پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٩٠)
پر علف. پوشیده از علف مثال: a grassy bank یک کناره ی پوشیده از علف
1. ( زیست شناسی و کامپیوتر ) ویروس 2. ( عامیانه ) بیماری ویروسی 3. ( مجازی ) سم. زهر. شرنگ مثال: the virus attacks the liver این ویروس به کبد حمله م ...
1. بطور وحشیانه ای. بطور فجیعی 2. بطور گزنده ای. به شیوه تلخی 3. ظالمانه. بی رحمانه 4. به شدت. به غایت. به طور حادی مثال: Chris had been brutally att ...
کم خونی مثال: anemia can be remedied by iron tablets . کم خونی بوسیله قرصهای آهن قابل درمان است.
1. برفی 2. پوشیده از برف 3. سفید چون برف مثال: in the drawing they were pictured against a snowy background در تابلوی نقاشی آنها بر یک زمینه ی برفی ن ...
1. نارضایی. 2. مخالفت
مصنوع. شئ دست ساز مثال: artefacts spread out for examination. اشیاء دست ساز برای بررسی و رسیدگی پهن شدند.
1. ابتکار 2. قوه ابتکار 3. ابتکار عمل مثال: acknowledgement of the need to take new initiatives تایید و تصدیقِ نیاز به اتخاذ ابتکار عملهای جدید
1. نافرمانی. سرپیچی. تمرد. استنکاف 2. اعتراض. مخالفت مثال: an air of defiance یک جو مخالفت و نافرمانی و سرپیچی
1. ( پرنده ) بال زدن. ( در جا ) پر زدن. پرواز کردن 2. دست و پا زدن. پر پر زدن 3. پلکیدن 4. معطل ماندن. ماندن. بودن. مثال: hundreds of birds hovered ...
1. کمبود 2. کسری مثال: the train was cancelled due to staff shortages {حرکت} قطار به علت کمبود پرسنل کنسل شده بود.
1. ظالم. ستمکار. بی رحم. سنگدل 2. بی رحمانه. ظالمانه 3. مشقت بار. رنج آور 4. دردناک 5. سخت 6. بد مثال: The cruel Pharaoh impaled his prisoners on sha ...
بازی های المپیک. مسابقات المپیک مثال: with the Olympics in mind, athletes are training hard با فکر به بازی های المپیک، ورزشکاران دارند سخت تمرین می ک ...
1. کهنه. قدیمی. از مد افتاده. منسوخ 2. کهنه پرست. امل
1. لاک 2. لاک الکل 3. جلا 4. ( مو ) تافت 5. لاک الکل زدن. جلا دادن
1. ( شکست ) کاملا. به کلی. حسابی 2. ( خواب ) راحت. عمیق. خوب 3. بطور معقولی. معقول 4. به طور سالم و بی عیب مثال: any architect knows that, as a rule, ...
براندازی. واژگونی. انهدام مثال: subversion ruled تصمیم براندازی گرفته شد.
1. نمایش. کار نمایشی 2. نمایشی 3. کار نمایشی کردن. نمایش دادن مثال: she used a double for the stunts او برای کارهای نمایشی از یک بدل استفاده کرد.
دزدی. سرقت مثال: she was sacked for stealing او را {به جرم} دزدی و سرقت کرده بودند توی گونی.
اسباب و اثاثیه. وسایل خانه مثال: rich furnishings اسباب و اثاثیه و وسایل خانه گرانقیمت و اشرافی
1. بوکسور سنگین وزن 2. آدم چاق 3. چهره برجسته. شخصیت مهم 4. ( بوکس ) سنگین وزن 5. کلفت و سنگین 6. مهم. خطیر مثال: the world heavyweight crown عنوان ق ...
جواهرنشان مثال: a jeweled crown یک تاج جواهرنشان
عزادار. داغدار. داغدیده مثال: the bereaved gathered to keen عزاداران برای سوگواری جمع شدند.
پرنده شناس تفننی. پرنده شناس آماتور مثال: a keen bird - watcher یک پرنده شناس آماتور مشتاق و علاقه مند
1. به پول تبدیل کردن. به سرمایه تبدیل کردن 2. وام دادن. پول در اختیار گذاشتن. تامین سرمایه کردن 3. ( به نفع خود ) بهره برداری کردن از. سودجویی کردن ا ...
1. برچسب 2. آدم سمج. کَنه 3. ( به عنوان سلاح ) چاقو مثال: bottles tagged with colored stickers بطری ها با برچسب های رنگی برچسب زده شده بودند.
