بدان آمد که صد بار افتد از پای به صنعت خویشتن میداشت بر جای ✏ «نظامی»
در آن اندوه میپیچید چون مار فشاند از جزعها لولوی شهوار ✏ «نظامی»
دل سرگشته را دنبال برداشت به پای خود شد آن تمثال برداشت در آن آیینه دید از خود نشانی چو خود را یافت بیخود شد زمانی ✏ «نظامی»
مرا تو مردم چشمی، مرو مرو ز سرم مرا تو عمر عزیزی، بیا بیا بنشین سلمان ساوجی ماجرا کم کن و بازآ که مرا مردمِ چشم خرقه از سر به درآورد و به شکرانه بسوخت حافظ
می سرخ از بساط سبزه میخورد چنین تا پشت بنمود این گل زرد چو خورشید از حصار لاجوردی علم زد بر سر دیوار زردی چو سلطان در هزیمت عود میسوخت علم را میدرید و چتر میدوخت عنان یک رکابی زیر میزد دو دستی با فلک شمشیر میزد چو عاجز گشت ازین خاک جگرتاب چو نیلوفر سپر افکند بر آب ✏ «نظامی»
می سرخ از بساط سبزه میخورد چنین تا پشت بنمود این گل زرد ✏ «نظامی»
چو سال آمد به شش چون سرو میرست رسوم شش جهت را باز میجست ✏ «نظامی»
ز منجنیق فلک سنگ فتنه می بارد من ابلهانه گریزم به آبگینه حصار زمانه مرد مصاف است و من ز ساده دلی کنم به جوشن تدبیرِ وهم، دفع مَضار عُرفی
شیر را بر گردن ار زنجیر بود بر همه زنجیر سازان میر بود
صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد ساقی بیا که شاهد رعنای صوفیان دیگر به جلوه آمد و آغاز ناز کرد
گذشت عمر ازین خاکدان برآ ای دل چه همچو سنگ نشان مانده ای به جا ای دل شود به صبر دوا دردهای بی درمان چه درد خود کنی آلوده دوا ای دل ز پوست غنچه برآمد ز سنگ لاله دمید تو نیز از ته دیوار تن برآ ای دل صائب تبریزی
| از آتش سودایت، دارم من و دارد دل داغی که نمیبینی، دردی که نمیدانی - رهی معیری
در قران این جهان با آن جهان این جهان از شرم میگردد جِهان ✏ «مولانا»
گر چه کاشانۀ دل، خاص غم مهر تو نیست پس، چرا مهر تو را بر در این خانه زدند؟ شاطرعباس صبوحی
تا که نبض از نام کی گردد جهان او بود مقصود جانش در جهان
نبیند مدّعی جز خویشتن را که دارد پردهٔ پندار در پیش گرت چشمِ خدا بینی ببخشند نبینی هیچکس عاجزتر از خویش سعدی
تا در سر زلفش نکنی جان گرامی پیش تو حدیث شب یلدا نتوان کرد - خواجوی کرمانی
تا که نبض از نام کی گردد جهان او بود مقصود جانش در جهان
اسامی شهرهایی که در ادوار مختلف بعنوان پایتخت ایران بوده اند را بنویسید؟
صید دل از این وادی، دارد سر آزادی امید که صیادی، بازش به کمین بادا! اغیار همی پویند، تا پیش منت جویند حرفی به گمان گویند، ای کاش یقین بادا! افزود دگر امشب، زخم دل من زان لب زان بیشترک یا رب، آن لب نمکین بادا! دی کآن مه موزون رفت، دلخون شده در خون رفت دین از پی دل چون رفت، جان پیرو دین بادا! ✏ «آذر بیگدلی»
تا باغ همی رفتم، هر روز ببوی گل گم شد در باغ امروز، از بوی کسی ما را! ✏ «آذر بیگدلی»
گویند که: فردا شب باشد شب عید، اما امشب بگمان افگند، ابروی کسی ما را! ✏ «آذر بیگدلی»
مفهوم و کاربرد ضرب المثل زیر بنویسید: اگه یزد دوره گز نزدیکه
معنی و کاربرد ضرب المثل زیر را بنویسید: نه خانی اومده نه خانی رفته
معنی و کاربرد ضرب المثل زیر را شرح دهید جایی که عقاب پر بریزد از پشه لاغری چه خیزد
مقصود از (کاهش جان تو من دارم و من میدانم) در دوبیتی زیر چیست بیتی زیر چیست. امشب ای ماه بدرد دل من تسکینی آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی کاهش جان تو من دارم و من میدانم که تو از دوری خورشید چه ها می بینی
منظور از جمله may your coffe kick in before reality does چیست و در چه مواقعی گفته میشود
ضرب المثل ریگی به کفش داشتن کنایه از جیست؟
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد
گره بر باد زدن کنایه از چیست
آب پاکی بر سرش ریخت کنایه از چیست
مانع آید او ز دید آفتاب چونک گردش رفت شد صافی و ناب ✏ «مولانا»
پَرتوِ نيكان نگيرد هركه بُنيادش بداست تربيت ناهل را چون گِردَكان بر گُنبد است
هركه مزروع خود بخورد به خويد وقت خرمنش خوشه بايد چيد
کوزهٔ نو کو به خود بولی کشید آن خبث را آب نتواند برید ✏ «مولانا»
با اين ريش ميخواهي بري تجريش ؟
گفت ای عنقای حق جان را مطاف شکر که باز آمدی زان کوه قاف ای سرافیل قیامتگاه عشق ای تو عشق عشق و ای دلخواه عشق اولین خلعت که خواهی دادنم گوش خواهم که نهی بر روزنم ✏ «مولانا»
قلبهای من که آن معلوم تست بس پذیرفتی تو چون نقد درست ✏ «مولانا»
زان نهادیم از ممالک مذهبی تا نیاید بر فلکها یا ربی منگر ای مظلوم سوی آسمان کاسمانی شاه داری در زمان ✏ «مولانا»
زانک از قرآن بسی گمره شدند زان رسن قومی درون چه شدند مر رسن را نیست جرمی ای عنود چون ترا سودای سربالا نبود ✏ «مولانا»