پیشنهاد‌های میرزایی (١,٥٠٠)

بازدید
٢,١٥٨
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

نماینده مجلس ( مرد ) assemblywoman = نماینده مجلس ( زن )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

نماینده مجلس ( زن )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

لانگمن دیکشنری : ۱ _ گرد همایی Group of people gathered together for a purpose ۲ _ مجلس ، قانونگذاران Group of people elected to make laws in some st ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

لانگمن دیکشنری : دور هم جمع شدن ، گرد آمدن synonym : gather

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

لانگمن دیکشنری : قاتل Someone who assassinate

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

لانگمن دیکشنری : حمله کردن ، هجوم آوردن Attack

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

خفه کردن ، خفه شدن دچار خفگی کردن ، دچار خفگی شدن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

اسم : آسفالت صفت : آسفالته فعل : آسفالت کردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

لانگمن دیکشنری : اهانت ، توهین Definition : unkind or harmful remark

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٦

administrate = اداره کردن administer = تجویز کردن administrator = مدیر ، سرپرست administration = دولت ، حکومت ، مدیریت administrative = مدیریتی ، اجر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

administrate = اداره کردن administer = تجویز کردن administrator = مدیر ، سرپرست administration = دولت ، حکومت ، مدیریت administrative = مدیریتی ، اجر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١٠

administrate = اداره کردن administer = تجویز کردن administrator = مدیر ، سرپرست administration = دولت ، حکومت ، مدیریت administrative = مدیریتی ، اجر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٧

administrate = اداره کردن administer = تجویز کردن _ اجرا کردن administrator = مدیر ، سرپرست administration = دولت ، حکومت ، مدیریت administrative = م ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

administrate = اداره کردن administer = تجویز کردن administrator = مدیر ، سرپرست administration = دولت ، حکومت ، مدیریت administrative = مدیریتی ، اجر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

administrate = اداره کردن administer = تجویز کردن administrator = مدیر ، سرپرست administration = دولت ، حکومت ، مدیریت administrative = مدیریتی ، اجر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

مالیات دهنده

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

⭕️🅥🅔🅡🅑 domesticate = اهلی کردن ، رام کردن ، بومی کردن ⭕️🅝🅞🅤🅝 domestic = خدمتکار ⭕️🅐🅓🅙🅔🅒🅣🅘🅥🅔 domestic = بومی ، اهلی ، داخلی domestic ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

⭕️🅥🅔🅡🅑 domesticate = اهلی کردن ، رام کردن ، بومی کردن ⭕️🅝🅞🅤🅝 domestic = خدمتکار ⭕️🅐🅓🅙🅔🅒🅣🅘🅥🅔 domestic = بومی ، اهلی ، داخلی domestic ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

⭕️🅥🅔🅡🅑 domesticate = اهلی کردن ، رام کردن ، بومی کردن ⭕️🅝🅞🅤🅝 domestic = خدمتکار ⭕️🅐🅓🅙🅔🅒🅣🅘🅥🅔 domestic = بومی ، اهلی ، داخلی domestic ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

⭕️🅥🅔🅡🅑 domesticate = اهلی کردن ، رام کردن ، بومی کردن ⭕️🅝🅞🅤🅝 domestic = خدمتکار ⭕️🅐🅓🅙🅔🅒🅣🅘🅥🅔 domestic = بومی ، اهلی ، داخلی domestic ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

صفت : اهلی ، رام شده فعل : اهلی کردن ، رام کردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

بطور ناچیز

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

They predicted that I would fail آنها پیش بینی کردن که من شکست میخورم

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

کشتی گردشی یا تفریحی ( به انگلیسی: cruise ship ) گونه ای کشتی مسافری است که برای سفرهای تفریحی استفاده می شود. فعل : گشت زدن ، رهسپار بودن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

کشتی گردشی یا تفریحی ( به انگلیسی: cruise ship ) گونه ای کشتی مسافری است که برای سفرهای تفریحی استفاده می شود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

دارو ، دوا

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

market = مغازه ، بازاریابی کردن marketer = بازاریاب ، فروشنده marketing = بازاریابی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

market = مغازه ، بازاریابی کردن marketer = بازاریاب ، فروشنده marketing = بازاریابی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

market = مغازه ، بازاریابی کردن marketer = بازاریاب ، فروشنده marketing = بازاریابی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

روزه در اسلام عبادتی است که انسان برای انجام فرمان خدا از اذان صبح تا اذان مغرب تمام روزهای ماه رمضان از چیزهایی که روزه را باطل می کند خودداری نماید ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

مارچوبه plant whose stems are eaten as a vegetable

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

کج ، بطور کجی ، کجکی He wore his hat askew

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

چپ چپ The beggar asked for change, but the haughty woman only looked at him askance گدا تقاضای پول خرد کرد، اما زن مغرور فقط چپ چپ به او نگاه کرد نکت ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

پرس و جو کردن یا اطلاع یافتن از احوال کسی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱ _ پرسیدن ، سوال کردن Ask him where to go ۲ _ درخواست کردن Ask for . . . ۳ _ دعوت کردن Ask them for dinner

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

کنار ، به کنار She stepped aside to let them pass او کنار ایستاد که بهشون اجازه بده بگذرن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

در ساحل، به سوی ساحل on or to the shore

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

طرد شده

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

ناخوانا غیر قابل خوانش

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

prevaricated = طفره رو ، دو پهلو ، دروغگو

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

دستبند

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

زخم ، جراحت

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

این واژه فقط به معنای همزن است تعاریف خانم مرضیه فلاحی غلط است . در کتاب study skills معنای این واژه را در تمرینی بصورت انحرافی آورده و ما باید حدس ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

مبهم ، دور از فهم

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

لانگمن دیکشنری : شرمنده

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

خاکستر noun خاکستر رنگ پریده ، خاکستر کم رنگ adj

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱ _ غیر جنسی without sex ۲ _ بی جنسگرا not interested in sex

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

نسبت دادن نکته : از اونجایی که حرف اضافه to همراه این واژه میاد ، یک phrasal verb است اونم از نوع جدا شدنی ! Example : He ascribed his success to lu ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

نسبت دادن نکته : از اونجایی که حرف اضافه to همراه این واژه میاد ، یک phrasal verb است اونم از نوع جدا شدنی ! Example : He ascribed his success to lu ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

زاهد کسی که از لذت و آسایش جسمی بخصوص برای دلایل مذهبی اجتناب می کند Somebody who avoid physical pleasure and comforts , especially for religious rea ...