پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٩٠)
آرام. آرامش بخش. خوش و خرم. باصفا. بهشتی مثال: Don't you think that sounds idyllic? فکر نمی کنی آن آرام و باصفا به نظر بیاید؟
۱. قابل تصور ۲. باور کردنی ۳. ممکن. شدنی مثال: He was a good swimmer; is it conceivable that he may have drowned? او شناگر خوبی بود، آیا باورکردنی ا ...
۱. زندگی پس از مرگ. حیات اخروی ۲. باقیمانده عمر. آخر عمر. اواخر عمر
به نحوی شایسته. به درستی مثال: Perhaps some of these states can be appropriately called mystical or spiritual. شاید تعدادی از این حالات را بتوان به ...
دلیل منطقی. ( در معنی غیر فنی ) منطق مثال: And the rationale for this behavior is explicitly religious. و دلیل منطقی این رفتار بصورت کاملا روشنی مذه ...
به طور ابدی. همیشه. دائم مثال: Now, many of you might worry that the notion of well - being is truly undefined, And seemingly perpetually open to be ...
۱. تعریف نشده ۲. مبهم. نامشخص مثال: Now, many of you might worry that the notion of well - being is truly undefined, و اکنون بسیاری از شما ممکن است ...
تعبیر مجدد کردن. تفسیر مجدد کردن مثال: Now, many of you might worry that the notion of well - being is truly undefined, and seemingly perpetually ope ...
۱. انتظار ۲. توقع. ۳. امید مثال: When this statue was carved the average life expectancy was probably 30. زمانی که این مجسمه کنده کاری شده امید متو ...
دخالت کردن. فضولی کردن. سر ( چیزی ) رفتن مثال: She was found guilty on charges of abuse of power, bribery and meddling in state affairs. او به اتهام ...
۱. بی معنی. بی محتوا . تهی. پوچ ۲. حماقت بار. بُله، منگ. حاکی از نفهمی ۳. تهی مغز .
۱. معلولیت. ۲. نقص عضو ۳. نقص. عیب ۴. از کار افتادگی ۵. ناتوانی. عجز ۶. ( حقوقی ) عدم صلاحیت. عدم اهلیت. حَجر
۱. مهم ۲. در نتیجه ی. منتج از. ناشی از. متعاقبِ مثال: This is why we spend our time talking about things like gay marriage and not about genocide or ...
۱. برابر. معادل ۲. هم ارز. هم ارزش ۳. قرینه. نظیر. شبیه. مشابه ۴. هم سنگ. هم پایه ۵. ( شیمی ) هم ظرفیت مثال: there may be equivalent ways to thrive, ...
۱. نقب زدن. زیر ( جایی را ) خالی کردن. پی ( جایی را ) سست کردن ۲. تحلیل بردن. به تدریج ضعیف کردن
۱. دستور. حکم ۲. اصل. قاعده ۳. موعظه. پند و اندرز مثال: Many people worry that a universal morality would require moral precepts that admit of no exc ...
۱. ساکن. مقیم ۲. ( مجازی ) پیر دیر ۳. ( حیوان و گیاه ) بومی
قضاوت گریز. بدون قضاوت. دور از پیشداوری مثال: Your writing is a perfect nonjudgmental research نوشته تو یک تحقیقِ بدون قضاوتِ کامل است.
۱. منفجر کردن ۲. منفجر شدن مثال: Just let that fact detonate in your brain for a minute فقط اجازه بدهید که این واقعیت برای یک لحظه در مغز شما منفجر ...
۱. فکور. متفکر. اندیشه ورز ۲. فکورانه. متفکرانه. توام با تفکر ۳. ( نور ) منعکس کننده. بازتابان
بهینه، بهینه ای، دلخواه ترین، دلپسندترین، مساعدترین مثال: I mean is this the optimal environment in which to raise our children? منظور من این است که، ...
۱. طنز. طعنه ۲. وارونه رویداد. رویداد شگفت. قضای روزگار. طُرفه
۱. تکثیر. ازدیاد. افزایش. گسترش ۲. کثرت. تعدد. فراوانی ۳. ( زیست شناسی ) تکثیر یاخته ای مثال: This is why we spend our time talking about things like ...
خیلی. بی اندازه. بسیار مثال: This is why we spend our time talking about things like gay marriage and not about genocide or nuclear proliferation or ...
۱. تصور. ۲. مفهوم ۳. طرح ۴. برداشت. نظر. استنباط ۵. آبستنی. لقاح مثال: We need a universal conception of human values. ما به یک مفهوم جهانی برای ارز ...
جدایی ناپذیر، جدا نشدنی، لاینفک، اساسی، بنیادی ثمال: integral component of human happiness. جزء جدایی ناپذیر از شادی انسانی
( آدم ) دزدیدن. ربودن مثال: Ted Bundy was very fond of abducting and raping and torturing and killing young women. �تدباندی� بسیار علاقه به ربودن، ت ...
