٠ رأی
تیک ٣ پاسخ
٨١ بازدید
چند گزینه‌ای

مانع آید او ز دید آفتاب چونک گردش رفت شد صافی و ناب ✏ «مولانا»  

١ هفته پیش
٠ رأی
تیک ٢ پاسخ
٦٥ بازدید

 پَرتوِ نيكان نگيرد هركه بُنيادش بد‌است          تربيت ناهل را چون گِردَكان بر گُنبد است

١ هفته پیش
١ رأی
تیک ٢ پاسخ
٩٤ بازدید
٠ رأی
١ پاسخ
٨٥ بازدید
٠ رأی
٠ پاسخ
٧٠ بازدید

گفت ای عنقای حق جان را مطاف شکر که باز آمدی زان کوه قاف ای سرافیل قیامتگاه عشق ای تو عشق عشق و ای دلخواه عشق اولین خلعت که خواهی دادنم گوش خواهم که نهی بر روزنم ✏ «مولانا»  

٣ هفته پیش
١ رأی
تیک ٢ پاسخ
٦٦ بازدید

قلبهای من که آن معلوم تست بس پذیرفتی تو چون نقد درست ✏ «مولانا»  

٤ هفته پیش
١ رأی
تیک ١ پاسخ
٦٥ بازدید

زان نهادیم از ممالک مذهبی تا نیاید بر فلکها یا ربی منگر ای مظلوم سوی آسمان کاسمانی شاه داری در زمان ✏ «مولانا»  

٤ هفته پیش
٠ رأی
تیک ١ پاسخ
٨٩ بازدید

زانک از قرآن بسی گمره شدند زان رسن قومی درون چه شدند مر رسن را نیست جرمی ای عنود چون ترا سودای سربالا نبود ✏ «مولانا»  

١ ماه پیش
٠ رأی
٠ پاسخ
١٣٦ بازدید

آنچ گل را گفت حق خندانش کرد با دل من گفت و صد چندانش کرد عاشق آنم که هر آن آن اوست عقل و جان جاندار یک مرجان اوست چون در زرادخانه باز شد غمزه‌های چشم تیرانداز شد بر دلم زد تیر و سوداییم کرد عاشق شکر و شکرخاییم کرد ✏ «مولانا»  

١ ماه پیش
٠ رأی
٠ پاسخ
٨٣ بازدید
چند گزینه‌ای

سحر کاهی را به صنعت که کند باز کوهی را چو کاهی می‌تند ✏ «مولانا»  

١ ماه پیش
١ رأی
تیک ١ پاسخ
٤١ بازدید

در سمرقندست قند اما لبش از بخارا یافت و آن شد مذهبش بدر می‌جویم از آنم چون هلال صدر می‌جویم درین صف نعال تو فسرده درخور این دم نه‌ای با شکر مقرون نه‌ای گرچه نیی ✏ «مولانا»  

١ ماه پیش
٠ رأی
تیک ١ پاسخ
٤٢ بازدید

چون زبانهٔ شمع پیش آفتاب نیست باشد هست باشد در حساب هست باشد ذات او تا تو اگر بر نهی پنبه بسوزد زان شرر نیست باشد روشنی ندهد ترا کرده باشد آفتاب او را فنا ✏ «مولانا»  

١ ماه پیش
٠ رأی
٠ پاسخ
٣٤ بازدید
٠ رأی
٠ پاسخ
٤١ بازدید

گفت رنج احمقی قهر خداست رنج و کوری نیست قهر آن ابتلاست ابتلا رنجیست کان رحم آورد احمقی رنجیست کان زخم آورد آنچ داغ اوست مهر او کرده است چاره‌ای بر وی نیارد برد دست ز احمقان بگریز چون عیسی گریخت صحبت احمق بسی خونها که ریخت ✏ «مولانا»  

١ ماه پیش
٠ رأی
تیک ٢ پاسخ
٧٥ بازدید

از دهانت نطق فهمت را برد گوش چون ریگست فهمت را خورد ✏ «مولانا»  

١ ماه پیش
٠ رأی
تیک ١ پاسخ
٧٠ بازدید

هر طروقی این فروقی کی شناخت جز دقوقی تا درین دولت بتاخت   آن دقوقی داشت خوش دیباجه‌ای عاشق و صاحب کرامت خواجه‌ای منقطع از خلق نه، از بد خوی منفرد از مرد و زن نه، از دوی ✏ «مولانا»  

١ ماه پیش
٠ رأی
تیک ١ پاسخ
٣٣ بازدید

ای بسا مرغی ز معده وز مغص بر کنار بام محبوس قفس ای بسا قاضی حبر نیک‌خو از گلو و رشوتی او زردرو ✏ «مولانا»  

١ ماه پیش
٠ رأی
١ پاسخ
٦٠ بازدید

نیست جنسیت ز روی شکل و ذات آب جنس خاک آمد در نبات باد جنس آتش آمد در قوام طبع را جنس آمدست آخر مدام جنس ما چون نیست جنس شاه ما مای ما شد بهر مای او فنا چون فنا شد مای ما او ماند فرد پیش پای اسپ او گردم چو گرد ✏ «مولانا»  

١ ماه پیش
٠ رأی
١ پاسخ
٣٩ بازدید
١ رأی
تیک ٢ پاسخ
٧٣ بازدید

گفت پس من نیستم معشوق تو من به بلغار و مرادت در قتو پس نیم کلی مطلوب تو من جزو مقصودم ترا اندر زمن خانهٔ معشوقه‌ام‌، معشوق نی عشق بر نقدست‌، بر صندوق نی هست معشوق آنک او یکتو بود مبتدا و منتهاات او بود چون بیابی‌اش نمانی منتظر هم هویدا او بوَد هم نیز سِرّ ✏ «مولانا»  

