پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٩٠)
1. درشکه یک اسبه 2. قایق کشتی 3. ( موسیقی پاپ ) اجرا. برنامه مثال: their gig attendances grew جمعیتِ اجرایشان زیاد شد.
1. دموکراتیک 2. دموکرات 3. مردمی. خلقی 4. آزادمنشانه مثال: I think Iran is a just and democratic society من فکر می کنم ایران یک جامعة منصف و دموکراتی ...
اساسا. اصولا. در اصل. از بنیاد مثال: Over the past quarter of a century, the study of astronomy has changed fundamentally. در پایان ربع قرن گذشته، ...
1. شبیه هم. شکل هم. یک جور. مشابه با 2. به همین شکل. به همین ترتیب. همین طور . همچنین 3. بر همین قیاس مثال: the breed was crossed with the similarly ...
1. خط. ردیف. صف 2. تنظیم 3. اتحاد مثال: astronomical alignments خطوط ( مسیرها و جاده های ) نجومی
یاک. غژ گاو. گاو ابریشم مثال: a cross between a yak and a cow یک جفت گیری بین یک گاو ابریشم و گاو معمولی
سوراخ. منفذ مثال: the lotion has an astringent effect on pores این لوسیون ( محلول طبی مخصوص شستشو ) یک اثر بند آورنده خون روی سوراخ ها و منفذها دارد.
1. انبساط 2. اتساع 3. توسعه. گسترش 4. بسط 5. پهنه. گستره. عرصه مثال: the exchange rates assisted the firm's expansion نرخ های مبادله ارز به توسعه و گ ...
1. ( صورت ) سرخ شدن. برافروخته شدن. گل انداختن 2. سرخ کردن. برافروخته کردن 3. ( اب ) جاری شدن. بیرون زدن. سرازیر شدن 4. با جریان اب شستن 5. ( توالت ) ...
1. هیستری 2. رفتار جنون آمیز. جنون. هیجان زدگی 3. خنده جنون آمیز
1. خیس خیس. خیس آب 2. گل و شل 3. ( نان و غیره ) خمیر مثال: a soggy mass of fallen leaves یک توده خیس آب از برگهای افتاده
1. دوچرخه سوار 2. موتور سوار. موتوری مثال: a mass of cyclists انبوهی از دوچرخه سواران
1. ( موسیقی ) جاز 2. ( عامیانه ) مزخرفات 3. به صورت جاز اجرا کردن 4. شور و نشاط بخشیدن. گرم کردن 5. پر زرق و برق کردن مثال: he's mad about jazz او ...
1. یورش. هجوم 2. شتاب. عجله 3. ( صدای ) برخورد 4. کمی. یک کمی. یک خرده. یک ذره 5. خط تیره 6. ( مورس ) حط 7. دوی سرعت 8. نیرو. تحرک. انرژی 9. داشبورد. ...
1. چرب 2. روغنی 3. چاپلوس. متملق 4. چاپلوسانه. تملق امیز
1. سوراخ. سوراخ دار. درز دار 2. نشت کننده. چکه کننده 3. ( زبان ) لق 4. نامطمئن. غیر قابل اعتماد مثال: a leaky joint in the guttering یک اتصالِ نشت کن ...
1. شرعی. مشروع 2. اصیل 3. متداول. مرسوم 4. کشیشی. ( مربوط به ) کشیش
تجدید نظر شده. اصلاح شده مثال: a revised impression of the 1981 edition یک چاپ اصلاح شده از ویرایش سال 1981
1. مدار 2. ( مجازی ) حوزه. کانون. دایره 3. کاسه چشم. حدقه 4. در مدار حرکت کردن. دور زدن 5. در مدار قرار دادن مثال: the moon orbits the earth ماه زمی ...
1. عمیق. ژرف 2. سنگین 3. شدید. حاد 4. بنیادی. اساسی 5. پر مغز. پر محتوا 6. کامل 7. پیچیده مثال: school made a profound impression on me مدرسه بر من ...
1. داد زدن. فریاد کشیدن. نعره زدن 2. داد. فریاد. نعره مثال: they were hollering and raising hell آنها داشتند داد و فریاد و نعره می زدند و ناراحتی و م ...
1. طراح. نقشه کش 2. مهندس شهرسازی مثال: he raised hell with the planners او به طراحان با صدای بلند و با عصبانیت اعتراض کرد.
ولیک. خَفچه. زالزالک ( نوعی درخت یا درختچه ) مثال: fields hedged with hawthorn مزرعه ها با درخت خفچه ( زالزالک ) محصور شده بود.
1. ( سکه ) با عیار صحیح. تمام عیار 2. اصیل. ارزشمند. عالی 3. استرلینگ ( پول رایج انگلستان ) مثال: an excellent hedge against a fall in sterling یک م ...
