پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٢٩٠)

بازدید
٥,٧٧٩
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. خواب آلوده. خموده. بی حال. کسل ۲. رخوت آلود. افسرده کننده. کسالت اور مثال: Hot and humid weather makes me lethargic اب و هوای گرم و مرطوب من را خ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کسل کننده. ملال آور. خسته کننده مثال: these poems are rather tedious این اشعار نسبتا خسته کننده و ملال آور هستند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. آرامش بخش. ارام ۲. ( آب و هوا ) رخوت آور. سست کننده مثال: a relaxing dip in the pool یک اب تنی آرامش بخش در استخر

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. فرو کردن در آب. ۲. فرو رفتن در آب ۳. غوطه ور شدگی. غوطه وری ۴. غسل مثال: The wood had become swollen from prolonged immersion. چوب از غوطه ور شدن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. وحشی. بربر ۲. بی ذوق. بی شعور ۳. بی فرهنگ. بی تمدن مثال: the town fell to the barbarians شهر به تصرف بربرها و وحشی ها در آمد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. عقب ماندن. عقب افتادن. ۲. عقب ماندگی. واماندگی. کندی ۳. فاصله. شکاف مثال: the other walkers lag behind. بقیه پیاده روی کننده ها عقب افتادند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. راه نورد. پیاده روی کننده ۲. رهرو ۳. ( پزشکی ) واکر. راهبر مثال: the other walkers fell behind بقیه پیاده روی کننده ها عقب افتادند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

اطاعت کردن. پیروی کردن مثال: he won't comply with their demands او از مطالبات آنها پیروی نخواهد کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تی شرت مثال: I bought a tee shirt for my daughter. من برای دخترم یک تی شرت خریدم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

نفرت انگیز. مشمئز کننده مثال: to desert was despicable in their eyes

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. هیز نگاه کردن به ۲. چشم چرانی کردن ۳. نگاه هیز مثال: Ogling young women in the street چشم چرانی کردنِ زنان جوان در خیابان نگاه هیز کردن به زنان ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. نیمه وقت ( در مقابل تمام وقت ) ۲. ( فوتبال و غیره ) وقت بین دو نیمه بازی. هاف تایم مثال: I am looking for a half - time work. من دنبال یک کار نیم ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. متوازن. متعادل ۲. هماهنگ. متناسب ۳. جامع. جامع الاطراف مثال: Eat balanced proportion of food خوردن سهم متعادل و متناسبی از غذا.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

خوره تلویزیون. تنبل مثال: Come on! Stop being a couch potato! یالا بجنب! دست از خوره تلویزیون بودن بردار. یالا بجنب! اینقدر تنبل نباش.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

گوشی. هدفون مثال: Listening to music by headsets can be harmful to one’s hearing and even brain. گوش دادن به موسیقی با هدفون و گوشی می تواند برای شن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. ( سیاست ) میان دوره ای ۲. ( امتحان و غیره ) میان ترم مثال: We have a midterm exam tomorrow. فردا یک امتحان میان ترم داریم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. اجتماعی. معاشرتی ۲. خوش مشرب. خون گرم. زود آشنا ۳. گرم. پر شور. باحال مثال: Art makes people more creative and sociable. هنر آدمها را خلاق تر و ا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

خسته. کسل. بی حوصله. بی حال مثال: I was bored and tired when we arrived. من وقتی رسیدیم بی حوصله و خسته بودم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

مثال: a skillful painter یک نقاش چیره دست و ماهر By handicrafts, we mean making decorative items in a skillful way using our hands بوسیله صنایع دستی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. هوا - فضا ( = جو و فضای بالای جو ) ۲. هوا - فضایی مثال: Britain is leading the way in aerospace technology بریتانیا ابتکار عملِ تکنولوژی هوافضا ر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

ازادی خواهی. آزادمنشی مثال: He was concerned over growing liberalism in the Church. او نگران رشد لیبرالیسم و آزادی خواهی در کلیسا بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

فاقد شرایط لازم. فاقد صلاحیت مثال: fielding an ineligible player به کار گرفتن یک بازیکن فاقد صلاحیت

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. ( ماده ) افزودنی ۲. جمع پذیر. جمعی ۳. جمع شونده. افزایشی مثال: additives for fining wine افزودنی هایی برای خالص کردن شراب

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. وحشت زده. سراسیمه. دستپاچه. هول ۲. ناشی از وحشت مثال: panicky onlookers ran for cover تماشاچی های وحشت زده دنبال حفاظ و پناه دویدند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

