پیشنهادهای دکتر رسولی (١,٦٦٣)
دیگر. جز این
دودمان، اصل ونسب، اجداد، اعقاب، نیاکان . پیشینیان . نسب، روانشناسی: تبار، سویه، سطر بندی
آرزو کردن خواستن، میل داشتن، آرزو داشتن، آرزو، خواهش، خواسته، مراد، حاجت، کام، خواست، دلخواه، روانشناسی: میل
اندیشه، فکر، عقیده، نظر گمان، افکار، خیال، قصد، مطلب، چیز فکری، استدلال، تفکر، قانون فقه: قصد، روانشناسی: فکر
دردناک، مجروح جراحت، جای زخم، دلریش کننده، سخت، دشوار، مبرم، خشن، ریشناک
انباری. سیلو. پناهگاه . کارخانه سرپوشیده، انداختن، افشاندن، افکندن، خون جاری ساختن، جاری ساختن، پوست انداختن، پوست ریختن، برگ ریزان کردن، کپر، آلونک
کمک هزینه، پول تو جیبی. اعطاء، پاداش، تخفیف، مزایا، سهمیه، میزان مجاز، جیره، حق معاش، کمک هزینه، مقرری، فوق العاده و هزینه سفر، مدد معاش، جیره دادن، ...
تسلیم شدن پس دادن، بازدهی، ثمر دادن، واگذار کردن، ارزانی داشتن، بازده، محصول، حاصل، تسلیم کردن یا شدن، بار، قیمت بازار، بازده انفجار، قدرت انفجار گلو ...
بغرنج. پیچیده
تراکمی، تجمعی، انباشته، یکجا، جمع شونده، روانشناسی: تراکمی، بازرگانی: متراکم
بطور کامل و دقیق، کاملا، سراسر
یکسان، همسان برابر، همانند، همان، مساوی، علوم مهندسی: کاملا برابر، روانشناسی: همانند، بازرگانی: یکسان
شفاف روشن، شفاف ( کاغذ شفاف ) ، پشت نما، نور گذران، فرانما، علوم مهندسی: ترانسپارنت، کامپیوتر: ناپیدا، عمران: شفاف، معماری: سو گذران، علوم هوایی: شفا ...
رضامندی، خوشی، خوشحالی، رضایت، مشاط، روانشناسی: شنگولی
مانند، قابل مقایسه، قابل قیاس، مشابه، متشابه، روانشناسی: شبیه
رایج، شایع، متداول، فائق، مرسوم، برتر
بی نهایت بی اندازه، گزاف، بی کران، پهناور، وسیع، کلان، بسیار خوب، ممتاز، عالی، عمران: وسیع
بطور معمول، معمولا، به طور نمونه
درستش precipitate به معانی زیر میباشد: رسوب کردن، بشدت پرتاپ کردن، شتاباندن، بسرعت عمل کردن، تسریع کردن، سر اشیب تند داشتن، ناگهان سقوط کردن، غیر محل ...
برگشتن عودت دادن، پس فرستادن، عملکرد، اعاده بازگشت، عودت، گزارش دادن، گزارش رسمی، بازده، درآمد، بازگشت، برگشت، برگرداندن، مراجعت کردن، رجعت، اعاده، ع ...
گروه، پیرو، طرفدار، همکار. همگروه
چرخش، دوران، گردش به دور، حرکت وضعی، چرخه، گرداندن، تعویض، علوم مهندسی: روتاسیون، کامپیوتر: چرخش، معماری: گردش، شیمی: چرخش، روانشناسی: چرخش، نجوم: حر ...
بجز، مگر، به استثنای جز، غیر از، سوای، مستثنی کردن، مشمول نکردن، اعتراض کردن
واژن. آلت تناسلی زنان. مهبل، نیام، غلاف، مهبلی، قانون فقه: قبل، کانال تولد نوزاد
خیره شدن خیره نگاه کردن، چشم دوختن، زل زل نگاه کردن، با دقت نگاه کردن، نگاه خیره
چند کاره. چند منظوره . فراگیرنده، دارای استعداد و ذوق، روان، سلیس، گردان، متحرک، متنوع و مختلط، چندسو گرد، تطبیق پذیر، همه کاره، علوم مهندسی: چند بعدی
تراشیدن، افتاده های اهن، اسقاط اهن، ضایعات، خرده، تکه، پاره، قراضه، دورانداختن، عکس یا قسمتی از کتاب یا روزنامه که بریده شده، ته مانده، ماشین الات او ...
