پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٩٠)
1. ( بدن ) پهلو 2. ( ساختمان و غیره ) ضلع. طرف. جبهه 3. ( نظامی ) جناح 4. کنار چیزی واقع شدن. پهلوی کسی یا چیزی قرار گرفتن 5. به جناح ( دشمن ) حمله ک ...
1. بد 2. بدبو. متعفن. گندیده 3. کثیف. نامطبوع 4. ( هوا ) نامساعد. خراب. افتضاح 5. قبیح. زشت. شنیع. ناشایست 6. پست. پلید. بی رحم 7. فجیع 8. ( عامیانه ...
تجدید نظر کردن. دوباره برسی کردن مثال: he begged her to reconsider, but to no avail او ازش خواهش کرد که تجدید نظر کند. اما بیهوده بود.
1. سرود مذهبی. 2. سرود خواندن مثال the intonation of hymns آهنگ و زیر و بمیِ سرودهای مذهبی
1. عقب نشینی 2. رکود اقتصادی مثال: a quick end to the recession یک پایان سریع و فوری برای رکود اقتصادی
مرتکب. گنهکار. مقصر مثال: the apprehension of a perpetrator بازداشت یک گنهکار و مقصر
فرانک ( واحد پول فرانسه و سوئیس و بلژیک و بعضی کشورهای دیگر ) مثال: the appreciation of the franc against the pound ترقی و افزایش قیمت فرانک در مقا ...
1. برنده. گزنده 2. قاطع. صریح. بی پرده مثال: his incisive style of journalism سبک صریح و بی پرده او در روزنامه نگاری
فلفل قرمز. چیلی مثال: a hot chili یک فلفل قرمز تند
1. شراب قرمز ( بوردو ) 2. ( رنگ ) شرابی مثال: he watered the claret. او شراب قرمز ( بوردو ) را آبکی و رقیق کرد.
بی جهت. بیخود. غیر ضروری. بدون آن که ضرورت داشته باشد. مثال: I think in the past a lot of these operations were done unnecessarily perhaps, although ...
1. اسیر 2. زندانی. محبوس 3. دربند. گرفتار. در قفس 4. دلباخته. شیفته مثال: the captive was fettered اسیر در غل و زنجیر شده بود.
بی میلی. نارضایی. اکراه مثال: her reluctance did nothing to cool his interest بی میلی و اکراه او ( مونث ) هیچ کاری برای فروکش کردن علاقه و دلبستگی او ...
نیم پز مثال: half - cooked chicken یک مرغ نیم پز
گریپ فروت مثال: he eat a half grapefruit او یک نصفه گریپ فروت خورد.
1. پیروزی 2. موفقیت 3. پیروز شدن ( بر ) 4. ( به خاطر پیروزی ) شادی کردن. مثال: he exulted in his triumph او در پیروزی و موفقیت اش شادی کرد.
1. ریختن. پاشیدن 2. پوشاندن با مثال: a gully strewn with rocks کانال بوسیلة تخته سنگها پوشانده شده.
1. آبکنده. کانال 2. آبراهه مثال: a gully strewn with rocks کانال بوسیلة تخته سنگها پوشانده شده .
1. غیر واقع بین. 2. غیر واقع بینانه. دور از واقعیت 3. نامعقول 4. واهی مثال: her expectations were unrealistic آرزوهای او نامعقول و واهی بود.
1. جامه ( زنانه ) . پیراهن ( زنانه ) 2. قبا. ردا مثال: a frock edged with lace یک پیراهن زنانه با تور آراسته شده بود.
درخت تبریزی. درخت سپیدار مثال: poplars edged the orchard سپیدارها حاشیة باغستان را گرفته بودند. the driveway was lined by poplars {دو طرف} راه ورود ...
1. دو راهی 2. محظور. تنگنا. وضعیت دشوار 3. مشکل. معظل 4. ( منطق ) قیاس ذوالحدین مثال: an ethical dilemma یک محظور و تنگنای ِاخلاقی In the movie the ...
گوش به زنگی. ترصد. هشیاری. بیداری مثال: eternal vigilance گوش به زنگی و هوشیاری دائم
1. عضویت مجدد 2. بستری شدن مجدد مثال: they enumerated hospital readmission rates آنها تعرفه های پذیرش مجدد بیمارستان را یکی یکی ذکر کردند.
ادعا شده. اظهار شده. نسبت داده شده. که گفته می شود. . . مثال: the commission is to enquire into alleged illegal payments کمیسیون نسبت به پرداختهای ...
نیمه وقت. پاره وقت مثال: I enquired about part - time training courses من درباره دوره های کارآموزی نیمه وقت پرس و جو کردم.
