consign

/kənˈsaɪn//kənˈsaɪn/

معنی: سپردن، امانت گذاردن، تسلیم کردن، ارسال کردن
معانی دیگر: تحویل دادن، رد کردن به، واصل کردن، تنزل (جا یا مقام) دادن، (کالا و غیره) فرستادن، ارسال داشتن، سپاردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: consigns, consigning, consigned
مشتقات: consignable (adj.), consignation (n.)
(1) تعریف: to deliver, transfer, or turn over to another.

- He consigned his property to his sister and set off on his adventures.
[ترجمه مظفر] او دارائی خود را به خواهرش واگذار کرد و سراغ گشت و گذار ماجراجویانه خود رفت
|
[ترجمه گوگل] او اموال خود را به خواهرش سپرد و به ماجراجویی های خود پرداخت
[ترجمه ترگمان] اموال خود را به خواهرش سپرد و به ماجراجویی های خود ادامه داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to place in the care or custody of another; entrust.
مشابه: check, commend, commit, entrust, trust

- They consigned the teenager to a foster home.
[ترجمه بل] انها نوجوان را به یک خانواده سپردند.
|
[ترجمه گوگل] آنها این نوجوان را به خانه‌ای فرستادند
[ترجمه ترگمان] آن ها نوجوان را به پرورشگاه بسپارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to send or present (merchandise) to an agent to be sold or stored.

- She decided to consign some of her necklaces and hoped the shop would get a good price for them.
[ترجمه گوگل] او تصمیم گرفت تعدادی از گردنبندهای خود را تحویل دهد و امیدوار بود که مغازه قیمت خوبی برای آنها داشته باشد
[ترجمه ترگمان] تصمیم گرفت چند تا از necklaces را به دست بیاورد و امیدوار بود که مغازه برای آن ها قیمت خوبی پیدا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to assign to a lesser place; banish, as from the mind; relegate.

- She swallowed her feelings of rejection and consigned the young man to oblivion in her memory.
[ترجمه گوگل] او احساس طرد شدن خود را بلعید و مرد جوان را به یاد خود به فراموشی سپرده بود
[ترجمه ترگمان] احساساتش را از رد شدن و به آن مرد جوان که در حافظه اش یاری کرده بود، فرو داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The child was consigned to a small room in the attic.
[ترجمه گوگل] کودک را به اتاق کوچکی در اتاق زیر شیروانی فرستادند
[ترجمه ترگمان] بچه به اتاق کوچکی در اتاق زیر شیروانی آویخته شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to consign an orphan to his uncle's care
یتیمی را تحت سرپرستی عمویش قرار دادن

2. I consigned her letter to the waste basket.
[ترجمه گوگل]نامه او را به سبد زباله فرستادم
[ترجمه ترگمان]نامه او را به سطل آشغال سپرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The goods have been consigned to you by air.
[ترجمه گوگل]کالا از طریق هوایی برای شما ارسال شده است
[ترجمه ترگمان]کالاها بوسیله هوا به شما سپرده شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. She consigned his letter to the waste basket.
[ترجمه گوگل]نامه او را به سبد زباله فرستاد
[ترجمه ترگمان]نامه خود را به سبد کاغذ باطله سپرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. After the financial disaster, she was consigned to a life of poverty.
[ترجمه گوگل]پس از فاجعه مالی، او به زندگی فقیرانه سپرده شد
[ترجمه ترگمان]پس از فاجعه مالی، او به زندگی در فقر سپرده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Some people believe that Communism has been relegated/consigned to the scrap heap of history.
[ترجمه گوگل]برخی از مردم بر این باورند که کمونیسم به انباشته تاریخ تنزل داده شده است
[ترجمه ترگمان]برخی از مردم بر این باورند که کمونیسم به فراموشی سپرده شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Most of his work has now been consigned to oblivion.
[ترجمه گوگل]بیشتر کارهای او اکنون به فراموشی سپرده شده است
[ترجمه ترگمان]حالا بیشتر کارش به فراموشی سپرده شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. They can't just consign me to the scrap heap because I'm over fifty!
[ترجمه گوگل]آنها نمی توانند من را به زباله دانی بسپارند زیرا بیش از پنجاه سال دارم!
[ترجمه ترگمان]به این خاطر که من بیش از پنجاه سال دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Most of his inventions have been consigned to oblivion.
[ترجمه گوگل]بیشتر اختراعات او به فراموشی سپرده شده است
[ترجمه ترگمان]بیشتر اختراعات او به فراموشی سپرده شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Many older people feel they have been consigned to the medical scrapheap.
[ترجمه گوگل]بسیاری از افراد مسن احساس می کنند که در معرض ضایعات پزشکی قرار گرفته اند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از افراد مسن احساس می کنند که به the پزشکی سپرده شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. A car accident consigned him to a wheelchair for the rest of his life.
[ترجمه گوگل]تصادف رانندگی او را تا آخر عمر روی ویلچر کشاند
[ترجمه ترگمان]یک تصادف اتومبیل او را تا آخر عمرش به ویلچر متصل کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The politicians who lost the elections will be consigned to the dustbin of history.
[ترجمه گوگل]سیاستمدارانی که در انتخابات شکست خوردند به زباله دان تاریخ سپرده خواهند شد
[ترجمه ترگمان]سیاستمدارانی که انتخابات را از دست داده اند به زباله دان تاریخ سپرده خواهند شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. In the past, the majority of women were consigned to a lifetime of servitude and poverty.
[ترجمه گوگل]در گذشته اکثریت زنان یک عمر در بندگی و فقر به سر می بردند
[ترجمه ترگمان]در گذشته، اکثر زنان به زندگی اجباری و فقر سپرده می شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The shoes looked so tatty that I consigned them to the back of the cupboard.
[ترجمه گوگل]کفش‌ها آن‌قدر کثیف به نظر می‌رسیدند که آنها را به پشت کمد بردم
[ترجمه ترگمان]کفش چنان به هم پیچیده بود که من آن ها را به پشت قفسه سپردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The loser's name has been consigned to oblivion .
[ترجمه گوگل]نام بازنده به فراموشی سپرده شده است
[ترجمه ترگمان]اسم بازنده به فراموشی سپرده شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سپردن (فعل)
surrender, confide, deposit, award, entrust, consign, commit, intrust, depute, reposit

امانت گذاردن (فعل)
award, consign

تسلیم کردن (فعل)
submit, cede, give up, lodge, consign, subjugate, subdue, hand over, conquer, hand on

ارسال کردن (فعل)
forward, consign

تخصصی

[حقوق] ارسال کردن (کالا)، تحویل دادن، محول کردن، تسایم کردن

انگلیسی به انگلیسی

• send, dispatch; commit, entrust, hand over
if you consign something to a place, you put it there to get rid of it; a formal word.

پیشنهاد کاربران

consigned to the pages of the history textbooks
راهی صفحات کتابهای تاریخ شدهاست.
consign:ارسال کردن
consignor:فرستنده
consignee:گیرنده
consignment:محموله
ارسال کالا برای فروش .
کسی رو در موقعیت بد قرار دادن
محول کردن،
واصل کردن
it would be easier to let Mr. Trump leave office and attempt to consign the storming of the Capitol to the past
امانت گذاری جهت فروش
حمل کردن
to make someone or something be in a particular situation, especially a bad one:
It was a decision which consigned him to political obscurity.

بپرس