پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٤٣٥)
۱. خوش صحبت. خوش مشرب. باز ۲. ارتباطی مثال: He wasn’t very communicative. او خیلی خوش مشرب نبود.
۱. انعکاسی. بازتابی ۲. غیر ارادی مثال: Reflexive pronouns ضمایر انعکاسی
۱. دموکراتیک کردن. دادن آزادی. مردم سالاری ۲. ایجاد فضای باز سیاسی مثال: Democratization has brought workers the right to strike and join a trade uni ...
با ابهام. مبهم. گنگ. به صورت مبهم مثال: " Well, I married him, ' said Myrtle, ambiguously . مارتل با ابهام گفت: خب من با او ازدواج کردم.
۱. ( به منظور تعمیر ) ور رفتن ۲. پلکیدن. پرسه زدن / ( قدیمی ) تعمیرکاردوره گرد ۲. آدم خانه بدوش ۳. ( در خطاب به بچه ) شیطون! بدجنس! مثال: I had a ti ...
۱. ( زبان ) بومی. محلی ۲. زبان محلی. زبان بومی ۳. زبان مادری مثال: The vernacular form of the language differed a good deal from the officially recog ...
۱. اختصار ۲. علامت اختصاری. کوته نوشت مثال: The abbreviations "FBI" and "DVD" are not acronyms, but "AIDS, " is. علائم اختصاری �اف بی آی� و �دی وی د ...
۱. دنیوی. مادی ۲. معمولی. عادی. پیش پا افتاده مثال: the problems of mundane life مشکلات زندگی مادی و دنیایی مشکلات زندگی معمولی و عادی
مخفف digital video disc دی وی دی مثال: insert the DVD in the device. دی وی دی را داخل دستگاه کن. The abbreviations "FBI" and "DVD" are not acronym ...
compact disk ( کامپیوتر، وسایل صوتی و غیره ) دیسکت فشرده. سی دی مثال: I want to buy some CDs for my sister. من می خواهم چند تا سی دی برای خواهرم ب ...
۱. صداقت. روراستی. صاف و سادگی ۲. سعه صدر. آزاداندیشی ۳. فراخی. وسعت. گستردگی ۴. اشکارگی. آشکارایی مثال: There is a need for greater openness in gove ...
مخفف: personal computer کامپیوتر شخصی مثال: PC stand for personal computer. پی سی به جای کامپیوتر شخصی بکار می رود.
۱. آوا شناختی. ( مربوط به ) آوا شناسی ۲. آوایی ۳. آوانگار مثال: Usually the International Phonetic Alphabet ( IPA ) is used for this purpose. معمولا ...
( برای ابراز نارضایتی، تردید و غیره ) هوم. اوم مثال: Oh, it’s very good. And hmm…, is it expensive? اوه، خیلی خوبه. و هوم. . . گرانه؟
۱. عایق بندی. عایق کاری ۲. ( ماده ) عایق مثال: Cork is often used for insulation. چوب پنبه اغلب برای عایق بندی و عایق کاری استفاده می شود.
مکتبی. مسلکی. ( مربوط به ) ایدئولوژی. ایدئولوژیکی مثال: In ideological work, we must learn to open different locks with different keys because a meth ...
۱. توانایی. قابلیت. لیاقت. عرضه ۲. قدرت. امکانات ۳. صلاحیت مثال: his airplane has the capability of flying faster than sound هواپیمای او قابلیت پروا ...
۱. بصورت گسترده ای. در مقیاس وسیعی ۲. به شدت. خیلی مثال: The president was massively popular. رئیس جمهور خیلی محبوب بود.
مقرون به صرفه. ارزان قیمت مثال: There are few affordable apartments in big cities. تعداد بسیار کمی آپارتمان ارزان قیمت و مرقون به صرفه در شهرهای بزر ...
از اصل. از ریشه. از بیخ و بن مثال: The health service must be radically reformed. خدمات بهداشتی باید از ریشه و بیخ و بن اصلاح بشود.
۱. یک سوم ۲. سومی. شماره سه ۳. سومین. سوم مثال: third person singular سوم شخص مفرد
سوما. ثالثا. سوم اینکه مثال: Thirdly, the competitive nature of capitalism means that only the largest and the most wealthy companies will survive an ...
۱. تک سنگی ۲. یکپارچه. همگن ۳. سخت. انعطاف ناپذیر مثال: a monolithic worldwide movement. یک جنبشِ جهانیِ یکپارچه
چاره جو. مدبر. مبتکر مثال: He is very clever and endlessly resourceful. او خیلی باهوش و بی نهایت مبتکر است.
