respond

/rəˈspɑːnd//rɪˈspɒnd/

معنی: پاسخ، پاسخ دادن، عهده دار شدن، واکنش نشان دادن
معانی دیگر: جواب دادن، واکنش کردن یا نشان دادن، عکس العمل نشان دادن، پتوازیدن، واکنش مثبت نشان دادن، (حقوق) مسئول بودن، جوابگو بودن، ستون زیر قوس یا طاق ضربی، (قدیمی - مذهبی) رجوع شود به: response، پاس  دادن

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: responds, responding, responded
(1) تعریف: to give a reply, in words or otherwise.
مترادف: answer, reply
مشابه: acknowledge, rejoin, retort, return

- I asked her a question, but she did not respond.
[ترجمه گوگل] از او سوالی پرسیدم اما جواب نداد
[ترجمه ترگمان] من از او سوال کردم، اما او پاسخی نداد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I haven't had time to respond to her letter.
[ترجمه مهریاب] من وقت کافی نداشتم که به نامه او پاسخی بدهم
|
[ترجمه گوگل] من وقت نکردم به نامه او پاسخ دهم
[ترجمه ترگمان] وقت نداشتم به نامه اش پاسخ دهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to react, esp. favorably.
مترادف: react
مشابه: act, function

- The patient is responding to the medication.
[ترجمه گوگل] بیمار به دارو پاسخ می دهد
[ترجمه ترگمان] بیمار در حال واکنش به این دارو است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to say as a reply; answer.
مترادف: answer, reply
مشابه: acknowledge, rejoin, retort

- He responded "yes" to every question.
[ترجمه یاسین] او به همه ی سوال ها جواب بله داد
|
[ترجمه ali] او به تمام سوال ها جواب" بله "داد
|
[ترجمه گوگل] او به هر سؤالی «بله» پاسخ داد
[ترجمه ترگمان] او در پاسخ \"بله\" به هر سوالی پاسخ داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- When asked about the man, she responded that she hadn't seen him for weeks.
[ترجمه گوگل] وقتی در مورد این مرد سؤال شد، او پاسخ داد که او را هفته هاست ندیده است
[ترجمه ترگمان] وقتی درباره مرد سوال کرد، او جواب داد که چند هفته است که او را ندیده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. Jack beckoned to me to follow him.
[ترجمه گوگل]جک به من اشاره کرد که دنبالش بروم
[ترجمه ترگمان]جک با اشاره دست به من اشاره کرد که دنبالش بروم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The delicious smell of fresh bread beckoned the hungry boy.
[ترجمه گوگل]بوی خوش نان تازه به پسر گرسنه اشاره کرد
[ترجمه ترگمان]بوی خوش نان تازه به پسرک گرسنه اشاره می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The sea beckons us to adventure.
[ترجمه گوگل]دریا ما را به ماجراجویی فرا می خواند
[ترجمه ترگمان]دریا ما را به ماجراجویی می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. I asked him his name, but he didn't respond.
[ترجمه گوگل]اسمش را پرسیدم اما جوابی نداد
[ترجمه ترگمان]اسمش را از او پرسیدم، اما پاسخی نداد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I offered him a drink but he didn't respond.
[ترجمه niloo] من به او یک نوشیدنی پیشنهاد کردم اما او پاسخی نداد
|
[ترجمه گوگل]به او نوشیدنی تعارف کردم اما جواب نداد
[ترجمه ترگمان]به او نوشیدنی تعارف کردم، اما جوابی نداد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He was noticeably slow to respond.
[ترجمه گوگل]او به طرز محسوسی در پاسخ دادن کند بود
[ترجمه ترگمان]او به طور قابل ملاحظه ای کند بود که پاسخی بدهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She asked where he'd been, but he didn't respond.
[ترجمه گوگل]او پرسید کجا بوده است، اما او پاسخی نداد
[ترجمه ترگمان]او پرسید کجا بوده، اما پاسخی نداد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. They are likely to respond positively to the President's request for aid.
[ترجمه گوگل]آنها احتمالاً به درخواست رئیس جمهور برای کمک پاسخ مثبت خواهند داد
[ترجمه ترگمان]آن ها احتمالا واکنش مثبتی به درخواست رئیس جمهور برای کمک دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Some children respond more demonstratively than others.
[ترجمه گوگل]برخی از کودکان نسبت به دیگران به صورت نمایشی پاسخ می دهند
[ترجمه ترگمان]بعضی از بچه ها نسبت به بقیه به demonstratively واکنش نشان می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Dave didn't respond to any of her emails.
[ترجمه گوگل]دیو به هیچ یک از ایمیل های او پاسخ نداد
[ترجمه ترگمان]دیو به هیچ یک از ایمیل های او پاسخ نداد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The animals were conditioned to respond to auditory stimuli .
[ترجمه گوگل]حیوانات برای پاسخ به محرک های شنوایی شرطی شدند
[ترجمه ترگمان]حیوانات شرطی شدند تا به محرک شنوایی پاسخ دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. You can rely on him to respond to a challenge.
[ترجمه گوگل]می توانید برای پاسخ به یک چالش به او تکیه کنید
[ترجمه ترگمان]شما می توانید به او تکیه کنید تا به یک چالش پاسخ دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. We have a bounden duty to respond to this call for help.
[ترجمه گوگل]ما وظیفه داریم به این فراخوان برای کمک پاسخ دهیم
[ترجمه ترگمان]ما تنها وظیفه داریم که به این درخواست کمک کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I am pondering how to respond.
[ترجمه گوگل]دارم فکر میکنم چطوری جواب بدم
[ترجمه ترگمان]فکر می کنم که چطور باید جواب بدهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The world community has been slow to respond to the crisis.
[ترجمه گوگل]جامعه جهانی در واکنش به این بحران کند بوده است
[ترجمه ترگمان]جامعه جهانی در واکنش به این بحران کند بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Let us respond. Let us rise as one man in defence of our motherland.
[ترجمه کامران] بیایید پاسخ بدهیم. بیایید همانند یک مرد برای دفاع از سرزمین مادری برخیزیم.
|
[ترجمه گوگل]بیایید پاسخ دهیم بیایید یک مرد به دفاع از سرزمین مادری خود برخیزیم
[ترجمه ترگمان]اجازه بدهید واکنش نشان دهیم اجازه دهید به عنوان یک مرد در دفاع از سرزمین مادری خود رشد کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. We need someone who can anticipate and respond to changes in the fashion industry.
[ترجمه گوگل]ما به کسی نیاز داریم که بتواند تغییرات صنعت مد را پیش بینی کند و به آن پاسخ دهد
[ترجمه ترگمان]ما به کسی نیاز داریم که بتواند پیش بینی کند و به تغییرات در صنعت مد واکنش نشان دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

