confound

/kanˈfaʊnd//kənˈfaʊnd/

معنی: گیج کردن، پریشان کردن، سراسیمه کردن، مات کردن
معانی دیگر: سر در گم کردن، هاج و واج کردن، حیران کردن، حیرت زده کردن، سرگشته کردن، هاج کردن، (دشنام به نشانی خشم یا آزردگی) لعنتی !، قاطی پاتی کردن، (بدون توجه و حساب) درهم آمیختن، توده کردن (چیزهای ناجور)، مغشوش کردن، درهم و برهم کردن، درهم ریختن، (قدیمی) نابود کردن، عاجز کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: confounds, confounding, confounded
مشتقات: confoundingly (adv.)
(1) تعریف: to perplex or bewilder; confuse.
مترادف: baffle, befuddle, bewilder, confuse, nonplus, perplex
مشابه: addle, beat, buffalo, discombobulate, disconcert, evade, fluster, frustrate, fuddle, involve, muddle, mystify, obfuscate, perturb, pose, puzzle, stick

- The last calculus problem confounded the students.
[ترجمه گوگل] آخرین مشکل حساب دیفرانسیل و انتگرال دانش آموزان را گیج کرد
[ترجمه ترگمان] آخرین مشکل حساب دیفرانسیل و انتگرال، دانش آموزان را گیج کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to refute or prove incorrect.
مترادف: confute, disprove, rebut, refute
مشابه: contradict

- The sudden drop in stock prices confounded economists' predictions.
[ترجمه گوگل] کاهش ناگهانی قیمت سهام پیش بینی های اقتصاددانان را مخدوش کرد
[ترجمه ترگمان] افت ناگهانی قیمت سهام باعث شگفتی اقتصاد دانان شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to regard mistakenly as similar or identical.
مترادف: confuse, mix, mix up
متضاد: discriminate, distinguish
مشابه: jumble, lump together, mistake, muddle

- His mind was slipping and he'd begun to confound fantasy with reality.
[ترجمه گوگل] ذهنش در حال لغزش بود و شروع به اشتباه گرفتن فانتزی با واقعیت کرده بود
[ترجمه ترگمان] ذهنش به اشتباه افتاده بود و با واقعیت به رویا فرورفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to damn, usu. in a mild oath.
مترادف: curse, damn
مشابه: blast, execrate, imprecate

- Confound this weather! Will it ever stop snowing?
[ترجمه گوگل] این هوا را گیج کن! آیا هرگز بارش برف متوقف می شود؟
[ترجمه ترگمان] لعنت بر این آب و هوا! دیگه داره برف میاد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to put to shame; abash.

- The new product was a spectacular success that confounded all competitors.
[ترجمه گوگل] محصول جدید یک موفقیت چشمگیر بود که همه رقبا را گیج کرد
[ترجمه ترگمان] محصول جدید یک موفقیت چشمگیر بود که همه رقبا را غافلگیر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to make less effective; to frustrate.

- Their petty objections confounded our efforts to come to an agreement.
[ترجمه گوگل] اعتراض های کوچک آنها تلاش های ما برای دستیابی به توافق را مختل کرد
[ترجمه ترگمان] ایرادهای جزئی آن ها به توافق ما رسیده بود که به توافق برسند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. confound it! i've lost the key again!
خاک برسرم ! دوباره کلید را گم کردم !

2. confound you!
لعنت بر تو!

3. to confound an enemy
دشمن را هاج و واج کردن

4. Don't confound the means with the ends.
[ترجمه گوگل]وسیله را با هدف اشتباه نگیرید
[ترجمه ترگمان]به این معنی نیست که با این کار چه معنایی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The choice of Governor may confound us all.
[ترجمه گوگل]انتخاب فرماندار ممکن است همه ما را سردرگم کند
[ترجمه ترگمان]انتخاب فرماندار ممکن است همه ما را نابود کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Don't confound public affairs with private ones.
[ترجمه گوگل]امور عمومی را با امور خصوصی اشتباه نگیرید
[ترجمه ترگمان]کاره ای عمومی را با افراد خصوصی اشتباه نکن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Hell and the devil confound it, this was his home!
[ترجمه گوگل]جهنم و شیطان گیجش کردند، اینجا خانه او بود!
[ترجمه ترگمان]لعنت بر شیطان لعنت بر شیطان، این خانه او بود!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Confound it, who am I to hold up my nose in such a fashion?
[ترجمه گوگل]گیجش کن، من کی هستم که اینطور دماغم را بالا بگیرم؟
[ترجمه ترگمان]لعنت بر شیطان، من چه کسی هستم که با چنین وضعی دماغم را بالا نگه دارم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Use their expectations and then confound them.
[ترجمه گوگل]از انتظارات آنها استفاده کنید و سپس آنها را گیج کنید
[ترجمه ترگمان]از expectations استفاده کنید و سپس آن ها را گیج کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Thus did ordinary children confound the experts.
[ترجمه گوگل]بنابراین بچه های معمولی کارشناسان را گیج کردند
[ترجمه ترگمان]به این ترتیب، بچه های معمولی، متخصصان را سردرگم می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The traditional monument has tended to confound gender politics.
[ترجمه گوگل]بنای تاریخی سنتی تمایل دارد که سیاست جنسیتی را مخدوش کند
[ترجمه ترگمان]بنا بر این، بنای یادبود سنتی گرایش به لعنت بر سیاست جنسیت دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. You should not confound right and wrong and incriminate me, please try to understand the context first.
[ترجمه گوگل]شما نباید درست و غلط را با هم اشتباه بگیرید و مرا متهم کنید، لطفاً ابتدا سعی کنید زمینه را درک کنید
[ترجمه ترگمان]شما نباید درست و غلط را اشتباه کنید و مقصر را مقصر بدانید، لطفا ابتدا سعی کنید زمینه را درک کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. It is a mistake to confound strangeness with mystery.
[ترجمه گوگل]اشتباه است که غرابت را با رمز و راز مخلوط کنیم
[ترجمه ترگمان]اشتباه است که این غرابت را با اسرار موجود confound
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. "That is to confound you, you blithering old sentimentalist, " he cried, shaking with laughter.
[ترجمه گوگل]او در حالی که از خنده می لرزید فریاد زد: "این برای شما است که شما را گیج کنم، ای احساساتی پیر دلربا "
[ترجمه ترگمان]در حالی که از خنده می لرزید، فریاد زد: این است که شما را گم و گور می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Confound the dad - blasted water! Why didn't you tell me it was so hot?
[ترجمه گوگل]پدر را گیج کن - آب منفجر شده! چرا به من نگفتی خیلی گرمه؟
[ترجمه ترگمان]لعنت بر این آب لعنتی! چرا به من نگفتی خیلی گرمه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