۱. دور از عقل. نامعقول ۲. ( زبان شناسی ) خلاف شم زبانی مثال: I want to offer three slightly counter - intuitive ideas for how it might be down. من م ...
۱. کمونیسم. مرام اشتراکی ۲. نظام کمونیستی. نظام اشتراکی مثال: communism and capitalism are two entirely different ideologies. کمونیسم ( مرام اشتراکی ...
۱. نوع دوستی. بشر دوستی ۲. عمل خیر. کار نوع دوستانه مثال: I appeal to your sense of philanthropy. من به احساس نوع دوستی شما متوسل می شوم.
چک حقوق، چک یا حواله ی دستمزد مثال: They've worked for about two weeks without a paycheck. آنها برای تقریبا دو هفته بدون چک حقوق کار کرده اند.
۱. فرض ۲. گستاخی. جسارت ۳. فضولی مثال: There is a general presumption that fatty foods are bad for your heart. یک فرض عمومی وجود دارد که غذاهای پر چ ...
۱. منظم. سازمند. نظام مند. سیستمی ۲. درون تنی. عمومی. سیستمیک ( صفت دارو یا عوامل دیگری که روی تمام بدن اثر می کند، در مقابل موضعی ) ۳. ریشه ای. سیست ...
۱. بی ضرر. بی خطر ۲. خالی از غرض. غیر مغرضانه ۳. خسته کننده. بی بو و بی خاصیت مثال: I imagine that some of you are wondering what the connection is b ...
۱. دو زبانه ۲. شخص دو زبانه مثال: A bilingual dictionary یک فرهنگ لغت دو زبانه
یک زبانه مثال: A monolingual dictionary یک فرهنگ لغت یک زبانه
۱. تالیف کردن. تدوین کردن ۲. گردآوری کردن. جمع آوری کردن ۳. تهیه کردن. تنظیم کردن ۴. ( کامپیوتر ) ترجمه کردن. همگردانی کردن مثال: The first Persian d ...
رهنمود. توصیه. دستور عمل مثال: Our elders want the best for us and they are willing to tell us what set of rules and guidelines have made them succes ...
۱. چیز ِ ( متعلق به ) ۲. تعلق. وابستگی مثال: This heritage and history brings a sense of belonging. این میراٍث و تاریخ، احساسی از تعلق و وابستگی به ...
املت مثال I get up early in the morning, and I make an omelet myself. من صبح زود از خواب بیدار می شوم و خودم یک املت درست می کنم.
کلمه ربط مثال: A sentence with more than one subject, more than one verb and a connecting word such as and, or, but or so is called a compound senten ...
تاجیک. تاجیکی مثال: He is a famous Tajik poet. او یک شاعر معروف تاجیکی است.
تاجیکستان مثال: Persian is spoken in Iran, Tajikistan and Afghanistan. {زبان} فارسی در ایران، تاجیکستان و افغانستان صحبت می شود.
تورات مثال: He put it in the ark with the scrolls of the Torah. او آن را با طومارهای تورات در صندوقچه گذاشت.
۱. خوش بینی ۲. ایین خوش بینی مثال: a young girl, full of life and optimism دختری جوان سرشار از شور و نشاط و خوش بینی
۱. جستجو. کاوش ۲. جستجو کردن. کاویدن مثال: She quested for fame. او در جستجوی شهرت بود. his quest for life's meaning جستجوی او برای {یافتن} معنی ز ...
۱. بسیج کردن. ۲. بسیج شدن مثال: They failed to mobilize their resources effectively. آنها نتوانستند منابع خودشان را بطور موثر بسیج کنند.
بسیج مثال: The mobilization of large numbers of white males for the war بسیج تعداد زیادی از مردان سفیدپوست برای جنگ
۱. ( ماشین. موتور و غیره ) باز کردن. پیاده کردن. اوراق کردن ۲. برچیدن. جمع کردن ۳. ( اسباب و اثاثیه ) برداشتن. خالی کردن مثال: This was a month when ...
دستگاه تهویه مطلوب مثال: Yes, they are natural air cooling systems and can be used instead of electrical air conditioners بله آنها سیستم های خنک کنند ...
۱. مبهم. گنگ. دو پهلو ۲. نامشخص. نامعین مثال: That is pretty ambiguous. آن تا اندازه ای مبهم و دو پهلو است.
بی قید و شرط. بی چون و چرا. مطلق مثال: Germany's unconditional surrender. تسلیم شدن بی قید و شرط آلمان
۱. زودگذر. گذرا. موقتی ۲. دنیوی. ناسوتی. غیرروحانی ۳. ( دستور زبان ) زمانی. زمان دار. زمانمند / ( کالبدشکافی ) گیجگاهی. ( مربوط به ) گیجگاه مثال: Tem ...