پیشنهادهای دکترحامد رسولی (١,٦٨٢)
معوق، از موعد گذشته، منقضی شدن، دیر امده، موعد رسیده، سر رسیده، قانون فقه: منقضی، بازرگانی: منقضی، گذشتن موعد
تا اندازه ای، تا یک اندازه، اندکی. ناقص.
Paralyse. Paralyze : فلج کردن، زمین گیر کردن، خنثی کردن، سست کردن
اطمینان، یقین قطع، امر مسلم، قانون فقه: یقین، روانشناسی: یقین، بازرگانی: قطعیت
سرتاسری. سراسری. در کل کشور. در همه جای کشور. در سرتاسر یا سراسر کشور
یخچال. یخدان. سردخانه
صدای تنور، صدای زیر مردانه مفاد، نیت، رویه، تمایل، قانون فقه: رونوشت حکم یا دستور دادگاه، بازرگانی: مفاد، بازاری که در آن معامله برای آینده صورت می گ ...
اعتبار صحت اعتبار، نفوذ، تایید، تصدیق، تنفیذ، درستی، صحت، قانون فقه: صحت، سندیت، روانشناسی: اعتبار، زیست شناسی: صحت، بازرگانی: سندیت، صحت، علوم نظامی ...
عمدتا. اساسا. بیشتر. اکثرا. در اصل. بطور کلی. کلا. بطور عمده.
فرسایش رفتگی، فرسودگی، خوردگی، سایش، فساد تدریجی، تحلیل، ساییدگی، علوم مهندسی: تحلیل تدریجی، عمران: فرسایش، معماری: فرسایش، شیمی: فرسایش، زیست شناسی: ...
بسیار. فراوان. وافر. سرشار. زیاد. خیلی
سازمان دادن تشکیل دادن، آرایش دادن، مرتب کردن، تشکیلات دادن، درست کردن، سر و صورت دادن، متشکل کردن، قانون فقه: تشکیل دادن، بازرگانی: بازار سازمان یاف ...
دولاشدن، خم شدن، سرفرود اوردن، خمیدگی، تمکین، خشوع کردن
متناوبا عوض کردن راه کار فرعی، تعویض، یک درمیان آمدن، متناوب کردن، متناوب بودن، به نوبت انجام دادن، متبادل، عوض و بدل، ورزش: ذخیره، علوم نظامی: یدکی
Factor در معانی مفرد به شرح ذیل است : عامل . کارگزار، سازه، عامل ضرب، وکیل، عامل ( عوامل ) ، حق العمل کار، نماینده، فاعل، سازنده، فاکتور، عامل مشترک، ...
بخش، رکن، عامل عامل اصلی، جزء، المان، عنصر عملیاتی، رکن، سازه برقی، عنصر ( شیمیایی ) ، جسم بسیط، جوهر فرد، عنصر، اساس، اصل، محیط طبیعی، اخشیج، عامل، ...
شاهد. شهادت دادن، گواهی دادن، گواهی، شاهد، مدرک، دیدن، گواه بودن بر، قانون فقه: گواه آوردن، روانشناسی: شاهد، بازرگانی: شاهد
مدرک، اثبات بینه، شاهد، دلیل، گواه، ملاک، گواهی، شهادت دادن، ثابت کردن، قانون فقه: دلیل، با گواهی ثابت کردن، روانشناسی: شواهد، بازرگانی: دلیل، سند
شورا؛ سازمان خدمات شهری هیات، انجمن، مشاوره، مجلس، کنکاشگاه. نهاد
ارزش، شایستگی. سزاواری، لیاقت، شایسته بودن، استحقاق داشتن، استحقاق، روانشناسی: مزیت. برتری. رجحان. مستحق بودن.
آشکارا، بطور واضح بطور آشکار یا معلوم، بدیهی است که
دسته، گروه نوع، قلم، جنس، طبقه اجناس، طبقه افراد، اقلام آماد، دسته، زمره، طبقه، مقوله منطقی، رده، معماری: طبقه، قانون فقه: مقوله، روانشناسی: طبقه، زی ...
