ترجمه‌های سید عباس حسینی (١٣٥)

بازدید
٣٤٨
تاریخ
١ روز پیش
متن
He took a day-to-day approach to managing the company.
دیدگاه
٠

او رویکردی روزمره ( روز به روز ) برای مدیریت شرکت پیش گرفت. ( برداشت من از معنی این جمله اینه که : یعنی اهداف بلند مدت برای شرکت نداشت و روز به روز ش ...

تاریخ
١ هفته پیش
متن
An informed citizenry is necessary for a democracy.
دیدگاه
٠

( داشتن ) یک شهروند آگاه برای ( برقراری ) یک دموکراسی لازم است.

تاریخ
٢ هفته پیش
متن
He's a riot at parties.
دیدگاه
٠

او زلزله ( بمب و از این قبیل اصطلاحات ) مهمانی هاست. ( یعنی کسی که در مهمانی ها شور و هیجان و غوغا به پا می کند - دقت کنید چون riot بعد از a اومده پس ...

تاریخ
١ ماه پیش
متن
In subsequent years, they were to think fondly of how they had first met.
دیدگاه
٠

ترجمه ی ترگمان برای این جمله صحیح ترینه.

تاریخ
١ ماه پیش
متن
The path wanders through the forest.
دیدگاه
٠

مسیر در میان جنگل به صورت پیچ در پیچ بود.

تاریخ
١ ماه پیش
متن
As the speaker droned on, my attention wandered.
دیدگاه
٠

همچنان که سخنران یکسره حرف می زد، توجهم ( ذهنم ) را به هم می ریخت.

تاریخ
١ ماه پیش
متن
My mind was in a blur when I woke up, and I had no idea where I was.
دیدگاه
٠

وقتی از خواب بیدار شدم ذهنم در گیجی ( ابهام و سردرگمی ) بود و نمی دانستم کجا هستم.

تاریخ
١ ماه پیش
متن
The landscape blurred as we sped past.
دیدگاه
٠

منظره تار شد، وقتی با سرعت از کنار آن گذشتیم.

تاریخ
١ ماه پیش
متن
The entrance of the prima ballerina brought thunderous applause from the audience.
دیدگاه
٠

ورود بالرین اصلی تشویق شدید تماشاگران را به همراه داشت.

تاریخ
١ ماه پیش
متن
Heavy chains hindered the elephant's movements.
دیدگاه
٠

زنجیرهای سنگین در حرکت فیل اختلال ( و مانع ) ایجاد می کرد.

تاریخ
٣ ماه پیش
متن
He's getting his driver's license soon, and he just can't wait.
دیدگاه
٠

او به زودی گواهینامه رانندگی خود را می گیرد و برای آن لحظه شماری می کند.

تاریخ
٣ ماه پیش
متن
My sister couldn't wait to tell me the news that she's pregnant.
دیدگاه
٠

خواهرم لحظه شماری می کرد که به من خبر بده که حامله است. ( چه پررو 🤣 )

تاریخ
٣ ماه پیش
متن
You look very appealing in that rig.
دیدگاه
٠

شما در آن لباس بسیار جذاب به نظر می رسید.

تاریخ
٣ ماه پیش
متن
He was rigged out in a tuxedo.
دیدگاه
٠

به او یک دست کت و شلوار رسمی مجلسی پوشانده شد. ( او را ملبس به یک دست کت و شلوار رسمی مجلسی کردند. )

تاریخ
٣ ماه پیش
متن
They rigged up a kitchen at the campsite.
دیدگاه
٠

آنها آشپزخانه ای را در محل کمپ ساختند ( سر هم کردند، برای استفاده ی موقت. )

تاریخ
٣ ماه پیش
متن
a reflective image
دیدگاه
٠

یک تصویر بازتابی ( منعکس شده یا ایجاد شده ناشی از انعکاس )

تاریخ
٣ ماه پیش
متن
The workers have become more vocal in their complaints recently.
دیدگاه
٠

کارگران اخیراً در اعتراضات خود خروشان تر شده اند. ( کارگران اخیراً اعتراضات خود را شدید تر کرده اند. )

تاریخ
٣ ماه پیش
متن
Speaking involves various types of vocal sounds.
دیدگاه
٠

صحبت کردن شامل انواع مختلفی از صداهای صوتی است. ( صداهای صوتی صداهایی هستند که با صوت تولید می شوند مثل صدای خنده یا هق هق )

تاریخ
٣ ماه پیش
متن
Beating the cream longer will render it butter.
دیدگاه
٠

هم زدن خامه به مدت طولانی تر باعث تبدیل شدنش به کره می شود.

