پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٢٩٠)

بازدید
٥,٧٧١
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

ادوکلن مثال: a new brand of cologne یک نشان جدید از ادوکلن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. خال هدف ۲. هدف ۳. روزنه. نورگیر. بادگیر مثال: in line with the bullseye در هم ترازی با هدف

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

a person who hits a ball with a bat ( در بازی بیسبال ) کسی که با یک چوب به توپ ضربه می زند. مثال: I was a pretty good hitter in baseball. من یک تو ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. بر حسب اتفاق. تصادفا ۲. با بی اعتنایی. با بی قیدی ۳. به طور سطحی. سرسری ۴. به طور خودمانی. غیر رسمی مثال: You mustn’t dress too casually for work. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ایجاز مثال: his style is marked by simplicity and concision سبک او معرف سادگی و ایجاز است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تفنگ بادی مثال: Air gun pellets don't usually penetrate skin but can do so at close range. ساچمه های تفنگ بادی معمولا پوست را سوراخ نمی کنند اما می ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. گلوله. حبه. حب ۲. قرص ۳. ساچمه مثال: Air gun pellets don't usually penetrate skin but can do so at close range. ساچمه های تفنگ بادی معمولا پوست ر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

فروزینه. آتش گیره. آتش زنه مثال: the kindling wouldn't catch آتش زنه روشن نخواهد شد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

میرغضب، مامور اعدام مثال: A fitting end for a professional hangman. پایانی مناسب برای یک مامور اعدام حرفه ای

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

به شرط این که، مشروط بر این که، اگر مثال: You won’t lose any money provided that you think of it as a long - term investment. شما هیچ پولی را از دست ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مربای پرتقال مثال: Would you like marmalade? مربای پرتقال دوست دارید؟

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

یورو ( واحد پول اتحادیه اروپا ) مثال: Is it true that France forced to give 14 million Euros to Iran? حقیقت دارد که فرانسه فشار آورده که ۱۴ میلیون ی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. کپک ۲. بادزدگی. لکه قارچی ۳. کپک زدن مثال: the leaves are dulled by mildew برگها بواسطه ی کپک تیره و کدر شده اند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. ( از هم ) متمایز کردن. تمایز گذاشتن. تمیز دادن و مجزا کردن. تفکیک کردن. جدا کردن ۲. تبعیض قائل شدن، فرق گذاشتن بین ۳. ( ریاضیات ) مشتق گرفتن. دیفر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ماشین لباسشویی مثال: he fixed my washing machine او ماشین لباسشویی من را درست کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. میوه ای ۲. با طعم میوه ۳. ( لطیفه. داستان و غیره ) هرزه. مبتذل. سکسی ۴. ( خنده ) از ته دل مثال: wine with a fruity smell شراب با رایحه ی میوه ای

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. جیغ زدن. جیغ کشیدن ۲. فریاد زدن. نعره کشیدن ۳. غش غش خندیدن ۴. زوزه کشیدن ۵. جیغ. داد و فریاد ۶. غش غش ( خنده ) ۷. زوزه مثال: her anger reached su ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

ریشه کن کردن. از بین بردن. نابود کردن مثال: the firm should be eradicated, root and branch شرکت باید بکلی از بین برود و نابود بشود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. صف پلیس ۲. حلقه محاصره. کمربند حفاظتی ۳. یراق. نوار. قیطان ۴. بستن. محاصره کردن. قرق کردن مثال: they rushed the cordon of troops آنها به حلقه محا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

توله سگ مثال: the puppies are coming along nicely. توله سگها دارند به خوبی پیشرفت می کنند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. به سختی. به شدت ۲. جدی. با حالت جدی. با چهره عبوس مثال: A severely disabled child who died through caregiver neglect. یک بچه ی به شدت معلول که بخ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. تبلیغات چی ۲. مبلغ مثال: propagandists claimed that he was negotiating with the enemy تبلیغات چی ها ادعا کردند که او با دشمن مذاکره می کرده است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

( مو ) از ته زده، خیلی کوتاه مثال: a cropped, fitted jacket looks trim with a long - line skirt یک ژاکتِ خیلی کوتاه و اندازه، با یک دامن آستر بلند، ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

وصی مثال: the executor must discharge the funeral expenses وصی باید هزینه ها و مخارج مراسم خاکسپاری را پرداخت کند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

