implement

/ˈɪmpləmənt//ˈɪmplɪment/

معنی: انجام، اسباب، الت، ابزار، اجراء، افزار، اجراء کردن، ایفاء کردن، انجام دادن
معانی دیگر: وسیله، کاچار، آلت، ساز و برگ، انگاز، شوند، مانه، (انسان یا وسیله ی رسیدن به مقصود) اجراکننده، آماج رسان، اجرا کردن، به آماج رساندن، از پیش بردن، به کار بستن، اجراء کردن تکمیل کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: something used in order to accomplish a particular thing, esp. a tool, device, or instrument to perform a task.
مشابه: device, instrument, tool

- A pen is an implement for writing.
[ترجمه ويدا] مداد یک ابزار برای نوشتن است
|
[ترجمه رشاد] یکی از ابزاری نوشتاری قلم است.
|
[ترجمه گوگل] قلم وسیله ای برای نوشتن است
[ترجمه ترگمان] یک خودکار یک خودکار برای نوشتن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- A radio ad can be your best implement for getting your business known in the area.
[ترجمه فیض] آگهی رادیویی می تواند بهترین وسیله برای شناساندن کسب و کارتان در منطقه باشد
|
[ترجمه گوگل] یک تبلیغ رادیویی می تواند بهترین ابزار شما برای شناخته شدن کسب و کار شما در منطقه باشد
[ترجمه ترگمان] تبلیغ رادیویی می تواند بهترین اجرای شما برای به دست آوردن کسب وکار شما در منطقه باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a piece of equipment or furnishing.
مشابه: instrument

- farm implements
[ترجمه گوگل] ادوات کشاورزی
[ترجمه ترگمان] لوازم کشاورزی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- kitchen implements
[ترجمه گوگل] وسایل آشپزخانه
[ترجمه ترگمان] ابزار آشپزخانه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: implements, implementing, implemented
مشتقات: implemental (adj.), implementation (n.), implementer (n.)
(1) تعریف: to carry out or put into effect.
مشابه: administer, execute

- The time is now right to implement our plan.
[ترجمه ويدا] اکنون بهترین زمان برای اجرای طرح مان است
|
[ترجمه گوگل] اکنون زمان مناسب برای اجرای طرح ما است
[ترجمه ترگمان] اکنون زمان اجرای برنامه ما مناسب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The state is about to implement the new laws on industrial pollution.
[ترجمه گوگل] ایالت در شرف اجرای قوانین جدید در زمینه آلودگی صنعتی است
[ترجمه ترگمان] دولت در حال اجرای قوانین جدید در زمینه آلودگی صنعتی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to provide with tools.

- The bosses implemented the prisoners with pick axes.
[ترجمه Hojji] مسؤلان ، زندانیان با تبرهای مخصوص برداشت محصول ، را به کار گرفتند.
|
[ترجمه گوگل] کارفرمایان زندانیان را با تبر پیاده کردند
[ترجمه ترگمان] روسا زندانیان را با تبر اعدام کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to implement new plans
نقشه های جدیدی را اجرا کردن

2. a farm implement
ابزار کشاورزی

3. the government is going to implement reforms
دولت اصلاحات را پیگیری خواهد کرد.

4. The government has agreed to implement the recommendation in the report.
[ترجمه گوگل]دولت با اجرای توصیه مندرج در این گزارش موافقت کرده است
[ترجمه ترگمان]دولت موافقت کرده است که این توصیه ها را در این گزارش اجرا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The government promised to implement a new system to control financial loan institutions.
[ترجمه گوگل]دولت قول داد سیستم جدیدی را برای کنترل موسسات وام مالی اجرا کند
[ترجمه ترگمان]دولت قول داده است که یک سیستم جدید برای کنترل موسسات مالی مالی اجرا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Quills were the chief writing implement from the 6 th century AD until the advent of steel pens in the mid 19 th century.
[ترجمه گوگل]از قرن ششم پس از میلاد تا ظهور قلم‌های فولادی در اواسط قرن نوزدهم، قلم‌ها ابزار اصلی نوشتن بودند
[ترجمه ترگمان]Quills از قرن ۶ بعد از میلاد تا ظهور قلم های فولادی در اواسط قرن ۱۹ میلادی ساخته شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He tried to implement a technocratic economic policy.
[ترجمه گوگل]او سعی کرد یک سیاست اقتصادی تکنوکراتیک را اجرا کند
[ترجمه ترگمان]او سعی کرد سیاست اقتصادی technocratic (technocratic)را به اجرا درآورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The government failed to implement the plan.
[ترجمه گوگل]دولت نتوانست این طرح را اجرا کند
[ترجمه ترگمان]دولت نتوانست این طرح را اجرا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The government is planning to implement a second pullback from the area.
[ترجمه گوگل]دولت در حال برنامه ریزی برای اجرای دومین عقب نشینی از منطقه است
[ترجمه ترگمان]دولت در حال برنامه ریزی برای اجرای طرحی دوم از این ناحیه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Leadership is about the ability to implement change.
[ترجمه گوگل]رهبری در مورد توانایی اجرای تغییر است
[ترجمه ترگمان]رهبری در مورد توانایی اجرای تغییر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The best implement for digging a garden is a spade.
[ترجمه گوگل]بهترین وسیله برای حفر باغ بیل است
[ترجمه ترگمان]بهترین اجرای برای حفر یک باغ، بیل است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Steps are being taken to implement a ceasefire through diplomatic channels.
[ترجمه گوگل]اقداماتی برای اجرای آتش بس از طریق کانال های دیپلماتیک انجام می شود
[ترجمه ترگمان]گام هایی برای اجرای آتش بس از طریق کانال های دیپلماتیک برداشته می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. We have decided to implement the committee's recommendations in full .
[ترجمه گوگل]ما تصمیم گرفته ایم که توصیه های کمیته را به طور کامل اجرا کنیم
[ترجمه ترگمان]ما تصمیم گرفته ایم که توصیه های کمیته را به طور کامل اجرا کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The government gave assurances that it would implement the recommendations in full.
[ترجمه گوگل]دولت تضمین داد که توصیه ها را به طور کامل اجرا خواهد کرد
[ترجمه ترگمان]دولت اطمینان داد که این توصیه ها را به طور کامل اجرا خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The decision will be difficult to implement.
[ترجمه گوگل]اجرای این تصمیم دشوار خواهد بود
[ترجمه ترگمان]اجرای این تصمیم دشوار خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Name the five separate wages boards which implement the Wage Councils Act, 195 in the hotel and catering industry.
[ترجمه گوگل]پنج هیئت جداگانه دستمزد که قانون شوراهای دستمزد 195 را در صنعت هتلداری و پذیرایی اجرا می کنند را نام ببرید
[ترجمه ترگمان]پنج هیات حقوق جداگانه را نام ببرید که قانون پاداش دست مزد، ۱۹۵ نفر در هتل و صنعت غذا را اجرا می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Implement the changes to the filing references proposed by the Filing Working Party, to achieve some degree of commonality.
[ترجمه گوگل]برای دستیابی به درجاتی از اشتراک، تغییرات را در مراجع بایگانی پیشنهاد شده توسط کارگروه پرونده سازی اعمال کنید
[ترجمه ترگمان]اجرای تغییرات مربوط به منابع بایگانی پیشنهادی توسط حزب کار Filing برای دستیابی به درجه ای از مشترکات آن ها
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

انجام (اسم)
achievement, accomplishment, performance, implementation, implement, fulfillment, execution, completion, conclusion, commission, sequel, enforcement, god-speed

اسباب (اسم)
article, gear, apparatus, thing, implement, tool, tackle, instrument, apparel, utensil, trap, paraphernalia, appurtenance, device, engine, rigging, rig, furniture, gadget, appliance, contraption, contrivance, layout, doodad, gizmo, whigmaleerie, gismo, mounting