1. ( مربوط به ) حساب. حسابی 2. عددی مثال: arithmetical problems مسائل {مربوط به} حساب
1. کف شومینه . جلوی شومینه 2. کوره. اجاق. آتشدان 3. خانه. خانواده. کانون خانواده مثال: a fire glowed in the hearth یک آتش در جلوی شومینه روشن بود.
دستاویز. متمسک. بهانه. حقه. کلک. تمهید مثال: a deliberate ploy to make us flap یک تمهید عمدی برای دستپاچه کردن ما.
اردکهای وحشی مثال: the mallards flapped their wings اردکهای وحشی بالهایشان را تکان دادند.
ویسکی مثال: pour the whisky over the lobster and flame it ویسکی را روی خرچنگ دریایی بریز و آن را سرخ کن.
جین سنگ ( گیاهی از تیره ی عشقه که ریشه آن مصرف دارویی دارد ) مثال: an extract of the ginseng root یک عصاره از ریشه ی جینسینگ
1. قلمرو. سرزمین. خطه 2. کشور 3. خاک 4. مستعمره 5. سرزمین تحت قیمومت 6. ناحیه. منطقه 7. حوزه. زمینه مثال: a UK dependent territory یک سرزمین وابسته ...
1. کاریابی 2. تعیین جا 3. کارآموزی 4. طبقه بندی مثال: your placement is dependent on her decision تعیین جا و کاریابی شما تابع تصمیم او است.
مالیات دهنده مثال: taxpayers often trip up by not declaring taxable income مالیات دهندگان اغلب بواسطه ی اعلام نکردن درآمدهای مشمول مالیات اشتباه می ک ...
مشمول مالیات مثال: taxpayers often trip up by not declaring taxable income مالیات دهندگان اغلب بواسطه ی اعلام نکردن درآمدهای مشمول مالیات اشتباه می ک ...
1. گزنه 2. گزیدن 3. رنجاندن. آزردن. عصبانی کردن مثال: I took a tumble in the nettles من افتادم روی {گیاهان} گزنه
1. بوم شناختی 2. بوم دوست مثال: the dam will upset the ecological balance این سد توازن بوم شناختی را به هم خواهد زد.
کاکایی. مرغ نوروزی. مرغ دریایی مثال: a seagull winged its way over the sea یک مرغ دریایی در مسیر خود برفراز دریا پرواز کرد.
1. سد. 2. بند 3. دریاچه سد 4. سد بستن روی. سد ساختن روی 5. سد کردن. بستن. بند آوردن 6. جلوی ( چیزی را ) گرفتن. کنترل کردن 7. ( چهارپایان ) مادر مثال: ...
1. سواره نظام 2. نیروی زرهی مثال: the sudden descent of the cavalry یورش ناگهانی سواره نظام
1. ریشه ای 2. اساسی. اصلی. بنیادی 3. تندرو. افراطی. رادیکال 4. ( ریاضیات ) ریشه 5. رادیکال. علامت رادیکال 6. ( شیمی ) بنیان مثال: the radical wing of ...
1. چرخش 2. گرداب 3. گردباد {کوچک} 4. تنوره. ستون 5. چرخیدن 6. گشتن. پلکیدن مثال: leaves whirled in eddies of wind برگها در گردابهای {کوچکِ} باد می چر ...
گواهی نامه رانندگی مثال: ?Can I see your driving licence می توانم گواهینامه ی رانندگی شما را ببینم؟
صورت جمع پنی ( یک صدم پوند. واحد پول بریتانیا. سنت ( در آمریکا و به زبانه عامیانه ) ) مثال: the shares climbed to 550 pence سود و بهره ها به ۵۵۰ پنی ...
1. با شیب تند 2. به طور بی رویه ای. بطور سرسام آوری مثال: the road climbs steeply جاده با شیب تند بالا می رود.
1. دارایی 2. نعمت. موهبت 3. امتیاز مثال: he ordered that their assets be confiscated او دستور داد که دارایی هایشان مصادره و توقیف بشود.
( اغلب بصورت جمع ) نارسایی. نقص. ضعف 2. ناکافی بودن. کم بودن. کمبود 3. نقطه ضعف
1. خفه. گرفته 2. پیچیده ( در ) . پوشیده مثال: muffled voice صدای خفه و گرفته
بی نزاکت. بی شعور مثال: a boorish character یک آدم بی شعور و بی نزاکت
1. محکم. قرص 2. قوی. نیرومند. پر قدرت 3. شدید. عمیق. موثر مثال: a forceful character یک شخصیت قوی و موثر
1. عدم توازن. عدم موازنه 2. نابرابری. اختلاف. شکاف مثال: an attempt to correct the trade imbalance یک کوشش برای تنظیم کردن عدم توازن و نابرابری {در} ...