پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٢٩٠)

بازدید
٥,٧٧٩
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. چیدن. قیچی کردن . قطع کردن. زدن 2. قطع 3. برش. تکه 4. ( جنس ) ارزان. مفت مثال: snip the fabric longitudinally. پارچه را از طول برش بده.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

شش ضلعی مثال: irregularly hexagonal شش ضلعی بی قائده و نامنظم

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

جوانه ( گیاه ) ، گیاه نورسته مثال: time to bed out the seedlings زمان نشا کردن جوانه ها

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

رادون. گاز رادون مثال: radon gas emanation انتشار گاز رادون

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بولشویسم مثال: the evolution of Bolshevism سیر تکامل و تحول بلشویسم

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

نژادی مثال: racial discrimination تبعیض نژادی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سوختهای کانی. سوختهای سنگواره ای. سوختهای فسیلی مثال: the consumption of fossil fuels مصرف سوختهای فسیلی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. سراسری . سرتاسری. عمومی 2. ملی 3. در سرتاسر کشور. در سطح کشور. مثال: the film was broadcast nationwide فیلم در سرتاسر کشور پخش شده بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

1. ( باد ) سوزدار. گزنده 2. ( صدا ) گوشخراش 3. نافذ 4. عمیق. عمقی 5. تند. تیز. بران مثال: his piercing gaze نگاه خیره ی تند و تیز و نافذ او

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. جریان . گردش 2. جریان خون. گردش خون 3. انتشار. اشاعه 4. ( مجله و روزنامه ) تیراژ مثال: a stimulating effect on the circulation یک اثر تحریک کننده ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. ملکی 2. ملاک. زمین دار مثال: a member of the landed gentry یک عضو از اشرافِ زمین دار

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. ادعا. اظهار 3. اتهام مثال: a deceitful allegation یک ادعای فریب کارانه

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. اطاعت 2. پیروی 3. قبول. پذیرش. موافقت. رضایت. تسلیم مثال: they can compel compliance آنها می توانند تسلیم {شدن} را تحمیل کنند

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. ملتمسانه. پر از خواهش و تمنا 2. خواهش و تمنا. التماس مثال: she was deaf to their pleading او در برابر خواهش و تمنای آنها بی اعتنا بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مرد مسلح. فرد مسلح مثال: He gazed fearlessly at the gunman. او بدون ترس و واهمه به مرد مسلح خیره شد. he was targeted by a gunman او توسط یک مرد مسل ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پایانی. آخری مثال: the concluding paragraph پاراگرف آخری و پایانی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مربوط به متن. در متن مثال: textual commentary شرح و تفسیرِ مربوط به متن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

( فلسفه ) مابعدالطبیعه. متافیزیک مثال: politics and metaphysics collide با هم تضاد داشتنِ سیاست مدون و متافیزیک

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

جاده کمربندی مثال: a collision on the ring road یک تصادف بر روی جاده کمربندی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. کفن 2. لفافه 3. کفن کردن 4. در لفافه پیچیدن 5. پوشاندن. مخفی کردن مثال: her past is shrouded in mystery گذشته ی او در یک ابهام پوشیده شده.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

( گیاه شناسی ) مخروطیان. درختان مخروطی مثال: a valley clothed in conifers دره ای پوشیده از درختان مخروطی ( رسته ای از درختان شبیه کاج که میوه ی مخروط ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٥

1. موجه. قابل قبول. پذیرفتنی. معقول 2. ( دروغگو. شیاد ) ماهر. ظاهرفریب مثال: it sounded plausible enough on the surface آن در نگاه اجمالی اول به اندا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. بطور موضعی. موضعی 2. در محل. از محل 3. به طور منطقه ای. در سطح منطقه مثال: he farmed locally او در سطح منطقه کشاورزی و زراعت می کرد. او در محل ک ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. تغییر و تبدیل دادن در 2. ( کابینه ) ترمیم کردن 3. ( بازی ورق ) بر زدن 4. ( کابینه ) ترمیم مثال: backbenchers muttered about the reshuffle پشت نشی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آرد زده مثال: a floured surface یک رویه ی آرد زده

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مارپیچ. پیچ در پیچ مثال: serpentine curves of the river پیچ و خم های مارپیچ رودخانه