تاریخ
٤ ماه پیش
متن
His latent gift for comedy will make him a fine clown.
دیدگاه
٠

استعداد بالقوه او برای کمدی از او یک دلقک خوب ( موفق ) خواهد ساخت.

تاریخ
٤ ماه پیش
متن
The child was consigned to a small room in the attic.
دیدگاه
٠

کودک را به اتاق کوچکی در زیر شیروانی تبعید کردند ( فرستادند ولی از نوع تنبیه و تنزیل رتبه ) .

تاریخ
٤ ماه پیش
متن
She swallowed her feelings of rejection and consigned the young man to oblivion in her memory.
دیدگاه
٠

او احساس طرد شدن ( پس زده شدن ) خود را هضم کرد ( فرو خورد، کنار آمد ) و مرد جوان را در یاد خود به فراموشی سپرد. ( اون مرد رو در یاد خود به فراموش شدگ ...

تاریخ
٤ ماه پیش
متن
She decided to consign some of her necklaces and hoped the shop would get a good price for them.
دیدگاه
٠

او تصمیم گرفت تعدادی از گردنبندهای خود را ( برای فروش به فروشگاه ) بسپرد و امیدوار بود که مغازه قیمت خوبی برای آنها بدهد.

تاریخ
٤ ماه پیش
متن
As an avid fan of baseball, he watches every game.
دیدگاه
٠

او به عنوان یک طرفدار دو آتیشه ی بیس بال، هر بازی را تماشا می کند.

تاریخ
٤ ماه پیش
متن
She ran slap into me in the fog.
دیدگاه
٠

او در مه صاف / مستقیم / تصادفی به من برخورد.

تاریخ
٤ ماه پیش
متن
The waves slapped against the shore.
دیدگاه
٠

امواج به ساحل برخوردند. ( به مانند و با صدای سیلی مانند )

تاریخ
٤ ماه پیش
متن
He slapped together a quick meal.
دیدگاه
٠

او ( با عجله ) یه غذای سبک و سرپایی ( مثل نون پنیر سبزی و . . . ) سر هم کرد.

تاریخ
٤ ماه پیش
متن
She parred on that last hole.
دیدگاه
٠

او امتیاز پار آن سوراخ را گرفت. ( توانست با حداکثر تعداد ضربات تعیین شده برای کورس، توپ را وارد سوراخ کند. )

تاریخ
٤ ماه پیش
متن
Par is set at thirty-six for the back nine holes.
دیدگاه
٠

برای این کورس ( تعداد ضربات استاندارد ) ، سی و شش ضربه برای ۹ سوراخ پشتی در نظر گرفته می شود.

تاریخ
٤ ماه پیش
متن
Last's night's performance was on a par with the previous one.
دیدگاه
٠

اجرای دیشب در حد اجرای قبلی بود. ( s آخر last اضافه و بودنش اشتباهه و طبق توصیه ی نرم افزار گرامرلی a بعد از on هم در جمله باید حذف بشه. )

تاریخ
٤ ماه پیش
متن
Her work performance has not been up to par recently.
دیدگاه
٠

عملکرد کاری او اخیراً در حد و اندازه ی متعارف و استاندارد نبوده است.

تاریخ
٤ ماه پیش
متن
His health is near par for a person of his age.
دیدگاه
٠

وضعیت سلامتی او تقریبا در حد متعارف و استاندارد یک شخص هم سن و سالش است.

تاریخ
٤ ماه پیش
متن
It wasn't too swift of you to forget your ticket.
دیدگاه
٠

خیلی هوشمندانه نبود که بلیط خود را فراموش کردید. ( برداشت خودم: از تو با این زرنگیت انتظار نمی رفت که بلیطتو فراموش کنی. )

تاریخ
٤ ماه پیش
متن
He'll never fall for that excuse; he's pretty swift.
دیدگاه
٠

او هرگز گول آن بهانه را نمی خورد؛ او بسیار باهوش است.

تاریخ
٤ ماه پیش
متن
The members of the track team are all swift runners.
دیدگاه
٠

اعضای تیم دو میدانی همگی دونده های سریعی هستند.