پاسخ (اسم)
response, answer, replication, reply, respond

پاسخ دادن (فعل)
answer, reply, respond

عهده دار شدن (فعل)
answer, respond, undertake, guarantee, be responsible

واکنش نشان دادن (فعل)
respond, react

تخصصی

[حقوق] پاسخ دادن، واکنش نشان دادن، مسؤول بودن، پاسخگو بودن

انگلیسی به انگلیسی

• answer, reply; react
when you respond to something that is done or said, you react by doing or saying something yourself in reply.

پیشنهاد کاربران

پاسخ دادن
مثال: He responded to the email immediately.
او به ایمیل فوراً پاسخ داد.
پاسخ، پاسخ دادن
Reacting is quick. Responding is slower.
respond = پاسخ دادن
response = پاسخ
respondent = پاسخ دهنده
responsibility = مسئولیت
responsiveness = پاسخگویی ، پاسخ دهی
responsible = مسئولیت پذیر
responsive = پاسخگو
responsibly = با مسئولیت
responsively : پاسخگویانه
اجابت کردن
تحت تأثیر قرار گرفتن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : respond
✅️ اسم ( noun ) : response / respondent / responsibility / responsiveness
✅️ صفت ( adjective ) : responsible / responsive
✅️ قید ( adverb ) : responsibly / responsively
پاسخ دادن، پواختن
React
مواجه شدن
Respond پاسخی نا محدود و گاها غیر عقلانی به یک چیز است مثلا : محمد پاسخ فحاشی وی را با مشت داد!!!!
میبینید که جواب یک حرف با حرکات بدن داده شده و این همان respond است. . . .
""""""""'"""""""""
ولی reply پاسخی گفتاری یا نوشتاری به اظهارات یک شخص است. مثل: پاسخ کتبی مدیر به ادعای شریک وی.
...
[مشاهده متن کامل]

یا مثلا پاسخ رئیس جمهور ایران به ادعاهای ترامپ
"""""""""'""""""""
Answer نیز پاسخ به سوال است ، مثلا رتبه های برتر کنکور به بالای ۶۰درصد سوالات پاسخ میدهند

جواب دادن
گفتن، به حرف آمدن
معنی فارسی: پاسخ دادن ، عکس العمل نشان دادن
معنی انگلیسی:answer, reply or react in special ways
response is the noun form 💬
responsible is the adjective form💬
جمله نمونه : Our brain respondes in many ways

برای دیدن بقیه ی نوشته ها روی کلمه ی بنفش رنگ که بالای نظرمه کلیک کنین 👆
دوستان عزیز در صورت مفید بودن مطالب لایک یادتون نره. با تشکر 🙏💖

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس