پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٩٠)
۱. متغیر ۲. دمدمی ۳. بی ثبات مثال: in spring the weather is very changeable. در بهار هوا بسیار متغیر و بی ثبات است.
تغییرناپذیر. غیر قابل تغییر. لایتغیر. ثابت مثال: The course of nature is unchangeable. جریان طبیعت تغییر ناپذیر و ثابت است.
غیر قابل درک. نامفهوم. مبهم مثال: intentional omissions have made that text incomprehensible. از قلم انداختگی ها {و حذفهای} عمدی، آن متن را غیرقابل ...
منظم کردن. سازمان دادن به. سامان بخشیدن به مثال: Scholar Huang Zhonglian is the first person in china to systemize shift theory. دانشمند �هوآنگ ژوگل ...
قطع. جدایی. نداشتن رابطه مثال: After years of disconnection, Jenny would always appear to meet Forrest. بعد از سالها جدایی و نداشتن رابطه، جنی همیشه ...
۱. خوش صحبت. خوش مشرب. باز ۲. ارتباطی مثال: He wasn’t very communicative. او خیلی خوش مشرب نبود.
۱. انعکاسی. بازتابی ۲. غیر ارادی مثال: Reflexive pronouns ضمایر انعکاسی
۱. دموکراتیک کردن. دادن آزادی. مردم سالاری ۲. ایجاد فضای باز سیاسی مثال: Democratization has brought workers the right to strike and join a trade uni ...
با ابهام. مبهم. گنگ. به صورت مبهم مثال: " Well, I married him, ' said Myrtle, ambiguously . مارتل با ابهام گفت: خب من با او ازدواج کردم.
۱. ( به منظور تعمیر ) ور رفتن ۲. پلکیدن. پرسه زدن / ( قدیمی ) تعمیرکاردوره گرد ۲. آدم خانه بدوش ۳. ( در خطاب به بچه ) شیطون! بدجنس! مثال: I had a ti ...
۱. ( زبان ) بومی. محلی ۲. زبان محلی. زبان بومی ۳. زبان مادری مثال: The vernacular form of the language differed a good deal from the officially recog ...
۱. اختصار ۲. علامت اختصاری. کوته نوشت مثال: The abbreviations "FBI" and "DVD" are not acronyms, but "AIDS, " is. علائم اختصاری �اف بی آی� و �دی وی د ...
۱. دنیوی. مادی ۲. معمولی. عادی. پیش پا افتاده مثال: the problems of mundane life مشکلات زندگی مادی و دنیایی مشکلات زندگی معمولی و عادی
مخفف digital video disc دی وی دی مثال: insert the DVD in the device. دی وی دی را داخل دستگاه کن. The abbreviations "FBI" and "DVD" are not acronym ...
compact disk ( کامپیوتر، وسایل صوتی و غیره ) دیسکت فشرده. سی دی مثال: I want to buy some CDs for my sister. من می خواهم چند تا سی دی برای خواهرم ب ...
۱. صداقت. روراستی. صاف و سادگی ۲. سعه صدر. آزاداندیشی ۳. فراخی. وسعت. گستردگی ۴. اشکارگی. آشکارایی مثال: There is a need for greater openness in gove ...
مخفف: personal computer کامپیوتر شخصی مثال: PC stand for personal computer. پی سی به جای کامپیوتر شخصی بکار می رود.
۱. آوا شناختی. ( مربوط به ) آوا شناسی ۲. آوایی ۳. آوانگار مثال: Usually the International Phonetic Alphabet ( IPA ) is used for this purpose. معمولا ...
( برای ابراز نارضایتی، تردید و غیره ) هوم. اوم مثال: Oh, it’s very good. And hmm…, is it expensive? اوه، خیلی خوبه. و هوم. . . گرانه؟
۱. عایق بندی. عایق کاری ۲. ( ماده ) عایق مثال: Cork is often used for insulation. چوب پنبه اغلب برای عایق بندی و عایق کاری استفاده می شود.
مکتبی. مسلکی. ( مربوط به ) ایدئولوژی. ایدئولوژیکی مثال: In ideological work, we must learn to open different locks with different keys because a meth ...
۱. توانایی. قابلیت. لیاقت. عرضه ۲. قدرت. امکانات ۳. صلاحیت مثال: his airplane has the capability of flying faster than sound هواپیمای او قابلیت پروا ...
۱. بصورت گسترده ای. در مقیاس وسیعی ۲. به شدت. خیلی مثال: The president was massively popular. رئیس جمهور خیلی محبوب بود.
