١ رأی
١ پاسخ
٥٨٨ بازدید

در بیان این سه کم جنبان لبت از ذهاب و از ذهب وز مذهبت کین سه را خصمست بسیار و عدو در کمینت ایستد چون داند او ✏ «مولوی»  

٧ ماه پیش
٢ رأی
تیک ٣ پاسخ
١١٣ بازدید
چند گزینه‌ای

اندر آ مادر بحق مادری بین که این آذر ندارد آذری ✏ «مولوی»  

٧ ماه پیش
٢ رأی
تیک ٣ پاسخ
١٠٤ بازدید
چند گزینه‌ای

از سر که سیلهای تیزرو وز تن ما جان عشق آمیز رو ✏ «مولوی»  

٧ ماه پیش
١ رأی
تیک ١ پاسخ
١١١ بازدید

شعله‌ها با گوهران گردان بود شعله آن جانب رود هم کان بود نور روزن گرد خانه می‌دود زانک خور برجی به برجی می‌رود ✏ «مولوی»  

٧ ماه پیش
١ رأی
تیک ٢ پاسخ
١٢٨ بازدید
٣ رأی
تیک ١ پاسخ
١٠٠ بازدید

تیغ چوبین را مبر در کارزار بنگر اول تا نگردد کار زار ✏ «مولوی»  

٧ ماه پیش
٣ رأی
تیک ٣ پاسخ
١٤٩ بازدید

ما همه شیران ولی شیر علم حمله‌شان از باد باشد دم‌بدم حمله‌شان پیداست و ناپیداست باد آنک ناپیداست هرگز گم مباد ✏ «مولوی»  

٧ ماه پیش
٢ رأی
١ پاسخ
١١٠ بازدید

چون زنی از کار بد شد روی زرد مسخ کرد او را خدا و زهره کرد عورتی را زهره کردن مسخ بود خاک و گل گشتن نه مسخست ای عنود پس ببین کین مسخ کردن چون بود پیش آن مسخ این به غایت دون بود ✏ «مولوی»  

٧ ماه پیش
٣ رأی
تیک ١ پاسخ
١٦٧ بازدید

باز گستاخان ادب بگذاشتند چون گدایان زله ها برداشتند ✏ �مولوی� هرکجا ابیض نمایی غله برگیرد هوا هرکجا باره دوانی ذله بردارد غبار ✏ «عنصری»  

٧ ماه پیش
١ رأی
تیک ٣ پاسخ
١٨٩ بازدید
٢ رأی
تیک ٢ پاسخ
١٣٧ بازدید

چو زنخ را بست خواهند ای صنم آن به آید که زنخ کمتر زنم ✏ «مولوی»  

٧ ماه پیش
١ رأی
تیک ٣ پاسخ
٦٨٠ بازدید
٢ رأی
٣ پاسخ
٨٨ بازدید
چند گزینه‌ای

. . . . اما سرانجام چندان جبین ضراعت بر آستان حاجب سایید و ناله و زاری کرد. . . . سفرنامه شاردن

٧ ماه پیش
٢ رأی
تیک ١ پاسخ
٢٣٥ بازدید

دشمن به دشمن آن نپسندد که بیخرد با نفس خود کند به مراد و هوای خویش گر هر دو دیده هیچ نبیند به اتفاق بهتر ز دیده‌ای که نبیند خطای خویش چاهست و راه و دیدهٔ بینا و آفتاب تا آدمی نگاه کند پیش پای خویش چندین چراغ دارد و بیراه می‌رود بگذار تا بیفتد و بیند سزای خوایش ✏ «سعدی»  

٧ ماه پیش
١ رأی
٤ پاسخ
٨٦ بازدید
چند گزینه‌ای
٢ رأی
تیک ١ پاسخ
١٤٣ بازدید

دین به دنیای دنی دادن نه کار عاقل است می دهی یوسف به سیم قلب ای نادان چرا هیچ میزانی درین بازار چون انصاف نیست گوهر خود را نمی سنجی به این میزان چرا نان جو خور، در بهشت سیر چشمی سیر کن می خوری خون از برای نعمت الوان چرا ✏ «صائب تبریزی»  

٧ ماه پیش
١ رأی
تیک ١ پاسخ
٣٢٢ بازدید
٢ رأی
تیک ٣ پاسخ
٧٣٠ بازدید

ترکیب پیاله‌ای که درهم پیوست بشکستن آن روا نمیدارد مست چندین سر و پای نازنین از سر و دست از مهر که پیوست و به کین که شکست ✏ «خیام»  

٧ ماه پیش
٣ رأی
تیک ١ پاسخ
٣٩٦ بازدید

این کوزه که آبخوارهٔ مزدوریست از دیدهٔ شاهیست و دل دستوریست هر کاسهٔ می که بر کف مخموریست از عارض مستی و لب مستوریست ✏ «خیام»  

