پیشنهادهای زهرا کابلی (١٣٢)
مواجهه مؤثر، حل و فصل، مواجهه و سازگاری . . . . . . respond to challenges
( احساسات ) فروخورده، سرکوب شده کمرو، معذب، خجالتی، ناراحت
جسور، بی پروا، نترس، بی باک
انس گرفتن، متعهد شدن enter into a bond with sb
نقشه اولیه نقشه همکف
کمک کردن، یاری رساندن، حمایت کردن، پشتیبانی کردن ارتقا دادن، ترفیع دادن به، به درجه . . . ترفیع دادن ( مسابقه ) برگزار کردن، ترتیب دادن ( کالا ) تب ...
معقول، طبیعی، قابل فهم
چوب، چوب گلف چماق، باتوم
تصادفی، اتفاقی بدون ترتیب، بدون نقشه، به شکل نامنظم اینجا و آنجا، این طرف و آن طرف، گُله به گُله
آزادانه، بدون مزاحمت ( دید ) باز
توانمند
همنواگرایی
رؤسا، رهبران، سران، سرکردگان، فرماندهان
آموزش زدایی کردن
آموزش زدایی کنار گذاشتن آموخته های قبلی و آمادگی برای پذیرش آموزه های جدید
دل گرفته
اگه با stomach و tummy بیاد، منظور درد یا دلپیچه ناشی از استرس هست. . . . دلشوره داشتن my tummy is doing flips my tummy is doing flips the discomfor ...
خوردن تا ته، بلعیدن، ته چیزی را درآوردن باور کردن، پذیرفتن بدون چون و چرا غرق لذت شدن، کیف کردن
adj. Slang term meaning good looking, stylish or cool. خوش قیافه، خوش تیپ، خفن
رو دست کسی بلند شدن چیزی را از جلوه انداختن آبروی کسی را بردن
با افاده راه رفتن
تحقیر کردن، گستاخانه خندیدن
تحقیر کردن
له کردن، فشار دادن chiefly US, informal to press ( something, such as food ) into a pulp or a flat shape : SQUASH, MASH به زور جا دادن، چپاندن c ...
صندلی مسافرتی صندلی تاشو سفر صندلی کمپینگ
با توجه به معنی فعلش در فرهنگ هزار، معنای خارش هم داره، همون حس خارش یا قلقلک
دوستی یعنی همین دوستی برای همین روزهاست/برای همچین موقع هاست دوستی به درد همینها / همین روزها/ همچین مواقعی می خوره
سخت کوش
گاهی، گهگاهی، گاه گداری، هرازگاهی، هر چندوقت یکبار
هم زمانی، پیشآمد
ترشرویی کردن بداخلاقی کردن آه و ناله کردن شکایت کردن نق زدن
معمولا بصورت ( brum brum ) می آید و می تواند قام قام، غام غام و معنا شود ( Child's play idiom expressing the sound of a vehicle )
خیلی زود در چشم بهم زدنی تا بجنبم very quickly or soon We'll be there before you know it The game was over before I knew it
چوب موازنه، چوب تعادل
( در موردعضلات ) گرم کردن I jump up and down to loosen my leg muscles بالا و پایین میپرم تا عضلات پاهایم را گرم کنم نرمش کردن، خود را گرم کردن loose ...
تفکر رشد ذهنیت رشد نگرش رشد طرز فکر رشد
زاویه دار، ناموزون، ناهموار ( اندام ) بی قواره، قناس، تکیده، استخوانی ( رفتار ) خشک، نساز، نچسب، نافرهیخته
پرخطر، پرمخاطره، خطرناک
غافلگیر شدن مواجه شدن با شرایطی که انتظارش را ندارید
( به طنز ) نابغه، مخ
مزاحم، مایه ی دردسر، آزارنده کسالت بار، طاقت فرسا، ملالت بار
مرید، هوادار، طرفدار
به طرز فجیعی، به نحو وحشیانه ای، بی رحمانه
بی خبر، یهویی، فوری
سم، سمی چیز مضر، چیز ویرانگر، مایه فساد ( محاوره ) غذای کوفتی، غذای زهرماری، کوفت، زهرمار ( عامیانه و به شوخی ) مشروب، دوا، تلخ آبه
the same همین. . . . همین طور. . . همین کار . . . "I am sure she would do as much for me" مطمئنم او هم برایم همین کار را می کند "Mom told me as m ...