١ ماه پیش
١ رأی
١ پاسخ
٧٠ بازدید

نور از دیوار تا خور می‌رود تو بدان خور   رو  که در خور می‌رود ✏ «مولانا»  

١ ماه پیش
١ رأی
تیک ٢ پاسخ
٦٨ بازدید

کز سفرها ماه کیخسرو شود بی سفرها ماه کی خسرو شود؟ از سفر بیدق شود فرزینِ راد وز سفر یابید یوسف صد مراد ✏ «مولانا»  

١ ماه پیش
٢ رأی
١ پاسخ
٦٩ بازدید

از دو پاره پیه این نور روان موج نورش می‌زند بر آسمان گوشت‌پاره که زبان آمد ازو می‌رود سیلاب حکمت همچو جو سوی سوراخی که نامش گوشهاست تا بباغ جان که میوه‌ش هوشهاست ✏ «مولانا»  

٢ ماه پیش
١ رأی
تیک ٢ پاسخ
٤٨ بازدید
١ رأی
تیک ١ پاسخ
٥٠ بازدید

فکر تو نقش است و فکر اوست جان نقد تو قلبست و نقد اوست کان ✏ «مولانا»  

٢ ماه پیش
١ رأی
تیک ١ پاسخ
٥٩ بازدید

چشم آخُربین ببست از بهر حق چشم آخِربین گشاد اندر سبق ✏ «مولانا»  

٢ ماه پیش
٢ رأی
تیک ٢ پاسخ
٦٤ بازدید
چند گزینه‌ای

تا که لقمان دست سوی آن برد قاصدا تا خواجه پس‌خوردش خورد ✏ «مولانا»  

٢ ماه پیش
٢ رأی
١ پاسخ
٥٧ بازدید

یک گُرُه را خود مُعَرِف جامه است در قبا گویند کو از عامه است یک گُرُه را ظاهر سالوس زهد نور باید تا بود جاسوس زهد نور باید پاک از تقلید و غول تا شناسد مرد را بی فعل و قول در رود در قلب او از راه عقل نقد او بیند نباشد بند نقل ✏ «مولانا»  

٢ ماه پیش
٢ رأی
تیک ٤ پاسخ
١٤٥ بازدید
١ رأی
١ پاسخ
٤٤ بازدید
چند گزینه‌ای

این سخا شاخیست از سرو بهشت وای او کز کف چنین شاخی بهشت ✏ «مولانا»  

٢ ماه پیش
١ رأی
تیک ١ پاسخ
٦٣ بازدید

نیست جنسیت ز روی شکل و ذات آب جنس خاک آمد در نبات باد جنس آتش آمد در قوام طبع را جنس آمدست آخر مدام جنس ما چون نیست جنس شاه ما مای ما شد بهر مای او فنا چون فنا شد مای ما او ماند فرد پیش پای اسپ او گردم چو گرد ✏ «مولانا»  

٢ ماه پیش
١ رأی
٠ پاسخ
٤٧ بازدید

نیست جنسیت ز روی شکل و ذات آب جنس خاک آمد در نبات باد جنس آتش آمد در قوام طبع را جنس آمدست آخر مدام جنس ما چون نیست جنس شاه ما مای ما شد بهر مای او فنا چون فنا شد مای ما او ماند فرد پیش پای اسپ او گردم چو گرد ✏ «مولانا»  

٢ ماه پیش
١ رأی
٠ پاسخ
٤٥ بازدید

چونک کرخی کرخ او را شد حرس شد خلیفهٔ عشق و ربانی نفس وان شقیق از شق آن راه شگرف گشت او خورشید رای و تیز طرف ✏ «مولانا»  

٢ ماه پیش
١ رأی
تیک ١ پاسخ
٦١ بازدید

طالب زر گشته جمله پیر و خام لیک قلب از زر نداند چشم عام پرتوی بر قلب زن خالص ببین بی محک زر را مکن از ظن گزین گر محک داری گزین کن ور نه رو نزد دانا خویشتن را کن گرو یا محک باید میان جان خویش ور ندانی ره مرو تنها تو پیش ✏ «مولانا»  

٢ ماه پیش
٢ رأی
تیک ١ پاسخ
٨١ بازدید

کز ضرورت هست مرداری مباح بس فسادی کز ضرورت شد صلاح دیر یابد صوفی آز از روزگار زان سبب صوفی بود بسیارخوار جز مگر آن صوفیی کز نور حق سیر خورد او فارغست از ننگ دق ✏ «مولانا»  

٢ ماه پیش
٢ رأی
تیک ١ پاسخ
٨٠ بازدید
٢ رأی
تیک ١ پاسخ
٥٩ بازدید
١ رأی
٠ پاسخ
٤٧ بازدید

کوزهٔ سربسته اندر آب زفت از دل پر باد فوق آب رفت باد درویشی چو در باطن بود بر سر آب جهان ساکن بود پس دهان دل ببند و مهر کن پر کنش از باد کبر من لدن ✏ «مولوی»  

٢ ماه پیش
٦ رأی
تیک ١ پاسخ
٦٢ بازدید

درونی ده که بیرون نبود از درد به بیرون و درون نبود ز تو فرد چنان دارم که تا پاینده باشم نه از جان بلکه از دل زنده باشم مرا در شعله‌های شوق خود نه چو خاکستر شوم بر باد در ده بهر چه آید درونم دار خرسند برون هم، زیور خرسندیم بند ✏ «امیرخسرو دهلوی»  

٢ ماه پیش