۱. سودآور. پر منفعت. به طور سودمندی ۲. یه طور سودآوری مثال: They invested the money very profitably. آنها پول را به طور سودآوری سرمایه گذاری کردند.
۱. کاذب ۲. جعلی. قلابی ۳. متظاهرانه. ساختگی مثال: String theory is bogus. نظریه ی ریسمان {نظریه ای} جعلی و ساختگی است.
۱. طنین انداختن. طنین انداز شدن ۲. ( از صدای چیزی ) به لرزه درآمدن ۳. ( صدا ) تشدید کردن مثال: The sound resonated within the high walls of the cave. ...
۱. مهارت. تخصص ۲. گزارش کارشناس. نظر کارشناس مثال: That is what it is to have a domain of expertise. آن چیزی است که باید برایش حوزه ی تخصص و مهارت و ...
۱. از منبع موثقی. به طور موثقی ۲. با اعتماد. با اطمینان. چنان که انتظار می رفت مثال: I have been reliably informed that the couple will marry next ye ...
آشکارا. به وضوح. به طور آشکار مثال: He made his displeasure patently obvious. او نارضایتی خودش را به وضوح آشکار کرد.
۱. گذرنامه. پاسپورت ۲. رمز. کلید. وسیله رسیدن به مثال: They must get passport and visa. آنها باید گذرنامه و روادید بگیرند.
۱. به هم رسیدن. تلاقی کردن. همدیگر را قطع کردن ۲. به هم نزدیک شدن ۳. جمع شدن. گرد آمدن ۴. متمرکز شدن ۵. یکی شدن. یکسان شدن ۶. همگرا بودن مثال: We sim ...
۱. قابل اشتعال ۲. سوختنی. قابل احتراق ۳. تند. آتشی. عصبی. تحریک پذیر ۴. ( بصورت جمع ) مواد سوختنی. مواد محترقه مثال: So, Some combustible material th ...
ویژه بودن. خصوصیات برجسته مثال: They would say, no, you know this is a celebration of female specialness آنها خواهند گفت: نه، می دانید این {حجاب} یک ...
احتمالا. به احتمال قوی. به ظن قوی مثال: This is arguably a sophisticated psychological view این به احتمال قوی یک دیدگاه روان شناختی پیچیده است.
۱. امپریالیست ۲. امپریالیستی مثال: I mean can you engage in a conversation with that kind of woman without seeming kind of cultural imperialist. من ...
۱. تیک تیک ۲. لحظه. آن، دقیقه ۳. تیک = ( نام علامت تیک ) ۴. تیک تیک کردن ۵. ( وقت ) سپری کردن. گذراندن ۶. لِک و لِک کردن ۷. تیک زدن. با علامت تیک مشخ ...
۱. ( بطری ) باز کردن ۲. ( بشکه ) شیر گذاشتن. سوراخ کردن ۳. مطرح کردن. عنوان کردن. در میان گذاشتن با مثال: Well, I think I tried to broach this in a s ...
۱. به خواست خود. به میل خود. داوطلبانه ۲. به طور رایگان. به طور خیریه مثال: I think we should be free to voluntarily do whatever we want من فکر می کن ...
برقه. پوشیه. حجاب مثال: Especially when it’s 50 degree out and you are wearing a full burqa. بخصوص وقتی بیرون ۵۰ درجه {گرم} است و شما یک پوشیه و حجا ...
۱. غنا. پری. پر مایگی ۲. حاصلخیزی. باروری ۳. ثروت. ثروتمندی مثال: How you would like to think of the world, balancing moral progress with richness چ ...
به طور اجتناب ناپذیری. الزاما. ناگزیر. ناچار مثال: We are inevitably going to converge on that fact space. ما بطور اجتناب ناپذیری داریم می رویم {به ...
۱. بازجویی کردن. بازپرسی کردن ۲. سوال کردن مثال: We can interrogate them. ما می توانیم از آنها بازجویی کنیم.
۱. از روی محبت. با مهربانی ۲. از روی عشق مثال: I hugged him lovingly each time when he asked me the same question again and again. من هر بار که او س ...
۱. وجد. شور. شعف. سرخوشی. سرمستی ۲. خلسه. جذبه. از خود بیخود شدگی ۳. ( مجازی ) جنون مثال: Not one man feeling ecstasy and then blowing himself up on ...
۱. خارش ۲. بیماری پوستی خارشی {مخصوصا گری} ۳. میل وافر. بی قراری. بی تابی ۴. خاریدن. احساس خارش کردن. ۵. بی تاب بودن. بی قرار بودن مثال: My wool swea ...
با فصاحت. روان. به راحتی. با سهولت مثال: Can you use all of them fluently? آیا می توانید از همه آنها با سهولت و روان استفاده کنید؟