پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٩٠)
ادوکلن مثال: a new brand of cologne یک نشان جدید از ادوکلن
۱. خال هدف ۲. هدف ۳. روزنه. نورگیر. بادگیر مثال: in line with the bullseye در هم ترازی با هدف
a person who hits a ball with a bat ( در بازی بیسبال ) کسی که با یک چوب به توپ ضربه می زند. مثال: I was a pretty good hitter in baseball. من یک تو ...
۱. بر حسب اتفاق. تصادفا ۲. با بی اعتنایی. با بی قیدی ۳. به طور سطحی. سرسری ۴. به طور خودمانی. غیر رسمی مثال: You mustn’t dress too casually for work. ...
ایجاز مثال: his style is marked by simplicity and concision سبک او معرف سادگی و ایجاز است.
تفنگ بادی مثال: Air gun pellets don't usually penetrate skin but can do so at close range. ساچمه های تفنگ بادی معمولا پوست را سوراخ نمی کنند اما می ...
۱. گلوله. حبه. حب ۲. قرص ۳. ساچمه مثال: Air gun pellets don't usually penetrate skin but can do so at close range. ساچمه های تفنگ بادی معمولا پوست ر ...
فروزینه. آتش گیره. آتش زنه مثال: the kindling wouldn't catch آتش زنه روشن نخواهد شد.
میرغضب، مامور اعدام مثال: A fitting end for a professional hangman. پایانی مناسب برای یک مامور اعدام حرفه ای
به شرط این که، مشروط بر این که، اگر مثال: You won’t lose any money provided that you think of it as a long - term investment. شما هیچ پولی را از دست ...
مربای پرتقال مثال: Would you like marmalade? مربای پرتقال دوست دارید؟
یورو ( واحد پول اتحادیه اروپا ) مثال: Is it true that France forced to give 14 million Euros to Iran? حقیقت دارد که فرانسه فشار آورده که ۱۴ میلیون ی ...
۱. کپک ۲. بادزدگی. لکه قارچی ۳. کپک زدن مثال: the leaves are dulled by mildew برگها بواسطه ی کپک تیره و کدر شده اند.
۱. ( از هم ) متمایز کردن. تمایز گذاشتن. تمیز دادن و مجزا کردن. تفکیک کردن. جدا کردن ۲. تبعیض قائل شدن، فرق گذاشتن بین ۳. ( ریاضیات ) مشتق گرفتن. دیفر ...
ماشین لباسشویی مثال: he fixed my washing machine او ماشین لباسشویی من را درست کرد.
۱. میوه ای ۲. با طعم میوه ۳. ( لطیفه. داستان و غیره ) هرزه. مبتذل. سکسی ۴. ( خنده ) از ته دل مثال: wine with a fruity smell شراب با رایحه ی میوه ای
۱. جیغ زدن. جیغ کشیدن ۲. فریاد زدن. نعره کشیدن ۳. غش غش خندیدن ۴. زوزه کشیدن ۵. جیغ. داد و فریاد ۶. غش غش ( خنده ) ۷. زوزه مثال: her anger reached su ...
ریشه کن کردن. از بین بردن. نابود کردن مثال: the firm should be eradicated, root and branch شرکت باید بکلی از بین برود و نابود بشود.
۱. صف پلیس ۲. حلقه محاصره. کمربند حفاظتی ۳. یراق. نوار. قیطان ۴. بستن. محاصره کردن. قرق کردن مثال: they rushed the cordon of troops آنها به حلقه محا ...
توله سگ مثال: the puppies are coming along nicely. توله سگها دارند به خوبی پیشرفت می کنند.
۱. به سختی. به شدت ۲. جدی. با حالت جدی. با چهره عبوس مثال: A severely disabled child who died through caregiver neglect. یک بچه ی به شدت معلول که بخ ...
۱. تبلیغات چی ۲. مبلغ مثال: propagandists claimed that he was negotiating with the enemy تبلیغات چی ها ادعا کردند که او با دشمن مذاکره می کرده است.
( مو ) از ته زده، خیلی کوتاه مثال: a cropped, fitted jacket looks trim with a long - line skirt یک ژاکتِ خیلی کوتاه و اندازه، با یک دامن آستر بلند، ...
وصی مثال: the executor must discharge the funeral expenses وصی باید هزینه ها و مخارج مراسم خاکسپاری را پرداخت کند.
۱. سرشناس. معروف. صاحب نام. نامی. شهیر ۲. برجسته. چشمگیر ۳. فوق العاده. فراوان. زیاد. بسیار مثال: His father is an eminent lawyer. پدرش یک وکیل سرشن ...
۱. ( مربوط به ) امپراطوری ۲. سلطنتی ۳. شاهانه. باشکوه مثال: the original dimensions were in imperial measure. ابعاد اصلی در مقیاس شاهانه و سلطنتی بو ...
ساعات ازدحام. شلوغی مثال: I left early to miss the rush - hour traffic من زود رفتم تا به ساعات ازدحام و شلوغی ترافیک برنخورم.
۱. مصادره کردن. توقیف کردن. ضبط کردن ۲. گرفتن مثال: he ordered that their assets be confiscated او دستور داد که دارایی هایشان مصادره و توقیف بشود.
۱. از نظر زمانی. بر حسب تاریخ ۲. از لحاظ سن واقعی یا زمانی مثال: the messages are ordered chronologically پیغام ها بر حسب تاریخ مرتب شده اند.
۱. اعیان و اشراف ۲. مقام اعیانی. مقام اشرافی مثال: he was raised to the peerage . او به یک مقام اعیانی و اشرافی ترفیع یافته بود.
سرباز گارد مثال: a rank of guardsmen. یک صف از سربازهای گارد
۱. خدمت وظیفه ۲. سربازگیری. احضار به خدمت مثال the issue of conscription was a particularly difficult one . موضوع سربازگیری و خدمت وظیفه یک موضوع فو ...
تمرکز زدایی مثال: a surge in support for decentralization. یک موج در حمایت برای تمرکز زدایی
گانگستر. تبهکار مثال: the mobsters removed their enemies. گانگسترها دشمنانشان را کشتند.
۱. بازسازی کردن ۲. تغییر دادن. دگرگون کردن. تجدید سازمان کردن مثال: it is impossible, at this remove, to reconstruct the accident غیرممکن است، در ا ...
۱. ( کاغذ ) سنباده ۲. سنباده زدن مثال: rough the surface with sandpaper. با کاغذ سمباده سطح را زمخت و زبر کن.
۱. لالایی ۲. زمزمه مثال: the sound of Brahms's lullaby صدای لالایی براهام
۱. دیوانگی ۲. ( حقوقی ) جنون ۳. حماقت مثال: there was a strain of insanity in the family در خانواده یک رگه از جنون و دیوانگی وجود داشت.
۱. صندلی دسته دار ۲. مبل / ۱. اهل حرف. بی عمل. دور از عمل. غیر عملی ۲. کتابی. روی کاغذ. در عالم حرف ۳. راحت طلبانه مثال: he settled into an armchair ...
۱. رسوب. ته نشین ۲. لِرد ۳. لای مثال: sediment settles at the bottom رسوب در پایین ته نشین می شود.
( رنگ مو ) شرابی. خرمایی مثال: the blue dress set off her auburn hair لباس آبی، {رنگ موی} خرمایی و شرابی اش را تقویت می کند.
۱. ضربدری. متقاطع ۲. به طور ضربدری. به حالت متقاطع / ۱. شبکه ۲. همدیگر را قطع کردن. ۳. قطع کردن. ایجاد شبکه کردن ۴. ضربدر زدن. با ضربدر علامت گذاشتن ...
وفادارانه. باوفاداری. صادقانه مثال: he served his party loyally according to his lights او با وفاداری مطابق با شناختش به حزبش خدمت کرد.
( غذا ) شاهانه. حسابی مثال: he treated her to a slap - up lunch او زن را به یک نهار شاهانه و حسابی مهمان کرد.
روان درمانی مثال: We used suggestion, a method inspired by the psychotherapy we saw in this cases, ما از تلقین استفاده کردیم، با روان درمانی {که} در ...
۱. دشوار. سخت. پیچیده ۲. مشکل آفرین. مسئله ساز ۳. نامعین. نامعلوم. غیر قابل پیش بینی مثال: That is slightly problematic for me because I work in HIV. ...
۱. متحد ۲. مشترک مثال: My mother works in a consolidated farm. مادرم در یک مزرعه مشترک کار می کند.
۱. استحکام. تحکیم. تثبیت. تقویت ۲. ادغام مثال: The two tribes succeeded in defending their lands through consolidation of forces. دو قبیله در دفاع ...
فربه. چاق مثال: Your daughter is too obese, she should get some exercise. دخترت خیلی چاق شده. او باید کمی ورزش کند.
۱. ( بیماری ) بومی ۲. شایع. رایج. هر روزی. همیشگی ۳. بیماری بومی مثال: These plants are endemic to this region. این گیاهان بومی این منطقه هستند. Be ...