با هیجان با شور و حرارت
بدخواهانه، با بدخواهی، با بدجنسی
بدخواه، بد اندیش، بدجنس
بپر بپر کردن تند و تند بالا و پایین پریدن ( دقیقا مثل بپر بپر بچه ها وقت بازی )
نفس عمیق کشیدن ( از شادی یا لذت ) آه کشیدن ( از غم یا خستگی ) زوزه کشیدن باد
زنده نگه داشتن، تداوم بخشیدن و حفظ کردن ( حیات )
در جایگاه فعل: 1. کور کردن 2. ( در مورد نور و . . . ) چشم را زدن 3. چشم کسی را بستن، غافل کردن
با بدجنسی، با پستی با وقاحت، با بی شرمی به طرزی ناخوشایند یا زننده
1. کار دائمی، کار همیشگی و مادام العمر 2. حاصل عمر، ثمره زندگی، حاصل یک عمر تلاش و زحمت
مرموز، اسرار آمیز، مافوق طبیعی supernatural - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - رعب انگیز، هراس انگیز، وحشتناک weird and frightenin ...
1. کمی، اندکی 2. به طور نامشخص یا مبهم 3. به زحمت
نمی دانم چی چی نمی دانم کی کی موقع فراموش کردن نام یا ویژگی کسی یا برای خودداری از اشاره به ان استفاده میشه
( جانوران، گیاهان ) اجتماع، دسته، گروه a colony of crows یک دسته کلاغ
خرت و پرت، زلم زیمبو جواهر ارزان قیمت اسباب بازی anything of trivial value هر چیز کم ارزش و کم اهمیت
از چنگ درآوردن چیزی را با مکر و حیله از چنگ دیگری درآوردن
بسیار. . . به مقدار زیاد. . . قبل از صفت در جایگاه تشدیدکننده یا intensifier هم میاد Decidedly means to a great extent and in a way that is very o ...
عالی، کامل، درست و حسابی، جانانه
به نرمی به آرامی با آرامش
با آرامش، با خونسردی
آدم عتیقه آدم نامتعارف و عجیب و غریب
ابدا عمرا به هیچ وجه
تمام هم و غم خود را صرف چیزی کردن
با عجله انجام دادن کسی را هول کردن و وادار به عجله کردن
معادل بارقه . . . . در بارقه ی امید
بارقه، پرتو، کورسو مثلا بارقه ی امید، پرتو امید، کورسوی امید برای Sliver of Hope
sliver of hope
سر کسی شیره مالیدن، زبلی بیشتری نشان دادن، کلک زدن، زرنگ بازی بیشتری دراوردن
مرکب سواری هر حیوانی که سوارش شوند مثال: The soldier scowled menacingly as his steed bore down on them در این متن از یک داستان. . . . سرباز یک آد ...
روبروی هم قرار گرفتن. . . دشمنی کردن با هم. . . با هم در افتادن
. adj بدون جلب توجه دیگران، پنهانی . adv بی آن که توجه کسی را جلب کند، پنهانی، یواشکی
چرک گرفته، کثیف و نشُسته، زشت و زننده
کوه یخ یخ شناور
محوطه
اعتماد داشتن اطمینان کردن
نظر تصمیم نتیجه گیری
( ابر ) نازک و کمرنگ
در جایگاه فعل: به سختی راه خود را باز کردن به چالش طلبیدن در افتادن
تیغ، تیغه، دستگاه برش
خردکن
حواس جمع بودن حواست حسابی جمع باشد
چند پا چند دست limb عضو بدن
مقاومت کردن
رکورد زدن پیشی گرفتن
to be trifled with دست کم گرفته شدن
مزرعه پرورش سبزیجات
نیروی کمکی
رها کردن آزاد کردن از بند
آتش دان
مزیّن به
با حرف شنوی با سر به راهی
روی اعصاب روی مخ
جان به لب رسیدن
شرابه دار منگوله دار
محفظه گرد و غبار جاروبرقی
ابر توفان زا
چشم های متحرک ( عروسک ) در wobbly eyes
قراضه
با شادی با خرسندی
ضد حال خورده
جلوی جمع، در حضور دیگران
با عصبانیت، با خشونت
آشفته بازار
با شور و شوق
با صبر و حوصله
با صدای جیغ مانند حرف زدن جیغ جیغی حرف زدن
پُر انگیزه
برای انجام کاری لحظه شماری کردن
واقع در . . .
در واقع، در حقیقت
شیفته کسی شدن
عالی، محشر
چی از این بهتر!
محتاط و دور اندیش
محکم بستن، وصل کردن
pull onself through از چیزی عبور کردن و رد شدن و . . .
سردرگم
احتمالا، شاید
گشاد شدن در Her eyes widened
به خود مسلط شدن
غیر قابل کنترل
وقت خریدن
ناشی از
با عصبانیت حرف زدن
با دستپاچگی با خجالت با حالت معذبی
با کلافگی، با بی حوصلگی
صدای گرومپ، تلپی