٧ ماه پیش
٢ رأی
تیک ١ پاسخ
٢٤٣ بازدید

مرغ بر بالا و زیر آن سایه‌اش می‌دود بر خاک پران مرغ‌وش ابلهی صیاد آن سایه شود می‌دود چندانک بی‌مایه شود بی‌خبر کان عکس آن مرغ هواست بی‌خبر که اصل آن سایه کجاست تیر اندازد به سوی سایه او ترکشش خالی شود از جست و جو ترکش عمرش تهی شد عمر رفت از دویدن در شکار سایه تفت ✏ «مولوی»  

٧ ماه پیش
٣ رأی
تیک ٢ پاسخ
١٥١ بازدید
٢ رأی
تیک ١ پاسخ
٢٥٨ بازدید

اندرون تست آن طوطی نهان عکس او را دیده تو بر این و آن می برد شادیت را تو شاد ازو می‌پذیری ظلم را چون داد ازو ای که جان را بهر تن می‌سوختی سوختی جان را و تن افروختی سوختم من سوخته خواهد کسی تا زمن آتش زند اندر خسی سوخته چون قابل آتش بود سوخته بستان که آتش‌کش بود چون زنم دم کآتش دل تیز شد شیر هجر آشفته و خون‌ریز شد آنک او هشیار خود تندست و مست چون بود چون او قدح گیرد به دست ✏ «مولوی»  

٨ ماه پیش
٣ رأی
تیک ٢ پاسخ
٣٠٣ بازدید

ای عاشقان ای عاشقان امروز ماییم و شما افتاده در غرقابه‌ای تا خود که داند آشنا گر سیل عالم پر شود هر موج چون اشتر شود مرغان آبی را چه غم تا غم خورد مرغ هوا ما رخ ز شکر افروخته با موج و بحر آموخته زان سان که ماهی را بود دریا و طوفان جان فزا ای شیخ ما را فوطه ده وی آب ما را غوطه ده ای موسی عمران بیا بر آب دریا زن عصا ✏ «مولوی»  

٨ ماه پیش
٢ رأی
تیک ٢ پاسخ
١٦٤ بازدید

مدتی زن شد مراقب هر دو  را تاکشان فرصت نیفتد در خلا تا در آمد حکم و تقدیر اله عقل حارس خیره‌سر گشت و تباه حکم و تقدیرش چو آید بی‌وقوف عقل کی بود در قمر افتد خسوف

٨ ماه پیش
٣ رأی
تیک ٢ پاسخ
٣,٠٩٠ بازدید
٤ رأی
تیک ٣ پاسخ
٤٤٤ بازدید

آن ز عشق جان دوید و این ز بیم عشق کو و بیم کو فرقی عظیم سیر عارف هر دمی تا تخت شاه سیر زاهد هر مهی یک روزه راه وصف حق کو وصف مشتی خاک کو وصف حادث کو وصف پاک کو از قش خود وز دش خود باز ره که سوی شه یافت آن شهباز ره این قش و دش هست جبر و اختیار از ورای این دو آمد جذب یار ✏ «مولوی»

٨ ماه پیش
٣ رأی
تیک ١ پاسخ
١٦٣ بازدید

شه طبیبان جمع کرد از چپ و راست گفت جان هر دو در دست شماست جان من سهلست جان جانم اوست دردمند و خسته‌ام درمانم اوست هر که درمان کرد مر جان مرا برد گنج و در و مرجان مرا

٨ ماه پیش
٢ رأی
تیک ١ پاسخ
١٤٦ بازدید
٢ رأی
تیک ١ پاسخ
٦,٥٩٠ بازدید

گمان مبر که به پایان رسید کار مغان  هزار باده‌ی ناخورده در رگ تاک است

٨ ماه پیش
٢ رأی
تیک ٢ پاسخ
٢٩٩ بازدید
٤ رأی
تیک ١ پاسخ
١١٠ بازدید

دروغ از بر ما نباشد ز  رای که از  رای باشد بزرگی به جای

٨ ماه پیش
٤ رأی
تیک ١ پاسخ
١٣١ بازدید
٤ رأی
تیک ٢ پاسخ
١,٠٧٤ بازدید

مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش که باشد مه که بنماید ز طاق آسمان ابرو

٩ ماه پیش
٤ رأی
تیک ٣ پاسخ
١,٠٥٣ بازدید

خنک آن قمار بازی که بباخت آن چه بودش بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

٩ ماه پیش
٣ رأی
تیک ١ پاسخ
١٢٢ بازدید

کشت ماراملخان خورده وماساده دلان دل به اندام پر ازکاه مترسک بستیم

٩ ماه پیش
٢ رأی
تیک ١ پاسخ
٨٠ بازدید

نیک برنج اندرم ازخویشتن گم شده تدبیروخطاکرده ظن

٩ ماه پیش
٣ رأی
تیک ١ پاسخ
١٩٧ بازدید
٣ رأی
تیک ١ پاسخ
١٦٥ بازدید