پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٣٦٣)

بازدید
٧,٢٦٢
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

الکترود مثال: electrodes were connected to the device الکترودها به دستگاه وصل شده بودند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

صرفا. فقط مثال: the information is merely conjecture این اطلاعات صرفا حدس و گمان است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. تحلیلگر. روانکاو مثال: the figures confounded analysts اعداد و ارقام تحلیلگران را متعجب و مبهوت کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. شوالیه گری 2. رتبه شوالیه گری. عنوان شوالیه گری 3. عنوان رسمی. سِر 4. شوالیه ها 5. جوانمردی مثال: she conferred a knighthood on him {زن} به {مرد} ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بخار مثال: the water vapor condenses بخار آب متراکم می شود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. مولکول 2. ذره. مقدار کم مثال: the molecule's component elements اجزای تشکیل دهنده ی مولکول

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ارسطو مثال: the philosophy of Aristotle فلسفه ی ارسطو

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. عکس 2. عکس گرفتن. عکس انداختن. عکس برداری کردن 3. در عکس ( خوب یا بد ) افتادن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. بدهی ( عقب افتاده ) 2. کار عقب افتاده 3. عقب افتاده. معوقه مثال: a mutiny over pay arrears یک سرپیچی برای پرداخت بدهی های معوقه

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. با سختگیری. سختگیرانه . با انضباط 2. جدا. بطور جدی. اکیدا 3. مطلقا. کاملا 4. دقیقا 5. بسیار. خیلی 6. صرفا. منحصرا

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

متری. متریک. معیار. واحد. سنجه. شاخص مثال: all measurements are given in metric form همة سنجش ها بر اساس فرم شاخص ارائه شده

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

برانداختن. ساقط کردن. سرنگون کردن مثال: his involvement in a plot to overthrow the government درگیری او در یک توطئه برای سرنگون کردن دولت

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

جن مثال: He said: Goblin is non - existent او گفت: جن فاقد وجود خارجی و موهوم است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٩

1. ماهرانه بکار بردن. با مهارت کنترل کردن 2. ماهرانه عمل کردن 3. دستکاری کردن 4. فریب دادن. گول زدن. شیره سر کسی مالیدن 5. دست بردن توی. تغلب کردن مث ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. هل دادن. گذاشتن. انداختن 3. هل مثال: he shoved her roughly away او, {زن} را با خشونت به یکسو هل داد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کار گروهی مثال: an appreciation of the value of teamwork یک ارزیابی از ارزش کار گروهی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. حرمت. حیثیت. ابرو 2. اعتبار. حسن شهرت. خوشنامی مثال: an appearance of respectability جلوه ای از اعتبار و خوشنامی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

ژولیده. آشفته. نامرتب. به هم ریخته مثال: her dishevelled appearance ظاهر ژولیده و نامرتب او

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

رایزن. مشاور مثال: advisers cautioned against tax increases مشاوران در برابر افزایش مالیات تذکر دادند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

متخلف. خلافکار. مجرم مثال: a first offender may receive a caution احتمالا اولین متخلف و مجرم یک اخطار دریافت می کند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. بمباران 2. بمب گذاری مثال: a bombing mission یک ماموریت بمب گذاری

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

{کشور} رومانی مثال: a mercy mission to Romania یک ماموریت نجات به {کشور} رومانی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. ناقص. معیوب. خراب 2. نادرست مثال: injuries arising from defective products خسارات از محصولات معیوب و خراب بوجود می اید.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. قلبی 2. ( مربوط به ) قلب مثال: a cardiac arrest یک ایست قلبی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. بازنشستگی 2. کناره گیری. انزوا 3. گوشه عزلت. خلوت مثال: early retirement was proposed as a solution بازنشستگی زودتر از موقع به عنوان یک راه حل پی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

1. محض. صرف 2. ( لباس ) نازک. بدن نما 3. عمودی 4. راست. مستقیم

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. محور ( چرخ ) . میله. آکسل مثال: the front axle buckled محور {چرخ} جلو کج شد