گیج کردن (فعل)
fluster, confuse, incommode, stun, addle, knock down, confound, distract, befuddle, stupefy, astonish, flummox, daze, flabbergast, bewilder, perplex, befog, besot, bemuse, muddle, fuzz, fox, petrify, fuddle, obfuscate, stump

پریشان کردن (فعل)
agitate, stress, confound, distract, afflict, ail, discompose, dishevel, disturb, faze, nonplus, tousle, oppress, disperse

سراسیمه کردن (فعل)
confuse, stun, agitate, confound, disconcert

مات کردن (فعل)
confound, amaze, astonish, checkmate

انگلیسی به انگلیسی

• amaze, stun, confuse, bewilder; fail to discern a difference, mix up
if someone confounds their critics, or confounds their critics' opinions, they succeed in doing something that other people thought they would fail in.
if someone confounds their opponents, they succeed in doing something that other people had tried to stop them doing.
if something confounds you, it makes you confused or surprised.

پیشنهاد کاربران

To cause someone to be perplexed or uncertain about something.
گیج کردن کسی یا عدم اطمینان در مورد چیزی.
مثال؛
The unexpected turn of events confounded the detectives.
When faced with a difficult question, someone might say, “You’ve confounded me with that riddle. ”
...
[مشاهده متن کامل]

A person trying to understand a complex topic might exclaim, “These theories confound my comprehension!”

آچمز کردن به اصلاح خودمونی
مخدوش بودن
1 ) a archaic : to bring to ruin : destroy. ( معنای قدیمی: خراب کردن: نابود کردن. )
b : baffle , frustrate ( گیج کردن، ناامید کردن )

2 ) obsolete : consume , waste ( معنای منسوخ شده: مصرف کردن، ضایع کردن )
...
[مشاهده متن کامل]

3 ) a : to put to shame : discomfit ( شرمسار کردن: ناراحت کردن )
b: refute > رد کردن، ابطال کردن، تکذیب کردن

4 : damn ( لعنت کردن )
5 : to throw ( a person ) into confusion or perplexity
( شخصی ) را به سردرگمی یا گیجی انداختن
6 ) a: to fail to discern differences between : mix up
عدم تشخیص تفاوت بین دو چیز/ موضوع: مخلوط کردن، خلط کردن، قاطی کردن
b: to increase the confusion of
افزایش سردرگمی از

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : confound
✅️ اسم ( noun ) : _
✅️ صفت ( adjective ) : confounded
✅️ قید ( adverb ) : confoundingly
به هم ریختن
confound: مات و مبهوت کردن ( به این دلیل ک چیزی غیر منتظرس )
His amazing recovery confounded the medical specialists.
خلاف چیزی/ کسی را اثبات کردن
United’s new striker confounded the critics with his third goal in as many games.
( اشتباه بودن چیزی را ) اثبات کردن، ثابت کردن
به این گزاره بنگرید:
which frequently confounds attempts to elucidate key factors
که تلاش‎ها را برای بازنمود ( توصیف ) سازگرهای ( عوامل ) کلیدی به هدر می دهد.
هدر دادن
اختلال، آشفتگی، حیرت زدگی
درهم آمیختن
کف کسی را از تعجب بریدن،
در متن های رسمی به معنی شکست دادن هم می آد.
مات و مبهوت کردن، متحیر ساختن
Amaze
astonish
surprise
confuse
Bewild
Perplex
Puzzle
Japan has confounded the world by avoiding the sort of mass death from coronavirus seen in the United States
مشوش کردن
confound variable: متغیر اختلاطی
مخدوش کردن
در تقابل بودن
Some believe that anger confounds femininity!
بعضی معتقدند که بر آشفتگی و خشم در تقابل با ویژگیهای زنانگی است!
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٧)

بپرس