تورم رکود، تورم رکود، بازرگانی: تورم همراه با رکود
رفاه کمک، توجه کردن، رعایت کردن، خدمات اجتماعی، آسایش، رفاه، سعادت، خیریه، شادکامی، قانون فقه: کمکهای اجتماعی، روانشناسی: رفاه، بازرگانی: رفاه
حکم رای هیات منصفه، فتوی، نظر، قضاوت، قانون فقه: رای هیات منصفه، تصمیم هیات منصفه
چشم انداز. رویکرد دور نما، منظره، چشم داشت، نظریه، روانشناسی: نظرگاه
سردفتر اسناد رسمی،
استراتژی، تدبیر راهبرد، خط مشی، فن اداره جنگ، فن فرماندهی، فن جنگ، فنون سوق الجیشی، حیله، رزم آرایی، استراتژی، فن تدابیر جنگی، فن لشکر کشی، قانون فقه ...
راهپیمایی، رژه سان و رژه، سان رفتن، سان، نمایش با شکوه، جلوه، نمایش، خودنمایی، جولان، میدان رژه، تظاهرات، عملیات دسته جمعی، اجتماع مردم، رژه رفتن، خو ...
قاعده، قانون سلطه، نظامات حکمرانی یا حکومت کردن، قاعده، دستور، بربست، قانون، فرمانروایی، حکومت کردن، اداره کردن، حکم کردن، گونیا، خط کش، علوم مهندسی: ...
چیزی را در یک مکان ساختن، بنا کردن جای چیزی را تعیین کردن، در جای ویژه ای قرار دادن، مشخص کردن جا دادن، تعیین محل کردن، جای چیزی را معین کردن، تعیین ...
وفادار. ثابت قدم. بی منفذ
شهرت، اعتبار آبرو، خوشنامی، اشتهار، آوازه، قانون فقه: عرض، روانشناسی: شهرت، بازرگانی: معروفیت، شهرت
در پزشکی : مسمومیت عفونی حاصله در اثر جذب باکتریها ومواد فاسد بخون، گندیدگی
دیباچه نگار
تند ومغشوش سخن گفتن، باخشم سخن گفتن، تف پراندن، باخشم اداکردن، بیرون انداختن
سوت. صفیر. سوت زدن
سیل آسا. خصوصا بارانهای سیل آسا سهمگین.
هیجان انگیز مهیج، محرک، افروزنده
علوفه، تلاش وجستجو برای علیق، غارت کردن، پی علف گشتن، کاوش کردن، علوم نظامی: علوفه
ارامش، اسودگی، اسایش خاطر، راحت
فاقد صلاحیت فاقد شرایط لازم، بی حد و حصر، نامحدود، کامل، قانون فقه: فاقد شرایط لازم
فرسایش انرژی موج، افت قدرت امواج ( رادار ) ، کاهش، میرایی، تضعیف، علوم مهندسی: تضعیف، کامپیوتر: تضعیف، الکترونیک: تخفیف، روانشناسی: تضعیف، زیست شناسی ...
رودپیچ، مئاندر، دور، گردش، راه پر پیچ وخم، پیچ وخم داشتن، مسیر پیچیده ای را طی کردن، چماب، علوم مهندسی: پیچ و خم، عمران: قسمت پیچ و خم دار رودخانه، م ...
کاهش موالید. کاهش زاد و ولد. کاهش فرزندآوری و تربیت نسل آینده
درماشین ) پس زنی، پس زدن، عکس العمل سیاسی، واکنش شدید، ورزش: پیچ خوردن نخ ماهیگیری، علوم هوایی: خلاصی در اثر اتصال شل و یا سائیدگی قطعات در هر مکانیز ...
ادم بد شانس، ادم که بدشانسی میاورد، شانس نیاوردن
ترک برداشتن ترک خوردن، شکستگی، پریدگی، رخنه، ترک، ضربت، ترق تروق، ترکانیدن، ( شلاق ) را بصدا درآوردن، تولید صدای ناگهانی و بلند کردن، شکاف برداشتن عل ...
see, detect, discern, discover, note, notice, perceive, spot, witness - watch, check, keep an eye on ( informal ) , keep track of, look at, monitor, ...
portion, allocation, amount, grant, lot, quota, ration, share, stint - concession, deduction, discount, rebate, reduction