الت (اسم)
apparatus, implement, tool, instrument, engine, organ, appliance, instrumental

ابزار (اسم)
implement, tool, gadget, doodad, instrumentation, gizmo

اجراء (اسم)
implement, fulfillment, ministration, enforcement, fulfilment

افزار (اسم)
gear, implement, tool, finding, gin

اجراء کردن (فعل)
implement

ایفاء کردن (فعل)
implement

انجام دادن (فعل)
accomplish, complete, achieve, do, perform, carry out, fulfill, make, implement, administer, administrate, put on, pay, char, consummate, do up, effectuate

تخصصی

[حقوق] اجرا کردن، انجام دادن
[ریاضیات] انجام دادن، فراهم نمودن

انگلیسی به انگلیسی

• tool, instrument, piece of equipment
execute, carry out, perform; put into effect; equip with tools
if you implement a plan, system, or law, you carry it out.
an implement is a tool or other piece of equipment.

پیشنهاد کاربران

اجرا کردن
مثال: They plan to implement new safety measures.
آن ها قصد دارند اقدامات امنیتی جدید را اجرا کنند.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
اجرا کردن
به کار بردن، اجرا کردن، پیاده سازی کردن
implement
عملی کردن
✅به کار بستن
✅به اجرا گذاشتن
In my opinion, the government should put more funding into health care and education first before committing expenses to water sports. On the other hand, programs ⭐could be implemented⭐ to develop areas for water sports, which could involve the community and provide new experiences
...
[مشاهده متن کامل]

علوم رایانه: پیاده سازی
هم اسمه هم فعل
اگه اسم بود میشه ابزار
اگه فعل بود میشه اجرا کردن
به کار گیری.
If governments implement these solutions, crime figures would soon drop.
۱. ابزار - افزار - آلت ( نه آلت تناسلی بلکه وسیله ای که برای انجام کار استفاده میشه ) N
۲. اجرا کردن ( قانون، برنامه، نقشه، . . . ) = ( تصمیم، طرح، توافق و غیره ) را به اجرا گذاشتن V
۳. پیاده سازی کردن ( تغییرات ) V
...
[مشاهده متن کامل]

Implement یعنی چیزی را موثر و فعال کردن یا شروع، انجام و استفاده چیزی نظیر نقشه
🛸 NOUN
🔴 an object used to do work : tool, utensil, instrument
◀️ farming implements
◀️ stone implements used in prehistoric times
◀️ a sharp - edged implement used to chop wood
🛸 VERB
🔴 to make ( something ) active or effective / to begin to do or use ( something, such as a plan )
🔴 put ( a decision, plan, agreement, etc. ) into effect
◀️ Saudi Arabia implements Sharia law, which is one of the most just law systems : عربستان سعودی قوانین شریعت را اجرا می کند که یکی از عادلانه ترین نظام های حقوقی است. ( باشه قبول )
◀️ The government implemented [=carried out] a series of reforms
◀️ I wondered how I might best implement his plan
◀️ Due to high costs, the program was never fully implemented

به کار گرفت
به کار بست
تعبیه شدن
اجرا کردن
Henry was out implementing plan B
implement ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: پیاده کردن 2
تعریف: عمل پیاده‏سازی
ابزار , وسیله ؛ اجرا کردن , به کار بستن
– agricultural implements
– a pen is an implement for writing
– The decision will be difficult to implement
– The state is about to implement the new laws on industrial pollution
ابزار
تهیه ابزار انجام کار
Household implement:وسایل خانه
به مرحله ی اجرا در آوردن ، اجرایی کردن ( یک طرح )
به اجرا در آوردن
�کارسازی� هم معنی می ده.
پیاده کردن، کاربست، کارگزاری
اجرا
به کارگیری
اعمال کردن
ابزار - الات
پیاده سازی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٦)

بپرس