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. ریاست جمهوری. مقام ریاست جمهوری. دوره ریاست جمهوری 2. ریاست. مقام ریاست. دوره ریاست مثال: the liberal climate that existed during his presidency ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. معیار. ملاک. میزان. استاندارد 2. سطح 3. حد مطلوب 4. ستون. تیر 5. ( گیاه شناسی ) پیوند 6. پرچم. علم. درفش. نشان 7. استاندارد. استانده 8. پذیرفته. ق ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

ارتباط دور برد. ارتباط از راه دور مثال: his first essay in telecommunications اولین کوشش او در ارتباط از راه دور

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. خوشبختی. سعادت 2. رفاه. به زیستی 3. ( در آمریکا ) هزینه به زیستی 4. رفاهی. اجتماعی مثال: the party that erected the welfare state حزبی که دولت رف ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. درد شدید 2. احساس شدید 3. ( وجدان ) عذاب مثال: a pang of envy یک دردِ شدید حسادت یک احساس شدید حسادت

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

قطره باران مثال: the steady drum of raindrops صدای ضرباتِ پی در پی قطرات باران

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٨

نزدیک. قریب الوقوع. در راه مثال: his impending doom نابودی و هلاکت قریب الوقوع او

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

ساحلی مثال: they started ditching the coastal areas آنها شروع کردند به گودال کندن در مناطق ساحلی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. گیاه خوار 2. گیاه خوارانه 3. گیاهی 4. مخصوص گیاه خواران مثال: vegetarian dishes غذاهای مخصوص گیاه خواران

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

باطل کردن. رد کردن. غلط بودن ( چیزی را ) اثبات کردن مثال: Professor Carlyle was defiant of any attempt to disprove his theory. پروفسور �کارلایل� در ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. خوره کامپیوتر. کامپیوتر باز 2. مزاحم کامپیوتری. دزد کامپیوتری. هکر 3. بازیکن ناشی مثال: the hackers were detected هکر های کامپیوتر شناسایی شده ب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. موتور دیزل. دیزل 2. وسیله نقلیه دیزلی. دیزل 3. گازوئیل. 4. دیزلی مثال: no one detected the smell of diesel هیچ کس متوجه بوی گازوئیل نشد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

1. تصنعی. متکلف 2. رسمی. خشک. غیر طبیعی مثال: her delivery was stilted طرز بیان او تصنعی و خشک و رسمی بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. در حال رشد 2. روز افزون. فزاینده. در حال افزایش 3. کشت 4. رویش مثال: a growing gulf between rich and poor یک شکاف و فاصله در حال رشد بین فقرا و ث ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

( رودخانه ) بند مثال: water gushed through the weir اب از سرتاسر بند فوران کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. لاغر. استخوانی 2. کم. ناپسند. ناکافی مثال: the experiment yielded a meagre harvest این آزمایش یک نتیجه ناکافی داد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خورشیدی. شمسی مثال: attempts to harness solar energy تلاشهایی برای مهار کردن انرژی خورشیدی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سهره سینه سرخ. مرغ کتان مثال: he happened on a linnet's nest او بصورت اتفاقی به یک آشیانه سهره ی سینه سرخ برخورد کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

جاه طلبی. رقابت جویی مثال: a handicap to the competitiveness of the industry یک مانع در برابر رقابت جویی در صنعت

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. عاشق پیشه. احساساتی. رمانتیک 2. عاشقانه 3. عشقی. 4. عاشق

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. روستایی 2. هم وطن. هم میهن مثال: his gallant countrymen هم میهن های دلیر و شجاع او

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

1. به هم زدن. 2. به هم ریختن 3. ( مو ) پریشان کردن. آشفته کردن. چنگ انداختن توی. دست بردن توی 4. نا آرام کردن. ارامش چیزی را بر هم زدن 5. ورق زدن. تو ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

اشرافی. اعیانی . ( مربوط به طبقه ) اشراف مثال: her aristocratic breeding تربیت اشرافی و اعیانی او