پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٤٣٥)

بازدید
٨,١٥٥
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خانه های سازمانی. مجتمع مسکونی دولتی مثال: an anonymous housing estate یک مجتمع مسکونی دولتی معمولی و عادی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. اهدا کننده. دهنده 2. ( حقوقی ) هبه کننده. واهب مثال: an anonymous donor یک اهدا کننده گمنام

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

زندانبان. نگهبان زندان مثال: warders can't always anticipate the actions of prisoners زندانبانها همیشه نمی توانند افعال و حرکات زندانیان را پیش بینی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

منحصرا. فقط. تنها مثال: a uniquely social animal یک حیوان منحصرا اجتماعی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

( اقتصاد ) زیان ده. ضرر ده مثال: they prop up loss - making industries آنها صنایع زیان ده را حمایت و پشتیبانی می کنند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. مرکز شهر. ناحیه فقیر نشین 2. مرکزی. مرکز شهری

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

کتری مثال: steam from the kettle بخار آب ِ کتری

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

( سهام و غیره ) مطمئن. سودآور. معتبر مثال: blue - chip stocks سهامهای مطمئن و سودآور

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. عمیقا. به شدت. شدیدا 2. به طور عمیقی. عمقی. عمیق 3. از ته دل. قلبا مثال: she breathed deeply او عمیقا نفس کشید. / او نفس عمیقی کشید.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. جلوگیری. منع. ممانعت 2. محدودیت. قید. قید و بند. مانع 3. خویشتن داری 4. ( قیمت. دستمزد و غیره ) تثبیت

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. مشت و مال. ماساژ 2. مشت و مال دادن. ماساژ دادن 3. ( پماد و غیره ) مالیدن 4. ( ارقام ) دستکاری کردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. رگبار 2. دوش 3. ریختن 4. باریدن 5. پاشیدن 6. دوش گرفتن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

رنگ. رنگ کاری. محل رنگ شده مثال: the paintwork has faded رنگ کاری {ساختمان} کم رنگ شده بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. بازبینی کردن. دوباره دیدن. کنترل کردن 2. بازبینی. کنترل دقیق مثال: every fact was double - checked همه داده ها بازبینی شده بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. الوده کردن 2. فاسد کردن. منحرف کردن. خراب کردن مثال: it is a fact that the water is polluted این یک واقعیت است که آب آلوده شده.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

( در بریتانیا ) وزیر امور خارجه مثال: he became Foreign Secretary او وزیر اور خارجه شد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

تفنگ سر پر. تفنگ فتیله ای مثال: a musket ball یک گلوله ی تفنگ فتیله ای

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

جنوبی مثال: a summer house with a southern aspect یک خانه تابستانی با یک نمای جنوبی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. کشیدن. نقاشی کردن 2. نشان دادن. نمایش دادن 3. وصف کردن. توصیف کردن. تصویر کردن 4. ( در نمایش ) نقش کسی را ایفا کردن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. بارون ( لقب اشرافی در بریتانیا ) 2. ( مجازی ) سلطان مثال: the barons appropriated church lands بارونها املاک کلیسا را تصاحب کردند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. احساساتی 2. افراطی. افراط آمیز 3. ( سنگ ) خروجی مثال: he was effusive in his attentions او در محبت هایش احساساتی بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. نمایش جانبی 2. رویداد فرعی. واقعه کم اهمیت

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

گرانشی. ( مربوط به ) جاذبه مثال: the stars are held together by gravitational attraction ستاره ها همدیگر را توسط جاذبه گرانشی نگهداشته اند

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

1. بسیار مهم. حساس. حیاتی. سرنوشت ساز 2. سخت. دشوار. مشکل 3. ضربدری. صلیبی' مثال: the crucial article of the treaty یک بند بسیار مهم و سرنوشت ساز از ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