( ساختمان ) نشست مثال: ( Brit. ) your policy provides cover against damage by subsidence سیاستِ شما، بیمه ی در برابر خسارت بوسیله نشست {ساختمان} را ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. سنگ کاری ۲. بنای سنگی ۳. ( به صورت جمع ) محل سنگ تراشی. سنگ تراشی مثال: the stonework was painted with pastel paint سنگ کاری با رنگ پاستل نقاشی ش ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. مداد شمعی ۲. مداد رنگی ۳. گچ رنگی ۴. با مداد شمعی یا مداد رنگی کشیدن مثال: water thinned out the crayon into a wash آب، مداد شمعی را به یک لایه ی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سراسیمه کننده. خجل کننده مثال: she threw a withering glance at him. او به مرد نگاه اجمالی خجل کننده ای انداخت

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

( حقیقی و مجازی ) تاریخ مصرف مثال: throw out food that's past its sell - by date. غذاهایی که تاریخ مصرف آنها گذشته است را دور بینداز.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. حرارتی. گرمایی ۲. گرم ۳. صعود جریان هوای گرم مثال: a thermal light bulb throws out a lot of heat یک چراغ لامپ حرارتی مقدار زیادی گرما متساعد می کن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. جنگل ۲. زمین های جنگلی. بیشه زار مثال: he brought them deep into woodland. او آنها را تا ته جنگل برد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

آسایشگاه ( بیماران علاج ناپذیر ) مثال: the hospice cares for the terminally ill. این آسایشگاه از بیمار رو به مرگ مراقبت می کند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

( بیمار ) مردنی، رو به مرگ مثال: the hospice cares for the terminally ill. این آسایشگاه از بیمار رو به مرگ مراقبت می کند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

( بیماری ) کزاز مثال: tetanus shots آمپولهای کزاز

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. تیزی. تیزه ۲. پارگی ۳. گیر. گرفتاری. مشکل / ۱. به جایی گرفتن و پاره شدن ۲. پاره کردن ۳. بلند کردن. دزدیدن ۴. به چنگ آوردن. گیر آوردن. قاپیدن ۵. ( ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. ملی ۲. عمومی. همگانی. سرتاسری ۳. داخلی ۴. دولتی ۵. تبعه مثال: ironing out differences in national systems رفع کردن اختلاف ها در سیستم های دولتی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. پر فروش. پر خریدار. مرغوب ۲. قابل فروش. فروش رفتنی مثال: they color evidence to make a story saleable آنها {در} شواهد مبالغه کردند تا یک داستان ر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. سرشماری ۲. شمارش. آمارگیری مثال: a census return یک گزارش دادن از سرشماری

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. بی ته. بی عمق. ژرف ۲. بی حد و حصر. بی حد و مرز. بی انتها. نامحدود مثال: he's a bottomless well of forgiveness او یک سرچشمه بی انتها از بخشش و گذش ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. حافظ صلح. پاسدار صلح ۲. حفاظت از صلح. صلح بانی مثال: a peace - keeping force یک نیروی حافظ صلح

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. راهرو ۲. معبر مثال: a passageway to the kitchen. یک راهرو به طرف اشپزخانه

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. دسته. مشت. چنگه ۲. باریکه. رشته مثال: she brushed a wisp of hair away او یک باریکه و رشته ای از مو را کنار زد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. گوزن نر ۲. ( بورس سهام ) دلال مثال: the stags' antlers are cast each year شاخ های گوزن نر هر سال می افتد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. کنجکاو. جستجوگر ۲. پرسش گرانه. کنجکاوانه مثال: an inquiring cast of mind یک نوع ذهن کنجکاو و جستجوگر

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تپانچه. هفت تیر. اسلحه کمری مثال: he turned his pistol on Liam او اسلحه کمری اش را بر روی �لیام� نشانه رفت.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. پشتک. معلق. کله معلق ۲. پشتک زدن. معلق زدن مثال: she turned a somersault او یک کله معلق اجرا کرد. او یک پشتک زد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. ماشین تراش ۲. چرخ کوزه گری ۳. دستگاه خراطی مثال: an object turned on a lathe یک شی بر روی یک چرخ کوزه گری شکل داده شد. یک شی بر روی دستگاه خراطی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. ( لباس ) تو. تو گذاشتگی ۲. لبه. حاشیه ۳. تو گذاشتن ۴. محاصره کردن ۵. محدود کردن / ۱. ( برای ابراز تردید ) اِم ۲. مِن مِن کردن مثال: I turned up t ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

همه پرسی مثال: he called on the government to hold a plebiscite او از دولت درخواست برگزاری یک همه پرسی کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

( نظامی ) عضو نیروی احتیاط مثال: they called up the reservists آنها اعضای نیروی احتیاط را برای سربازی گرفتند. آنها اعضای نیروی احتیاط را فراخواندند.