پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٢٩٠)

بازدید
٥,٧٦٠
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

آرام. آرامش بخش. خوش و خرم. باصفا. بهشتی مثال: Don't you think that sounds idyllic? فکر نمی کنی آن آرام و باصفا به نظر بیاید؟

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. قابل تصور ۲. باور کردنی ۳. ممکن. شدنی مثال: He was a good swimmer; is it conceivable that he may have drowned? او شناگر خوبی بود، آیا باورکردنی ا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. زندگی پس از مرگ. حیات اخروی ۲. باقیمانده عمر. آخر عمر. اواخر عمر

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

به نحوی شایسته. به درستی مثال: Perhaps some of these states can be appropriately called mystical or spiritual. شاید تعدادی از این حالات را بتوان به ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

دلیل منطقی. ( در معنی غیر فنی ) منطق مثال: And the rationale for this behavior is explicitly religious. و دلیل منطقی این رفتار بصورت کاملا روشنی مذه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

به طور ابدی. همیشه. دائم مثال: Now, many of you might worry that the notion of well - being is truly undefined, And seemingly perpetually open to be ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. تعریف نشده ۲. مبهم. نامشخص مثال: Now, many of you might worry that the notion of well - being is truly undefined, و اکنون بسیاری از شما ممکن است ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تعبیر مجدد کردن. تفسیر مجدد کردن مثال: Now, many of you might worry that the notion of well - being is truly undefined, and seemingly perpetually ope ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. انتظار ۲. توقع. ۳. امید مثال: When this statue was carved the average life expectancy was probably 30. زمانی که این مجسمه کنده کاری شده امید متو ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

دخالت کردن. فضولی کردن. سر ( چیزی ) رفتن مثال: She was found guilty on charges of abuse of power, bribery and meddling in state affairs. او به اتهام ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. بی معنی. بی محتوا . تهی. پوچ ۲. حماقت بار. بُله، منگ. حاکی از نفهمی ۳. تهی مغز .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. معلولیت. ۲. نقص عضو ۳. نقص. عیب ۴. از کار افتادگی ۵. ناتوانی. عجز ۶. ( حقوقی ) عدم صلاحیت. عدم اهلیت. حَجر

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. مهم ۲. در نتیجه ی. منتج از. ناشی از. متعاقبِ مثال: This is why we spend our time talking about things like gay marriage and not about genocide or ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. برابر. معادل ۲. هم ارز. هم ارزش ۳. قرینه. نظیر. شبیه. مشابه ۴. هم سنگ. هم پایه ۵. ( شیمی ) هم ظرفیت مثال: there may be equivalent ways to thrive, ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. نقب زدن. زیر ( جایی را ) خالی کردن. پی ( جایی را ) سست کردن ۲. تحلیل بردن. به تدریج ضعیف کردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. دستور. حکم ۲. اصل. قاعده ۳. موعظه. پند و اندرز مثال: Many people worry that a universal morality would require moral precepts that admit of no exc ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. ساکن. مقیم ۲. ( مجازی ) پیر دیر ۳. ( حیوان و گیاه ) بومی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

قضاوت گریز. بدون قضاوت. دور از پیشداوری مثال: Your writing is a perfect nonjudgmental research نوشته تو یک تحقیقِ بدون قضاوتِ کامل است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. منفجر کردن ۲. منفجر شدن مثال: Just let that fact detonate in your brain for a minute فقط اجازه بدهید که این واقعیت برای یک لحظه در مغز شما منفجر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

۱. فکور. متفکر. اندیشه ورز ۲. فکورانه. متفکرانه. توام با تفکر ۳. ( نور ) منعکس کننده. بازتابان

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

بهینه، بهینه ای، دلخواه ترین، دلپسندترین، مساعدترین مثال: I mean is this the optimal environment in which to raise our children? منظور من این است که، ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. طنز. طعنه ۲. وارونه رویداد. رویداد شگفت. قضای روزگار. طُرفه

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. تکثیر. ازدیاد. افزایش. گسترش ۲. کثرت. تعدد. فراوانی ۳. ( زیست شناسی ) تکثیر یاخته ای مثال: This is why we spend our time talking about things like ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خیلی. بی اندازه. بسیار مثال: This is why we spend our time talking about things like gay marriage and not about genocide or nuclear proliferation or ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. تصور. ۲. مفهوم ۳. طرح ۴. برداشت. نظر. استنباط ۵. آبستنی. لقاح مثال: We need a universal conception of human values. ما به یک مفهوم جهانی برای ارز ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

جدایی ناپذیر، جدا نشدنی، لاینفک، اساسی، بنیادی ثمال: integral component of human happiness. جزء جدایی ناپذیر از شادی انسانی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