تاریخ
٤ ماه پیش
متن
The school encourages students to give their imaginations full scope.
دیدگاه
٠

این مدرسه دانش آموزان را تشویق می کند تا به تخیل خود آزادی عمل کامل بدهند.

تاریخ
٥ ماه پیش
متن
He counteracted their stubborn refusal with clever persuasion.
دیدگاه
٠

او از طریق متقاعد سازی هوشمندانه، با امتناع لجوجانه ی آنها مقابله کرد. ( امتناع لجوجانه ی آنها را بی اثر کرد. )

تاریخ
٥ ماه پیش
متن
He'd always been interested in chemistry but finally found his niche in chemical engineering.
دیدگاه
٠

او همیشه به شیمی علاقه داشت، اما در نهایت جایگاه ( جای مناسب ) خود را در مهندسی شیمی پیدا کرد.

تاریخ
٥ ماه پیش
متن
The climber found a niche for his fingers and somehow pulled himself up.
دیدگاه
٠

صخره نورد یک فرو رفتگی ( جا دست ) مناسب برای انگشتانش پیدا کرد و به طریقی خودش را بالا کشید.

تاریخ
٥ ماه پیش
متن
It was her popular second album that truly established her as a major pop star.
دیدگاه
٠

این دومین آلبوم محبوب او بود ( به خاطر دومین آلبوم محبوبش بود ) که او را به معنای واقعی به عنوان یک ستاره بزرگ پاپ معرفی کرد.

تاریخ
٥ ماه پیش
متن
The bosses implemented the prisoners with pick axes.
دیدگاه
٠

مسؤلان ، تبرهای مخصوص برداشت محصول را در اختیار زندانیان قرار دادند ( زندانیان را به این نوع تبر ها مجهز کردند ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
متن
A radio ad can be your best implement for getting your business known in the area.
دیدگاه
٠

ترجمه گوگل صحیح ترین ترجمه ی این جمله است.

تاریخ
٥ ماه پیش
متن
We will strike out in the morning.
دیدگاه
٠

صبح اینجا را ترک خواهیم کرد ( خواهیم رفت، عازم خواهیم شد. )

تاریخ
٥ ماه پیش
متن
They struck the factory for higher pay.
دیدگاه
٠

آنها برای دستمزد بالاتر در کارخانه اعتصاب کردند.

تاریخ
٥ ماه پیش
متن
The notion struck her as a good idea.
دیدگاه
٠

این تصور ( فکر، باور و . . . ) به نظر او ایده خوبی بود.

تاریخ
٥ ماه پیش
متن
The clock struck one o'clock.
دیدگاه
٠

ساعت، ( از طریق صدا ) ساعت یک را اعلام کرد. ( بعضی ساعت ها به تعداد عدد ساعت مورد نظر صدا می دند و از این طریق سر هر ساعت، ساعت رو اعلام می کنند. )

تاریخ
٥ ماه پیش
متن
a snap decision
دیدگاه
٠

یک تصمیم فوری و شتاب زده ( عجولانه و یا بدون بررسی دقیق )

تاریخ
٥ ماه پیش
متن
a snap assignment in school
دیدگاه
٠

یک تکلیف آسان در مدرسه.

تاریخ
٥ ماه پیش
متن
She snapped her head back in surprise.
دیدگاه
٠

با شگفتی سرش را ناگهانی و سریع به عقب چرخاند ( یا بُرد ) .

تاریخ
٥ ماه پیش
متن
She snapped back a response at him.
دیدگاه
٠

او در پاسخ، جواب تند و تیزی بهش داد. ( نیش دار جوابشو داد. )

تاریخ
٥ ماه پیش
متن
The cat snapped up the fish.
دیدگاه
٠

گربه ماهی را قاپید. ( سریع و بدون معطلی گرفت. )

تاریخ
٥ ماه پیش
متن
I'm sorry I snapped at your earlier.
دیدگاه
٠

تو جمله your اشتباه اومده، درستش you هست.

تاریخ
٥ ماه پیش
متن
The dog snapped at me.
دیدگاه
٠

سگ ازم قاپید.

تاریخ
٥ ماه پیش
متن
The bottle cap snaps on and off.
دیدگاه
٠

درب بطری به هنگام باز و بسته شدن صدا ( ی ترق، تاپ، پاپ، تلپ و . . . ) می دهد.

