سر و دست از مهر که پیوست و به کین که شکست ✏ «خیام»  

١ سال پیش
٣ رأی
تیک ١ پاسخ
٨٤٧ بازدید

این کوزه که آبخوارهٔ مزدوریست از دیدهٔ شاهیست و دل دستوریست هر کاسهٔ می که بر کف مخموریست از عارض مستی و لب مستوریست ✏ «خیام»  

١ سال پیش
٢ رأی
تیک ١ پاسخ
٨٣٣ بازدید

مرغ بر بالا و زیر آن سایه‌اش می‌دود بر خاک پران مرغ‌وش ابلهی صیاد آن سایه شود می‌دود چندانک بی‌مایه شود بی‌خبر کان عکس آن مرغ هواست بی‌خبر که اصل آن سایه کجاست تیر اندازد به سوی سایه او ترکشش خالی شود از جست و جو ترکش عمرش تهی شد عمر رفت از دویدن در شکار سایه تفت ✏ «مولوی»  

١ سال پیش
٣ رأی
تیک ٢ پاسخ
٢٥٤ بازدید
٢ رأی
تیک ١ پاسخ
٥١١ بازدید

اندرون تست آن طوطی نهان عکس او را دیده تو بر این و آن می برد شادیت را تو شاد ازو می‌پذیری ظلم را چون داد ازو ای که جان را بهر تن می‌سوختی سوختی جان را و تن افروختی سوختم من سوخته خواهد کسی تا زمن آتش زند اندر خسی سوخته چون قابل آتش بود سوخته بستان که آتش‌کش بود چون زنم دم کآتش دل تیز شد شیر هجر آشفته و خون‌ریز شد آنک او هشیار خود تندست و مست چون بود چون او قدح گیرد به دست ✏ «مولوی»  

١ سال پیش
٣ رأی
تیک ٢ پاسخ
٥٧٣ بازدید

ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما افتاده در غرقابه‌ای تا خود که داند آشنا گر سیل عالم پر شود هر موج چون اشتر شود مرغان آبی را چه غم تا غم خورد مرغ هوا ما رخ ز شکر افروخته با موج و بحر آموخته زان سان که ماهی را بود دریا و طوفان جان فزا ای شیخ ما را فوطه ده وی آب ما را غوطه ده ای موسی عمران بیا بر آب دریا زن عصا ✏ «مولوی»  

١ سال پیش
٢ رأی
تیک ٢ پاسخ
٢٢٦ بازدید

مدتی زن شد مراقب هر دو  را تاکشان فرصت نیفتد در خلا تا در آمد حکم و تقدیر اله عقل حارس خیره‌سر گشت و تباه حکم و تقدیرش چو آید بی‌وقوف عقل کی بود در قمر افتد خسوف

١ سال پیش
٣ رأی
تیک ٣ پاسخ
٧,٧٠١ بازدید
٥ رأی
تیک ٤ پاسخ
٦٢٢ بازدید

آن ز عشق جان دوید و این ز بیم عشق کو و بیم کو فرقی عظیم سیر عارف هر دمی تا تخت شاه سیر زاهد هر مهی یک روزه راه وصف حق کو وصف مشتی خاک کو وصف حادث کو وصف پاک کو از قش خود وز دش خود باز ره که سوی شه یافت آن شهباز ره این قش و دش هست جبر و اختیار از ورای این دو آمد جذب یار ✏ «مولوی»

١ سال پیش
٣ رأی
تیک ١ پاسخ
٣٤٧ بازدید

شه طبیبان جمع کرد از چپ و راست گفت جان هر دو در دست شماست جان من سهلست جان جانم اوست دردمند و خسته‌ام درمانم اوست هر که درمان کرد مر جان مرا برد گنج و در و مرجان مرا

١ سال پیش
٢ رأی
تیک ١ پاسخ
٢٠٤ بازدید
٣ رأی
تیک ٢ پاسخ
١٠,٧٤٥ بازدید

گمان مبر که به پایان رسید کار مغان  هزار باده‌ی ناخورده در رگ تاک است

١ سال پیش
٣ رأی
تیک ٣ پاسخ
٤٦٨ بازدید
٤ رأی
تیک ١ پاسخ
١٤٤ بازدید

دروغ از بر ما نباشد ز  رای که از  رای باشد بزرگی به جای

١ سال پیش
٤ رأی
تیک ١ پاسخ
١٩٠ بازدید
٤ رأی
تیک ٣ پاسخ
٢,٠٩٢ بازدید

مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش که باشد مه که بنماید ز طاق آسمان ابرو

١ سال پیش
٥ رأی
تیک ٤ پاسخ
١,٣٩٧ بازدید

خنک آن قمار بازی که بباخت آن چه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

١ سال پیش
٣ رأی
تیک ١ پاسخ
١٥٢ بازدید

کشت ماراملخان خورده وماساده دلان دل به اندام پر ازکاه مترسک بستیم

١ سال پیش
٢ رأی
تیک ١ پاسخ
١٢١ بازدید

نیک برنج اندرم ازخویشتن گم شده تدبیروخطاکرده ظن

١ سال پیش
٣ رأی
تیک ١ پاسخ
٢٨٥ بازدید
٣ رأی
تیک ١ پاسخ
٢٣٥ بازدید