جام جهانی ( فوتبال ) مثال: World Cup fever تب و تاب جام جهانی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کُنتس مثال: he was ignored by the countess او توسط کنتس نادیده گرفته شده بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. ( گیاه ) دسته. کُپه 2. چیدن. ردیف کردن. دسته کردن 3. جمع شدن. کپه شدن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تجدید حیات. تولد دوباره. نوزایی. احیا مثال: the cycle of birth, death, and rebirth چرخه تولد، مرگ و تجدید حیات

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. دهانه آتشفشان 2. قیف انفجار 3. چاله. گودال مثال: the lip of the crater لبه دهانه آتشفشان

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. ( جواهرات و غیره ) جعبه. صندوقچه 2. تابوت

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

ساعت شنی مثال: the hourglass is the attribute of Father Time ساعت شنی نشانه و نماد پدر زمان است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

پدر زمان مثال: the hourglass is the attribute of Father Time ساعت شنی نشانه و نماد پدر زمان است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

پشت نشین ( نماینده عوام مجلس بریتانیا که جزو رهبران هیچ یک از احزاب نیست ) / عضو هیئت قانون گذاری مثال: the rumors fueled anxiety among opposition ba ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. دلقک بازی. مسخره بازی. مسخرگی 2. رفتارهای عجیب و غریب

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

روغن کاری . نرم سازی. روان سازی مثال: a lubrication system which reduces friction یک سیستم روغن کاری که باعث کاهش ساییدگی و اصطکاک می شود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

شیک مثال: he frequented chic supper clubs او در باشگاههای شیک شبانه زیاد رفت و آمد می کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

1. ( بیماری ) حمله 2. دوره. دوره حاد 3. مسابقه بوکس. مسابقه کشتی مثال: frequent bouts of chest infection حمله های فراوان ناشی از عفونت سینه

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

قانونگذار . عضو هیئت مقننه مثال: the legislators who frame the regulations قانونگذارانی که قانون ( آیین نامه ) تنظیم می کنند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. باریک 2. لاغر. ترکه 3. کم. اندک. ناچیز. ناپسنده مثال: his tall, slender frame بدن بلند و باریک و ترکه ای او

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

لوله ای مثال: a tubular metal frame یک بدنه ی فلزی لوله ای

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. چینی 2. چینی الات مثال: fragile porcelain چینی آلات ( ظروف چینی ) شکستنی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. ارگ. دژ. قلعه 2. ( معماری ) دژ. سنگر مثال: the knights fortified their citadel شوالیه ها، دژ های خود را مستحکم کردند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. شوالیه. شهسوار 2. ( در بریتانیا ) صاحب عنوان رسمی سِر 3. ( شطرنج ) اسب مثال: the knights fortified their citadel شوالیه ها، دژ های خود را مستحکم ک ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. شبانه. شب 2. یک شبه. ناگهان مثال: an overnight success یک موفقیت یک شبه و ناگهانی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. یراق. نشان 2. یال و کوپال. کب کبه و دب دبه مثال: the trappings of horse. یراقهای اسب

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. ( بدن ) پهلو 2. ( ساختمان و غیره ) ضلع. طرف. جبهه 3. ( نظامی ) جناح 4. کنار چیزی واقع شدن. پهلوی کسی یا چیزی قرار گرفتن 5. به جناح ( دشمن ) حمله ک ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

1. بد 2. بدبو. متعفن. گندیده 3. کثیف. نامطبوع 4. ( هوا ) نامساعد. خراب. افتضاح 5. قبیح. زشت. شنیع. ناشایست 6. پست. پلید. بی رحم 7. فجیع 8. ( عامیانه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

تجدید نظر کردن. دوباره برسی کردن مثال: he begged her to reconsider, but to no avail او ازش خواهش کرد که تجدید نظر کند. اما بیهوده بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. سرود مذهبی. 2. سرود خواندن مثال the intonation of hymns آهنگ و زیر و بمیِ سرودهای مذهبی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. عقب نشینی 2. رکود اقتصادی مثال: a quick end to the recession یک پایان سریع و فوری برای رکود اقتصادی