تاریخ
٥ ماه پیش
متن
The organist played a joyful piece by Bach during the recession.
دیدگاه
٠

ارگ نواز، در زمان ترک تالار توسط صف حضار، یک قطعه شاد از باخ می نواخت.

تاریخ
٥ ماه پیش
متن
The recession of the flood waters came as a relief.
دیدگاه
٠

پس رفت سیلاب ها ( خبر یا اتفاق ) آرامش بخشی بود.

تاریخ
٥ ماه پیش
متن
He is the foremost authority in his field.
دیدگاه
٠

او سرشناس ترین متخصص در رشته ی خود است.

تاریخ
٦ ماه پیش
متن
The alleged arsonist was found to have explosive materials in his car.
دیدگاه
٠

آتش افروز احتمالی ( ادعایی ) معلوم شد که در ماشینش مواد منفجره داشت.

تاریخ
٦ ماه پیش
متن
a retired vacation house
دیدگاه
٠

یک خانه ی دنج ( برای ) تعطیلات

تاریخ
٦ ماه پیش
متن
He made a forlorn attempt to study for the test.
دیدگاه
٠

او تلاش ناامیدانه ای ( بی حاصلی ) جهت مطالعه برای آزمون کرد.

تاریخ
٦ ماه پیش
متن
The new kid looked somewhat forlorn sitting by himself in the cafeteria.
دیدگاه
٠

بچه ی جدید ( تازه وارد ) در حالی که تنها با خودش در کافه تریا نشسته بود، درمانده ( تنها و بی کس ) به نظر می رسید.

تاریخ
٦ ماه پیش
متن
The disease shattered the child's health.
دیدگاه
٠

این بیماری سلامت کودک را به کلی نابود کرد.

تاریخ
٦ ماه پیش
متن
The new carpet represented a large expenditure, but it was necessary.
دیدگاه
٠

فرش جدید هزینه زیادی را موجب می شد ( داشت ) ، اما لازم بود.

تاریخ
٧ ماه پیش
متن
the haunting strains of the symphony
دیدگاه
٠

نغمه های فراموش نشدنی سمفونی.

تاریخ
٧ ماه پیش
متن
The chef strained the sauce.
دیدگاه
٠

سرآشپز سس را از صافی رد کرد ( صاف کرد ) .

تاریخ
٧ ماه پیش
متن
I suddenly had a notion to go out and buy myself a dog.
دیدگاه
١

ییهو به سرم زد ( هوس کردم ) برم بیرون و برای خودم یک سگ بخرم.

تاریخ
٧ ماه پیش
متن
They have little money with which to maintain the household.
دیدگاه
٠

آنها پول کمی دارند که خرجی ( خرج ِ ) منزل را با آن بدهند.

تاریخ
٧ ماه پیش
متن
His father shows a conservative cast of mind.
دیدگاه
٠

پدرش تمایلات ذهنی/ ذهنیتی محافظه کارانه از خود نشان می دهد.

تاریخ
٧ ماه پیش
متن
They put a cast on her broken arm at the hospital.
دیدگاه
٠

در بیمارستان دست شکسته اش را گچ گرفتند.

تاریخ
٧ ماه پیش
متن
He cast his line into the middle of the stream.
دیدگاه
٠

او مسیر خود را به سمت میانه ی جریان تغییر داد.

تاریخ
٧ ماه پیش
متن
The discussion cast new light on a familiar topic.
دیدگاه
٠

این بحث، ابعاد و زوایای موضوعی آشنا ( متداول یا روزمره ) را روشن کرد.

تاریخ
٧ ماه پیش
متن
a ball with no bounce
دیدگاه
٠

توپی بدون ( حالت ) جهندگی.

تاریخ
٧ ماه پیش
متن
He is always bouncing checks.
دیدگاه
٠

او همیشه چک ها ( ی بی محل ) را برگشت می زند.

تاریخ
٧ ماه پیش
متن
The ball bounced down the stairs.
دیدگاه
٠

توپ ورجه ورجه کنان از پله ها پایین رفت.

تاریخ
٧ ماه پیش
متن
A fragment of glass had to be removed from his foot.
دیدگاه
٠

یک تکه شیشه ( تو پاش بود ) که باید بیرون آورده می شد ( در میومد ) . ( به زمان فعل دقت کنید که مریوط به گذشتست. )

تاریخ
٨ ماه پیش
متن
The mayor spoke at the groundbreaking for the new library.
دیدگاه
٠

شهردار در مراسم پی ریزی ( کلنگ زنی ) کتابخانه جدید سخنرانی کرد.