۱. سرشناس. معروف. صاحب نام. نامی. شهیر ۲. برجسته. چشمگیر ۳. فوق العاده. فراوان. زیاد. بسیار مثال: His father is an eminent lawyer. پدرش یک وکیل سرشن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. ( مربوط به ) امپراطوری ۲. سلطنتی ۳. شاهانه. باشکوه مثال: the original dimensions were in imperial measure. ابعاد اصلی در مقیاس شاهانه و سلطنتی بو ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

ساعات ازدحام. شلوغی مثال: I left early to miss the rush - hour traffic من زود رفتم تا به ساعات ازدحام و شلوغی ترافیک برنخورم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. مصادره کردن. توقیف کردن. ضبط کردن ۲. گرفتن مثال: he ordered that their assets be confiscated او دستور داد که دارایی هایشان مصادره و توقیف بشود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. از نظر زمانی. بر حسب تاریخ ۲. از لحاظ سن واقعی یا زمانی مثال: the messages are ordered chronologically پیغام ها بر حسب تاریخ مرتب شده اند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. اعیان و اشراف ۲. مقام اعیانی. مقام اشرافی مثال: he was raised to the peerage . او به یک مقام اعیانی و اشرافی ترفیع یافته بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سرباز گارد مثال: a rank of guardsmen. یک صف از سربازهای گارد

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. خدمت وظیفه ۲. سربازگیری. احضار به خدمت مثال the issue of conscription was a particularly difficult one . موضوع سربازگیری و خدمت وظیفه یک موضوع فو ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تمرکز زدایی مثال: a surge in support for decentralization. یک موج در حمایت برای تمرکز زدایی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

گانگستر. تبهکار مثال: the mobsters removed their enemies. گانگسترها دشمنانشان را کشتند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. بازسازی کردن ۲. تغییر دادن. دگرگون کردن. تجدید سازمان کردن مثال: it is impossible, at this remove, to reconstruct the accident غیرممکن است، در ا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. ( کاغذ ) سنباده ۲. سنباده زدن مثال: rough the surface with sandpaper. با کاغذ سمباده سطح را زمخت و زبر کن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. لالایی ۲. زمزمه مثال: the sound of Brahms's lullaby صدای لالایی براهام

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. دیوانگی ۲. ( حقوقی ) جنون ۳. حماقت مثال: there was a strain of insanity in the family در خانواده یک رگه از جنون و دیوانگی وجود داشت.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. صندلی دسته دار ۲. مبل / ۱. اهل حرف. بی عمل. دور از عمل. غیر عملی ۲. کتابی. روی کاغذ. در عالم حرف ۳. راحت طلبانه مثال: he settled into an armchair ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. رسوب. ته نشین ۲. لِرد ۳. لای مثال: sediment settles at the bottom رسوب در پایین ته نشین می شود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

( رنگ مو ) شرابی. خرمایی مثال: the blue dress set off her auburn hair لباس آبی، {رنگ موی} خرمایی و شرابی اش را تقویت می کند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

۱. ضربدری. متقاطع ۲. به طور ضربدری. به حالت متقاطع / ۱. شبکه ۲. همدیگر را قطع کردن. ۳. قطع کردن. ایجاد شبکه کردن ۴. ضربدر زدن. با ضربدر علامت گذاشتن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

وفادارانه. باوفاداری. صادقانه مثال: he served his party loyally according to his lights او با وفاداری مطابق با شناختش به حزبش خدمت کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

( غذا ) شاهانه. حسابی مثال: he treated her to a slap - up lunch او زن را به یک نهار شاهانه و حسابی مهمان کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

روان درمانی مثال: We used suggestion, a method inspired by the psychotherapy we saw in this cases, ما از تلقین استفاده کردیم، با روان درمانی {که} در ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. دشوار. سخت. پیچیده ۲. مشکل آفرین. مسئله ساز ۳. نامعین. نامعلوم. غیر قابل پیش بینی مثال: That is slightly problematic for me because I work in HIV. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. متحد ۲. مشترک مثال: My mother works in a consolidated farm. مادرم در یک مزرعه مشترک کار می کند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. استحکام. تحکیم. تثبیت. تقویت ۲. ادغام مثال: The two tribes succeeded in defending their lands through consolidation of forces. دو قبیله در دفاع ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

فربه. چاق مثال: Your daughter is too obese, she should get some exercise. دخترت خیلی چاق شده. او باید کمی ورزش کند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. ( بیماری ) بومی ۲. شایع. رایج. هر روزی. همیشگی ۳. بیماری بومی مثال: These plants are endemic to this region. این گیاهان بومی این منطقه هستند. Be ...