غیبت نبودن، حالت غیاب، فقدان، قانون فقه: غیبت، روانشناسی: غیاب. عدم حضور
وقفه فاصله تاکتیکی، فاصله، مدت، فرجه، ایست، خلال، علوم مهندسی: فاصله، عمران: فاصله زمانی، قانون فقه: وقفه، روانشناسی: فاصله، ورزش: دوی تمرینی آرام، ع ...
تپش. لرزه. لرزش. ارتعاش. تکانه. تکان
گندمه، ککمک، کنجدک
معوق، از موعد گذشته، منقضی شدن، دیر امده، موعد رسیده، سر رسیده، قانون فقه: منقضی، بازرگانی: منقضی، گذشتن موعد
تا اندازه ای، تا یک اندازه، اندکی. ناقص.
Paralyse. Paralyze : فلج کردن، زمین گیر کردن، خنثی کردن، سست کردن
اطمینان، یقین قطع، امر مسلم، قانون فقه: یقین، روانشناسی: یقین، بازرگانی: قطعیت
سرتاسری. سراسری. در کل کشور. در همه جای کشور. در سرتاسر یا سراسر کشور
یخچال. یخدان. سردخانه
صدای تنور، صدای زیر مردانه مفاد، نیت، رویه، تمایل، قانون فقه: رونوشت حکم یا دستور دادگاه، بازرگانی: مفاد، بازاری که در آن معامله برای آینده صورت می گ ...
اعتبار صحت اعتبار، نفوذ، تایید، تصدیق، تنفیذ، درستی، صحت، قانون فقه: صحت، سندیت، روانشناسی: اعتبار، زیست شناسی: صحت، بازرگانی: سندیت، صحت، علوم نظامی ...
عمدتا. اساسا. بیشتر. اکثرا. در اصل. بطور کلی. کلا. بطور عمده.
فرسایش رفتگی، فرسودگی، خوردگی، سایش، فساد تدریجی، تحلیل، ساییدگی، علوم مهندسی: تحلیل تدریجی، عمران: فرسایش، معماری: فرسایش، شیمی: فرسایش، زیست شناسی: ...
بسیار. فراوان. وافر. سرشار. زیاد. خیلی
سازمان دادن تشکیل دادن، آرایش دادن، مرتب کردن، تشکیلات دادن، درست کردن، سر و صورت دادن، متشکل کردن، قانون فقه: تشکیل دادن، بازرگانی: بازار سازمان یاف ...
دولاشدن، خم شدن، سرفرود اوردن، خمیدگی، تمکین، خشوع کردن
متناوبا عوض کردن راه کار فرعی، تعویض، یک درمیان آمدن، متناوب کردن، متناوب بودن، به نوبت انجام دادن، متبادل، عوض و بدل، ورزش: ذخیره، علوم نظامی: یدکی
Factor در معانی مفرد به شرح ذیل است : عامل . کارگزار، سازه، عامل ضرب، وکیل، عامل ( عوامل ) ، حق العمل کار، نماینده، فاعل، سازنده، فاکتور، عامل مشترک، ...
بخش، رکن، عامل عامل اصلی، جزء، المان، عنصر عملیاتی، رکن، سازه برقی، عنصر ( شیمیایی ) ، جسم بسیط، جوهر فرد، عنصر، اساس، اصل، محیط طبیعی، اخشیج، عامل، ...
شاهد. شهادت دادن، گواهی دادن، گواهی، شاهد، مدرک، دیدن، گواه بودن بر، قانون فقه: گواه آوردن، روانشناسی: شاهد، بازرگانی: شاهد
مدرک، اثبات بینه، شاهد، دلیل، گواه، ملاک، گواهی، شهادت دادن، ثابت کردن، قانون فقه: دلیل، با گواهی ثابت کردن، روانشناسی: شواهد، بازرگانی: دلیل، سند
شورا؛ سازمان خدمات شهری هیات، انجمن، مشاوره، مجلس، کنکاشگاه. نهاد