تاریخ
٨ ماه پیش
متن
He has an effortless swimming stroke.
دیدگاه
٠

او یک حرکت دست و پای آسان برای شنا ( کردن ) دارد.

تاریخ
٨ ماه پیش
متن
Her strict piano teacher was quick to point out any imperfections in her playing.
دیدگاه
٠

معلم پیانوی سختگیر او سریع به هر نقصی در نواختن او اشاره می کرد.

تاریخ
٨ ماه پیش
متن
Much of the ship's cargo was salvaged from the wreckage.
دیدگاه
٠

بسیاری از محموله های کشتی از لاشه ی آن نجات یافتند.

تاریخ
٨ ماه پیش
متن
The salvage was hauled to the shore.
دیدگاه
٠

بار ( محموله، مال یا دارایی ) نجات داده شده ( از غرق شدن ) به ساحل برده شد. ( به صورت هل دادن یا یدک کشیدن )

تاریخ
٨ ماه پیش
متن
The salvage of the leaking vessel seemed impossible.
دیدگاه
٠

نجات کشتی در حال نشت ( سوراخ ) غیرممکن به نظر می رسید.

تاریخ
٨ ماه پیش
متن
Weeds are highly prolific plants.
دیدگاه
٠

علف های هرز گیاهانی بسیار فراوان هستند.

تاریخ
٨ ماه پیش
متن
His mind was slipping and he'd begun to confound fantasy with reality.
دیدگاه
٠

ذهنش در حال فرو رفتن ( به غش، خواب و . . . ) بود و شروع به اشتباه گرفتن خیال با واقعیت کرده بود.

تاریخ
٨ ماه پیش
متن
Both candidates are canvassing the voters throughout the district.
دیدگاه
٠

هر دو نامزد در حال جلب آراء رای دهندگان ( با تبلیغات انتخاباتی از طریق برخورد مستقیم و حضوری با افراد ) در سراسر منطقه هستند.

تاریخ
١ سال پیش
متن
He was a hard-boiled detective and his client's sad story didn't move him in the least.
دیدگاه
٠

او یک کارگاه سرسخت بود و داستان غم انگیز موکلش به هیچ وجه او را تحت تاثیر قرار نداد.

تاریخ
١ سال پیش
متن
He has no stomach for violence.
دیدگاه
٠

او گرایشی به خشونت ندارد. یا او تحمل خشونت را ندارد.

تاریخ
١ سال پیش
متن
Cummings was an idiomatic poet.
دیدگاه
٠

کامینگز شاعری صاحب سبک بود.

تاریخ
١ سال پیش
متن
We have had two nibbles on the car we're selling.
دیدگاه
٠

ما دوتا پیشنهاد ( خواهان / طالب ) برای ماشینی که داریم می فروشیم داشته ایم.

تاریخ
١ سال پیش
متن
He'd been hit hard, and it was a while before he came to.
دیدگاه
٠

او به سختی ضربه خورده بود، و مدتی طول کشید تا به هوش بیاید.

تاریخ
١ سال پیش
متن
The puppy was nibbling at my finger.
دیدگاه
٠

توله سگه داشت انگشتم رو دندون میزد.

تاریخ
١ سال پیش
متن
If it is thy wish, I shall leave thee now.
دیدگاه
٠

اگر این آرزوی ( خواسته ی قلبی ) توست، اکنون تورا ترک می کنم.

تاریخ
١ سال پیش
متن
You operate the clutch with your left foot.
دیدگاه
٠

کلاچ رو با پای چپت فشار می دی ( می گیری ) .

تاریخ
١ سال پیش
متن
He lost his clutch on the gun, and the police officer was able to grab it from him.
دیدگاه
٠

( قنداق اسلحه ) از دستش در رفت و مامور پلیس توانست آن ( اسلحه ) را از او بگیرد.

تاریخ
١ سال پیش
متن
He stood bang in my way.
دیدگاه
٠

او دقیقا/صاف ( مث دستِ خر 🤣 ) سر راه من واستاده بود.