1. میلاد مسیح 2. شمایل تولد مسیح. 3. روز کریسمس مثال: members of the church enacted a nativity play اعضاء کلیسا نمایش میلاد مسیح را اجرا کردند.
( نظام ) سرمایه داری مثال: Gradgrind embodies the spirit of industrial capitalism �گرادگریند� مظهر کاپیتالیسم و سرمایه داری صنعتی است.
1. قفسه. کابینت. بوفه 2. ( تلوزیون و دستگاه های صوتی ) جعبه 3. قفسه پرونده 4. هیئت دولت. هیئت وزرا. کابینه 5. جلسه هیئت دولت مثال: a cabinet full of ...
1. قاطر. استر 2. ( آدم ) خیره سر. یکدنده. لجباز / 3. دمپایی 4. صندل مثال: bandits carried off his mule راهزن ها قاطرش را بردند.
چند رسانه ای مثال: companies trumpeted their enthusiasm for the multimedia revolution شرکتها شور و اشتیاق خودشان را برای انقلاب چند رسانه ای در بوق ...
1. به شدت 2. به سختی 3. سنگین 4. با اندام درشت 5. با تاثر. با افسردگی. با لحن گرفته مثال: a heavily laden truck یک کامیون به شدت سنگین It was rainin ...
1. پر. مملو. انباشته 2. بارگیری شده 3. پربار. پر محصول 4. سنگین مثال: a heavily laden truck یک کامیون به شدت پر و سنگین
اسکله. بارانداز مثال: his voice carried across the quay صدای او سرتاسر اسکله و بارانداز قابل شنیدن بود
1. مرز 2. مرزی. سر حدی مثال: the frontier posts remained in government hands پستهای مرزی در اختیار دولت باقی ماندند.
1. آفت کش . سم دفع افات 2. حشره کش مثال: tight limits on the use of pesticides محدودیتهای دشوار برای استفاده از آفت کش ها
صفحه. تخته. ورق. قالب مثال: concrete slabs were fitted together قالب ها و صفحات بتونی به یکدیگر متصل شده بودند.
برنزه مثال: he looked tanned and fit او به نظر برنزه و سالم می رسید
شکاربان مثال: After the gamekeeper died، Father put in for his job. بعد از اینکه شکاربان مرد، پدر برای {گرفتن} شغلش تقاضا کرد.
1. آشوب. شورش. نا آرامی 2. بلوا 3. طغیان 4. هنگامه. محشر. غوغا 5. شخص بامزه 6. شورش کردن. دست به شورش زدن. آشوب به راه انداختن 7. بلوا به پا کردن 8. ...
1. خط لوله 2. ( مجازی ) کانال اطلاعاتی مثال: The pipeline's cost is now put at 2. 7 billion pounds هزینة خط لوله تا الان ۲. ۷ میلیارد پوند براورد شده.
1. خر حمال 2. خر حمالی کردن. جان کندن مثال: a drudge who slaved for her employer یک خر حمالی که برای کارفرمایش جان می کند.
1. رئیس دانشگاه 2. ( در بریتانیا ) رئیس افتخاری دانشگاه 3. صدر اعظم 4. رئیس دیوان عالی کشور 5. وزیر دارایی مثال: the chancellor put up taxes صدراعظم ...
اطلاعیه رسمی مثال: he put out a press release او یک اطلاعیه رسمی را انتشار داد.
1. مامور آتش نشانی 2. آتشکار. تون تاب. سوخت انداز مثال: firemen put out the blaze ماموران آتش نشانی شعله و حریق را خاموش کردند.
1. شعله 2. آتش. آتش سوزی. حریق 3. درخشش. تابش. نور 4. حالت ( عصبانیت ) بحبوحه 5. ( بصورت جمع ) جهنم. درک / 1. مشتعل بودن. تابیدن. درخشیدن. برق زدن. 3 ...
1. جویده جویده حرف زدن. 2. در هم برهم نوشتن 3. ماست مالی کردن. لاپوشانی کردن 4. بدگویی. افترا. تهمت 5. لکه ننگ 6. ( موسیقی ) خط اتحاد مثال: Maria was ...
( پوند یا دلار ) پنجی . پنج دلاری. پنج پوندی مثال: he put a fiver on Oxford United او یک اسکناس پنج دلاری ( پنج پوندی ) روی آکسفورد یونایتد شرط بست.
1. در مقیاس کوچک. 2. کوچک. خرد. محدود 3. خرده پا مثال: a small - scale prototype was tested یک نمونه نخستین در مقیاس کوچک آزمایش شده بود.
1. الگوی نخستین. نمونه نخستین. نمونه اصلی. مدل 2. مدل مثال: a small - scale prototype was tested یک نمونه نخستین در مقیاس کوچک آزمایش شده بود