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

( رنگ ) مایل به خاکستری . تقریبا خاکستری مثال: some sort of greyish mush یک نوعی خمیر نرم مایل به خاکستری

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

فصاحت. بلاغت. زبان آوری. سخنوری مثال: his characteristic eloquence سخنوری و فصاحت و بلاغت مخصوص او

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. پیشرفت 2. پیشبرد 3. ارتقاء. ترفیع. ترقی مثال: the period was characterized by scientific advancement این دوره با پیشرفت علمی مشخص شده بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. دیپلماتیک. ( مربوط به ) دیپلماسی، سیاسی 2. از راه مذاکره 3. سیاستمدارانه. حساب شده. ظریف 4. با تدبیر. با سیاست مثال: diplomatic ceremonial تشریفا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. عامل 2. ضریب 3. درجه. میزان 4. کارگزار. نماینده. مباشر 5. حق العمل کار. دلال 6. خریدار دین. دین خر مثال: a causative factor یک عامل سببی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

میکروسکوپ مثال: he cemented the sample to a microscope slide او نمونه را به یک اسلاید میکروسکوپ چسباند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. ژله 2. مربا مثال: drizzle the cream over the jelly خامه را روی ژله بچکان

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

آزارنده. عذاب اور مثال: His nagging words حرفهای آزارنده و عذاب آور او

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. پرفروش ( ترین ) . ۲. پر طرفدار ( ترین ) مثال: When the book became the best - selling book in the world for the last three years. این کتاب پر ف ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مبلغ مسیحی مثال: I didn’t want to be a, quote, evangelist televangelist من نمی خواستم، به قول معروف، یک مبلغ مسیحی {یا} کشیش تلوزیونی بشوم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. چندگانه. متکثر ۲. کثرت گرایانه ۳. کثرت گرا مثال: I believe in a pluralistic society, everybody’s betting on something. عقیده من اینه که توی یک ج ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

مثال: I didn’t want to be a, quote, evangelist televangelist من نمی خواستم، به قول معروف، یک مبلغ مسیحی {یا} کشیش تلوزیونی بشوم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. سرپرستی. اداره. نظارت ۲. پیشکاری. مباشرت مثال: And I began to think about what I called the “stewardship of affluence, and stewardship of influen ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مدون کردن. تدوین کردن مثال: They never really Codify it or qualify it or quantify it, and say, this is what I believe in. آنها هیچ وقت بطور واقعی، { ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

۱. ماده گرایی. ماتریالیسم ۲. مادی گری مثال: Because every time I give my money, It breaks the grip of materialism in my life. چون هر وقت که پولم را ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

خودخواهانه مثال: And it just sounds like the most egotistical request you could make . و آن دقیقا خودخواهانه ترین درخواستی به نظر می رسد که می توانس ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

۱. راس. تارک. نوک ۲. اوج. نقطه اوج مثال: He was the king of Israel at that time at its apex in power او {حضرت سلیمان} در آن زمان در اوج قدرت اسرائیل، ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

نوه مترادف آن grandchild است. مثال: They’re all grown, now I have grandkids الان همشون بزرگ شدن و من صاحب چند تا نوه هستم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بخش سوانح. بخش فوریتهای پزشکی. بخش اورژانس مترادف آن emergency ward است. مثال: who bring him to the emergency room / emergency ward? کی او را به ب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

اشتباه فهمیدن. غلط تعبیر کردن. کج فهمی مثال: And if we have misconstrue the relationship between biological complexity and the possibilities of exper ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. تقلیل پذیر. تحویل. کاهش یافتنی ۲. ( ریاضیات ) تحویل پذیر. ساده شدنی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. فردا ۲. آینده مثال: Alice and Kate will go to the library tomorrow. آلیس و کیت فردا به کتابخانه خواهند رفت.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پیوستار. زنجیره مثال: We know that there is a continuum of such facts. ما می دانیم که یک زنجیره ای از چنین واقعیتهایی وجود دارد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱. همکاری. مشارکت. تشریک مساعی ۲. همدستی با دشمن. خبرچینی مثال: Where stranger cannot find the basis for peaceful collaboration, where people are mur ...