تاریخ
١ سال پیش
متن
They were banging on the door.
دیدگاه
٠

آنها محکم در رو می کوبیدند. ( در زدن با شدت منظورشه )

تاریخ
١ سال پیش
متن
The gun banged.
دیدگاه
٠

تفنگ شلیک کرد.

تاریخ
١ سال پیش
متن
She banged me on the head.
دیدگاه
٠

او با خشونت به سرم ضربه زد.

تاریخ
١ سال پیش
متن
He banged the drum.
دیدگاه
٠

او طبل را ( با شدت و صدای بلند ) کوبید.

تاریخ
١ سال پیش
متن
I get a bang out of her sense of humor.
دیدگاه
٠

من از حس شوخ طبعی او کیف می کنم.

تاریخ
١ سال پیش
متن
The falling branch gave me a bang on the shoulder.
دیدگاه
٠

شاخه ی در حال سقوط ضربه ای ( سخت ) به شانه ام زد. ( با شدت به شانه ام اصابت کرد. )

تاریخ
١ سال پیش
متن
The show started with a bang.
دیدگاه
٠

نمایش یکهو و با شور و هیجان زیادی شروع شد.

تاریخ
١ سال پیش
متن
These are complexities we hadn't counted on.
دیدگاه
٠

اینها پیچیدگی هایی ( شرایط بغرنجی ) هستند که ما حسابشو نکرده بودیم ( براش آماده نبودیم ) .

تاریخ
١ سال پیش
متن
"Finger is to hand as toe is to foot" is an example of a simple analogy.
دیدگاه
٠

" نسبت انگشت دست به دست مانند نسبت انگشت پا به پا است. " مثالی از یک نمونه قیاس تشبیهی ساده است.

تاریخ
١ سال پیش
متن
the sometime chairman of the board
دیدگاه
١

رئیس سابق هیئت مدیره.

تاریخ
١ سال پیش
متن
How the prisoner was able to escape remains a riddle.
دیدگاه
٠

اینکه این زندانی چگونه توانست فرار کند یک معما باقی می ماند.

تاریخ
١ سال پیش
متن
He was untouched by her pleas for help.
دیدگاه
٠

او ( مرد ) به واسطه ی درخواست او ( زن ) برای کمک به لحاظ احساسی اصلا تکون نخورد ( تحت تاثیر قرار نگرفت. )

تاریخ
١ سال پیش
متن
Fools never know when they are well off.
دیدگاه
٠

ترجمه ی صحیح و توضیح مربوط به این جمله رو در قسمت پیشنهاد ها گذاشتم، اونجا بخونیدش.

تاریخ
١ سال پیش
متن
The opponents' poor play left our team well-off.
دیدگاه
٠

بازی ضعیف رقبا ( حریفان ) ، تیم ما را در وضعیت خوبی قرار داد. ( کار رو برای تیم ما راحت کرد. )

تاریخ
١ سال پیش
متن
I refuse to sustain this unfair treatment any longer.
دیدگاه
١

من بیشتر از این، این رفتار ناعادلانه را تحمل نمی کنم.

تاریخ
١ سال پیش
متن
a solid piece of research
دیدگاه
٠

یک تحقیق جدی و کامل ( موشکافانه )

تاریخ
١ سال پیش
متن
Every week he gambles away most of his pay.
دیدگاه
٠

( بل توجه به آمدن away ) هر هفته او بیشتر دستمزد خود را در قمار می بازد.

تاریخ
٢ سال پیش
متن
She expressed her condolence to the family for their sad loss.
دیدگاه
١

او همدردی و همدلی خود را به خانواده برای از دست دادن ( خسران ) غم انگیزشان ابراز ( بیان ) کرد.

تاریخ
٢ سال پیش
متن
a punctual arrival
دیدگاه
١

یک ورود ( رسیدن ) به موقع ( سر وقت )

تاریخ
٢ سال پیش
متن
I have several acquaintances in this city but no real friends yet.
دیدگاه
٠

من چندین آشنا در این شهر دارم اما هنوز دوستان واقعی ندارم.

تاریخ
٢ سال پیش
متن
It was her most important interview, but she choked.
دیدگاه
١

این مهم ترین مصاحبه او بود، اما او شوکه شد.

تاریخ
٢ سال پیش
متن
He suddenly choked on a chicken bone.
دیدگاه
١

او ناگهان با ( به علت ) استخوان مرغ ( در گلویش ) دچار خفگی شد.