1. تجزیه . واپاشی. تلاشی 3. گندیدگی. فساد. پوسیدگی. خرابی مثال: the decomposition of organic material تجزیة مادة آلی
نزدیک. قریب الوقوع. در راه مثال: it is certain that more changes are in the offing مسلم است که تغییرات بیشتری در {آینده} نزدیک خواهد بود. مسلم است ...
1. حمله کننده. یورش برنده. شبیخون زننده 2. ( نظامی ) تکاور. کماندو. جمعی گروه ضربت 3. عضو گروه ضربت پلیس. کماندوی پلیس 4. سارق مثال: James struggled ...
1. خلوت. تنهایی. آرامش. آسایش 2. نهان. اختفا. خفا 3. زندگی خصوصی. امور شخصی مثال: they respected our privacy آنها رعایت خلوت و تنهایی ما را کردند.
1. متقارن. قرینه ای. قرینه دار 2. قرینه مثال: more or less symmetrical تقریبا قرینه
جعبه دنده. گیربکس مثال: an accessory gearbox یک جعبه دنده یدکی
( عکاسی ) فلاش خودکار مثال: we sell camera accessories such as tripods and flashguns in this shop ما در این مغازه لوازم یدکی دوربین مثل سه پایه ها و ...
( چمدان و غیره ) باز کردن. خالی کردن مثال: she began to unpack her bags او شروع کرد به باز کردن ساک هایش.
دستگاه فتوکوپی مثال: students have access to a photocopier دانش آموزان به یک دستگاه فتوکوپی دسترسی دارند.
1. ( ظرف ) پیرکس 2. قابلمه لعابی. قابلمه 3. کاسرول ( نوعی غذای پخته شده در پیرکس ) 4. در پیرکس پختن مثال: season the casserole to taste به کاسرول {نو ...
1. در بحر ( چیزی ) فرو رفتن. درباره ( چیزی ) تعمق کردن. 3. قصد داشتن. در نظر داشتن. به تعمق پرداختن. به فکر فرو رفتن 3. قصد داشتن. در نظر داشتن. در ف ...
1. رضایت دادن. تسلیم شدن 2. به ( مقامی ) دست یافتن. وارٍد ( مقامی ) شدن 3. عضو ( پیمانی ) شدن مثال: he acceded to his master's wishes او تسلیم خواس ...
1. حرارت مرکزی. گرمایش مرکزی 2. شوفاژ مثال: a central heating pipe یک لوله ی گرمایش مرکزی یک لوله ی شوفاژ
1. تشویق آمیز. دلگرم کننده 2. نوید بخش. امید بخش. امیدوار کننده مثال: we regard these results as encouraging ما این نتایج را دلگرم کننده و نوید بخش ت ...
1. رای دهنده. دارنده حق رای. واجد شرایط ( انتخاب کردن ) 2. ( در آمریکا ) عضو کالج انتخاباتی مثال: the register of electors ثبت نام رای دهنده ها
1. ( موسیقی یا رقص ) والس 2. والس رقصیدن 3. شق و رق رفتن. شق و رق آمدن 4. ( امتحان ) به راحتی قبول شدن
1. بیرون آمدن. نمایان شدن. پدیدار شدن. ظاهر شدن 2. معلوم شدن 3. بدست آمدن. حاصل شدن 4. شکل گرفتن. بوجود آمدن مثال: he emerged from the shadows او از ...
1. ستاد. مرکز فرماندهی 2. اداره مرکزی. مرکز مثال: I'm waiting for the word from HQ من منتظر دستور از طرف ستاد و مرکز فرماندهی هستم.
درخشان. براق مثال: The shiny black pants is really taking the place of jeans. شلوارهای براق مشکی واقعا جایگزین شلوار جین شده است. Maybe you’ve seen ...
برف پوش. برف گرفته مثال: snow - capped peaks towered over the valley قله های پوشیده از برف روی دره قد کشیده بودند.
نوزاد مثال: A newborn girl یک نوزاد دختر
روغن بزرک مثال: linseed oil restores the shine روغن بزرک درخشش و جلا را به حال اول بر می گرداند.
1. برنده 2. گیرا. جذاب. خوشایند 3. پیروزی. برد. مثال: a winning shot یک ضربه ی توپ {منجر به} برد و پیروزی
1. محکم. جان دار 2. عظیم. کلان. قابل توجه 3. ثروتمند. غنی 4. اساسی. بنیادی 5. جوهری. ذاتی 6. واقعی مثال: substantial reductions تحفیف های اساسی و قاب ...