مقرون به صرفه. ارزان قیمت مثال: There are few affordable apartments in big cities. تعداد بسیار کمی آپارتمان ارزان قیمت و مرقون به صرفه در شهرهای بزر ...
از اصل. از ریشه. از بیخ و بن مثال: The health service must be radically reformed. خدمات بهداشتی باید از ریشه و بیخ و بن اصلاح بشود.
۱. یک سوم ۲. سومی. شماره سه ۳. سومین. سوم مثال: third person singular سوم شخص مفرد
سوما. ثالثا. سوم اینکه مثال: Thirdly, the competitive nature of capitalism means that only the largest and the most wealthy companies will survive an ...
۱. تک سنگی ۲. یکپارچه. همگن ۳. سخت. انعطاف ناپذیر مثال: a monolithic worldwide movement. یک جنبشِ جهانیِ یکپارچه
چاره جو. مدبر. مبتکر مثال: He is very clever and endlessly resourceful. او خیلی باهوش و بی نهایت مبتکر است.
۱. دور از عقل. نامعقول ۲. ( زبان شناسی ) خلاف شم زبانی مثال: I want to offer three slightly counter - intuitive ideas for how it might be down. من م ...
۱. کمونیسم. مرام اشتراکی ۲. نظام کمونیستی. نظام اشتراکی مثال: communism and capitalism are two entirely different ideologies. کمونیسم ( مرام اشتراکی ...
۱. نوع دوستی. بشر دوستی ۲. عمل خیر. کار نوع دوستانه مثال: I appeal to your sense of philanthropy. من به احساس نوع دوستی شما متوسل می شوم.
چک حقوق، چک یا حواله ی دستمزد مثال: They've worked for about two weeks without a paycheck. آنها برای تقریبا دو هفته بدون چک حقوق کار کرده اند.
۱. فرض ۲. گستاخی. جسارت ۳. فضولی مثال: There is a general presumption that fatty foods are bad for your heart. یک فرض عمومی وجود دارد که غذاهای پر چ ...
۱. منظم. سازمند. نظام مند. سیستمی ۲. درون تنی. عمومی. سیستمیک ( صفت دارو یا عوامل دیگری که روی تمام بدن اثر می کند، در مقابل موضعی ) ۳. ریشه ای. سیست ...
۱. بی ضرر. بی خطر ۲. خالی از غرض. غیر مغرضانه ۳. خسته کننده. بی بو و بی خاصیت مثال: I imagine that some of you are wondering what the connection is b ...
۱. دو زبانه ۲. شخص دو زبانه مثال: A bilingual dictionary یک فرهنگ لغت دو زبانه
یک زبانه مثال: A monolingual dictionary یک فرهنگ لغت یک زبانه
۱. تالیف کردن. تدوین کردن ۲. گردآوری کردن. جمع آوری کردن ۳. تهیه کردن. تنظیم کردن ۴. ( کامپیوتر ) ترجمه کردن. همگردانی کردن مثال: The first Persian d ...
رهنمود. توصیه. دستور عمل مثال: Our elders want the best for us and they are willing to tell us what set of rules and guidelines have made them succes ...
۱. چیز ِ ( متعلق به ) ۲. تعلق. وابستگی مثال: This heritage and history brings a sense of belonging. این میراٍث و تاریخ، احساسی از تعلق و وابستگی به ...
املت مثال I get up early in the morning, and I make an omelet myself. من صبح زود از خواب بیدار می شوم و خودم یک املت درست می کنم.
کلمه ربط مثال: A sentence with more than one subject, more than one verb and a connecting word such as and, or, but or so is called a compound senten ...
تاجیک. تاجیکی مثال: He is a famous Tajik poet. او یک شاعر معروف تاجیکی است.
تاجیکستان مثال: Persian is spoken in Iran, Tajikistan and Afghanistan. {زبان} فارسی در ایران، تاجیکستان و افغانستان صحبت می شود.
تورات مثال: He put it in the ark with the scrolls of the Torah. او آن را با طومارهای تورات در صندوقچه گذاشت.
۱. خوش بینی ۲. ایین خوش بینی مثال: a young girl, full of life and optimism دختری جوان سرشار از شور و نشاط و خوش بینی
۱. جستجو. کاوش ۲. جستجو کردن. کاویدن مثال: She quested for fame. او در جستجوی شهرت بود. his quest for life's meaning جستجوی او برای {یافتن} معنی ز ...
۱. بسیج کردن. ۲. بسیج شدن مثال: They failed to mobilize their resources effectively. آنها نتوانستند منابع خودشان را بطور موثر بسیج کنند.
بسیج مثال: The mobilization of large numbers of white males for the war بسیج تعداد زیادی از مردان سفیدپوست برای جنگ