تاریخ
٢ سال پیش
متن
Weeds choked the garden.
دیدگاه
٠

علف های هرز باغ را خفه کردند. ( جلوی رشد گیاهان باغ را گرفتند. )

تاریخ
٢ سال پیش
متن
He choked back his anger.
دیدگاه
١

او خشمش را فرو خورد / فرو نشاند / سرکوب کرد.

تاریخ
٢ سال پیش
متن
He greeted this news with a frown.
دیدگاه
٢

ترجمه گوگل درسته؛ یعنی واکنش او به این خبر اخم و ترشرویی بود. ترجمه یسنا اشتباهه.

تاریخ
٢ سال پیش
متن
He blew his entire inheritance on booze and entertainment.
دیدگاه
٠

او تمام ارثیه ی خود را سر ( به خاطر ) مشروب الکلی و سرگرمی ( الواتی ) به باد داد.

تاریخ
٢ سال پیش
متن
They blew the game in the last quarter.
دیدگاه
٠

آنها در یک ربع آخر، بازی رو به باد ( گا ) دادند. / گند زدند به بازی.

تاریخ
٢ سال پیش
متن
The leaves blew across the yard.
دیدگاه
٠

برگ ها در سراسر / طول حیاط با وزش باد به حرکت در آمدند.

تاریخ
٢ سال پیش
متن
His wife's death was a great blow to him.
دیدگاه
٠

مرگ همسرش ضربه ی بزرگی / شوک سنگینی برای او بود. ( توجه کنید که اینجا با توجه به آمدن was a قبل از blow باید blow به صورت اسم ترجنه شود، نه فعل )

تاریخ
٢ سال پیش
متن
His brilliance staggered me.
دیدگاه
٢

استعداد / هوش او مرا مبهوت کرد.

تاریخ
٢ سال پیش
متن
I don't hold out much hope of finding a buyer.
دیدگاه
٠

من دیگر زیاد امیدی به یافتن خریدار ندارم. ( hold out رو در جمله " دیگر " ترجمه کردیم و به ادامه امید اشاره داره . )

تاریخ
٢ سال پیش
متن
Doctors hold out little hope of her recovering.
دیدگاه
١

پزشکان هنوز امید کمی به بهبودی او دارند. ( hold out به ادامه دار بودن امید اشاره داره . )

تاریخ
٢ سال پیش
متن
He seems to hold out no hope of success.
دیدگاه
٣

به نظر می رسد او دیگر هیچ امیدی به موفقیت ندارد. ( hold out به ادامه داشتن امید اشاره داره . )

تاریخ
٢ سال پیش
متن
The basketball star was a holdout until they offered more money.
دیدگاه
١

ستاره بسکتبال تا زمانی که پول بیشتری را پیشنهاد نکردند، مخالف بود. ( قرارداد رو امضا نکرد / به تیم نپیوست / بازی نکرد )

تاریخ
٢ سال پیش
متن
France has been the holdout in trying to negotiate an end to the dispute.
دیدگاه
٠

فرانسه در تلاش برای مذاکره برای پایان دادن به مناقشه ( اختلاف ) مخالف بوده است.

تاریخ
٢ سال پیش
متن
" Pass away " is a euphemism for " die ".
دیدگاه
٠

" در گذشتن " محترمانه ی " مردن " است.

تاریخ
٢ سال پیش
متن
Did you buzz for the nurse?
دیدگاه
٣

پرستار رو خبر کردی ؟ ( از طریق تلفن، زدن زنگ هشدار و هر روش و وسیله ی دیگر )

تاریخ
٢ سال پیش
متن
The pilot buzzed the battleship.
دیدگاه
٢

خلبان در ارتفاع کم از بالای کشتی جنگی رد شد ( پرواز کرد ) .

تاریخ
٢ سال پیش
متن
He buzzed the maid.
دیدگاه
٠

او خدمتکار رو خبر کرد ( خواست - از طریق تلفن زدن یا زدن زنگ و هر وسیله ی دیگه )

تاریخ
٢ سال پیش
متن
Did you buzz for the nurse?
دیدگاه
١

برای پرستار پرحرفی ( وراجی ) کردی ؟

تاریخ
٢ سال پیش
متن
I wish that machine would stop buzzing.
دیدگاه
١

کاشکی تِر تِر این ماشین بخوابه ( قطع شه ) .