( آدم ) دزدیدن. ربودن مثال: Ted Bundy was very fond of abducting and raping and torturing and killing young women. �تدباندی� بسیار علاقه به ربودن، ت ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. سودآور. پر منفعت. به طور سودمندی ۲. یه طور سودآوری مثال: They invested the money very profitably. آنها پول را به طور سودآوری سرمایه گذاری کردند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. کاذب ۲. جعلی. قلابی ۳. متظاهرانه. ساختگی مثال: String theory is bogus. نظریه ی ریسمان {نظریه ای} جعلی و ساختگی است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. طنین انداختن. طنین انداز شدن ۲. ( از صدای چیزی ) به لرزه درآمدن ۳. ( صدا ) تشدید کردن مثال: The sound resonated within the high walls of the cave. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

۱. مهارت. تخصص ۲. گزارش کارشناس. نظر کارشناس مثال: That is what it is to have a domain of expertise. آن چیزی است که باید برایش حوزه ی تخصص و مهارت و ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. از منبع موثقی. به طور موثقی ۲. با اعتماد. با اطمینان. چنان که انتظار می رفت مثال: I have been reliably informed that the couple will marry next ye ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آشکارا. به وضوح. به طور آشکار مثال: He made his displeasure patently obvious. او نارضایتی خودش را به وضوح آشکار کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. گذرنامه. پاسپورت ۲. رمز. کلید. وسیله رسیدن به مثال: They must get passport and visa. آنها باید گذرنامه و روادید بگیرند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

۱. به هم رسیدن. تلاقی کردن. همدیگر را قطع کردن ۲. به هم نزدیک شدن ۳. جمع شدن. گرد آمدن ۴. متمرکز شدن ۵. یکی شدن. یکسان شدن ۶. همگرا بودن مثال: We sim ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. قابل اشتعال ۲. سوختنی. قابل احتراق ۳. تند. آتشی. عصبی. تحریک پذیر ۴. ( بصورت جمع ) مواد سوختنی. مواد محترقه مثال: So, Some combustible material th ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

ویژه بودن. خصوصیات برجسته مثال: They would say, no, you know this is a celebration of female specialness آنها خواهند گفت: نه، می دانید این {حجاب} یک ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

احتمالا. به احتمال قوی. به ظن قوی مثال: This is arguably a sophisticated psychological view این به احتمال قوی یک دیدگاه روان شناختی پیچیده است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. امپریالیست ۲. امپریالیستی مثال: I mean can you engage in a conversation with that kind of woman without seeming kind of cultural imperialist. من ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. تیک تیک ۲. لحظه. آن، دقیقه ۳. تیک = ( نام علامت تیک ) ۴. تیک تیک کردن ۵. ( وقت ) سپری کردن. گذراندن ۶. لِک و لِک کردن ۷. تیک زدن. با علامت تیک مشخ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. ( بطری ) باز کردن ۲. ( بشکه ) شیر گذاشتن. سوراخ کردن ۳. مطرح کردن. عنوان کردن. در میان گذاشتن با مثال: Well, I think I tried to broach this in a s ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. به خواست خود. به میل خود. داوطلبانه ۲. به طور رایگان. به طور خیریه مثال: I think we should be free to voluntarily do whatever we want من فکر می کن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

برقه. پوشیه. حجاب مثال: Especially when it’s 50 degree out and you are wearing a full burqa. بخصوص وقتی بیرون ۵۰ درجه {گرم} است و شما یک پوشیه و حجا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. غنا. پری. پر مایگی ۲. حاصلخیزی. باروری ۳. ثروت. ثروتمندی مثال: How you would like to think of the world, balancing moral progress with richness چ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

به طور اجتناب ناپذیری. الزاما. ناگزیر. ناچار مثال: We are inevitably going to converge on that fact space. ما بطور اجتناب ناپذیری داریم می رویم {به ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. بازجویی کردن. بازپرسی کردن ۲. سوال کردن مثال: We can interrogate them. ما می توانیم از آنها بازجویی کنیم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. از روی محبت. با مهربانی ۲. از روی عشق مثال: I hugged him lovingly each time when he asked me the same question again and again. من هر بار که او س ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. وجد. شور. شعف. سرخوشی. سرمستی ۲. خلسه. جذبه. از خود بیخود شدگی ۳. ( مجازی ) جنون مثال: Not one man feeling ecstasy and then blowing himself up on ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. خارش ۲. بیماری پوستی خارشی {مخصوصا گری} ۳. میل وافر. بی قراری. بی تابی ۴. خاریدن. احساس خارش کردن. ۵. بی تاب بودن. بی قرار بودن مثال: My wool swea ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

با فصاحت. روان. به راحتی. با سهولت مثال: Can you use all of them fluently? آیا می توانید از همه آنها با سهولت و روان استفاده کنید؟