پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٩٠)
1. قلبی 2. ( مربوط به ) قلب مثال: a cardiac arrest یک ایست قلبی
1. بازنشستگی 2. کناره گیری. انزوا 3. گوشه عزلت. خلوت مثال: early retirement was proposed as a solution بازنشستگی زودتر از موقع به عنوان یک راه حل پی ...
1. محض. صرف 2. ( لباس ) نازک. بدن نما 3. عمودی 4. راست. مستقیم
1. محور ( چرخ ) . میله. آکسل مثال: the front axle buckled محور {چرخ} جلو کج شد
1. ریاست جمهوری. مقام ریاست جمهوری. دوره ریاست جمهوری 2. ریاست. مقام ریاست. دوره ریاست مثال: the liberal climate that existed during his presidency ...
1. معیار. ملاک. میزان. استاندارد 2. سطح 3. حد مطلوب 4. ستون. تیر 5. ( گیاه شناسی ) پیوند 6. پرچم. علم. درفش. نشان 7. استاندارد. استانده 8. پذیرفته. ق ...
ارتباط دور برد. ارتباط از راه دور مثال: his first essay in telecommunications اولین کوشش او در ارتباط از راه دور
1. خوشبختی. سعادت 2. رفاه. به زیستی 3. ( در آمریکا ) هزینه به زیستی 4. رفاهی. اجتماعی مثال: the party that erected the welfare state حزبی که دولت رف ...
1. درد شدید 2. احساس شدید 3. ( وجدان ) عذاب مثال: a pang of envy یک دردِ شدید حسادت یک احساس شدید حسادت
قطره باران مثال: the steady drum of raindrops صدای ضرباتِ پی در پی قطرات باران
نزدیک. قریب الوقوع. در راه مثال: his impending doom نابودی و هلاکت قریب الوقوع او
ساحلی مثال: they started ditching the coastal areas آنها شروع کردند به گودال کندن در مناطق ساحلی
1. گیاه خوار 2. گیاه خوارانه 3. گیاهی 4. مخصوص گیاه خواران مثال: vegetarian dishes غذاهای مخصوص گیاه خواران
باطل کردن. رد کردن. غلط بودن ( چیزی را ) اثبات کردن مثال: Professor Carlyle was defiant of any attempt to disprove his theory. پروفسور �کارلایل� در ...
1. خوره کامپیوتر. کامپیوتر باز 2. مزاحم کامپیوتری. دزد کامپیوتری. هکر 3. بازیکن ناشی مثال: the hackers were detected هکر های کامپیوتر شناسایی شده ب ...
1. موتور دیزل. دیزل 2. وسیله نقلیه دیزلی. دیزل 3. گازوئیل. 4. دیزلی مثال: no one detected the smell of diesel هیچ کس متوجه بوی گازوئیل نشد.
1. تصنعی. متکلف 2. رسمی. خشک. غیر طبیعی مثال: her delivery was stilted طرز بیان او تصنعی و خشک و رسمی بود.
1. در حال رشد 2. روز افزون. فزاینده. در حال افزایش 3. کشت 4. رویش مثال: a growing gulf between rich and poor یک شکاف و فاصله در حال رشد بین فقرا و ث ...
( رودخانه ) بند مثال: water gushed through the weir اب از سرتاسر بند فوران کرد.
1. لاغر. استخوانی 2. کم. ناپسند. ناکافی مثال: the experiment yielded a meagre harvest این آزمایش یک نتیجه ناکافی داد.
خورشیدی. شمسی مثال: attempts to harness solar energy تلاشهایی برای مهار کردن انرژی خورشیدی
سهره سینه سرخ. مرغ کتان مثال: he happened on a linnet's nest او بصورت اتفاقی به یک آشیانه سهره ی سینه سرخ برخورد کرد.
جاه طلبی. رقابت جویی مثال: a handicap to the competitiveness of the industry یک مانع در برابر رقابت جویی در صنعت
1. عاشق پیشه. احساساتی. رمانتیک 2. عاشقانه 3. عشقی. 4. عاشق
1. روستایی 2. هم وطن. هم میهن مثال: his gallant countrymen هم میهن های دلیر و شجاع او
1. به هم زدن. 2. به هم ریختن 3. ( مو ) پریشان کردن. آشفته کردن. چنگ انداختن توی. دست بردن توی 4. نا آرام کردن. ارامش چیزی را بر هم زدن 5. ورق زدن. تو ...
اشرافی. اعیانی . ( مربوط به طبقه ) اشراف مثال: her aristocratic breeding تربیت اشرافی و اعیانی او
1. تبلیغات. 2. تبلیغاتی مثال: the boundary between art and advertising مرز بین هنر و تبلیغات
1. عدل. لنگه. بسته 2. ( بصورت عدل و یا لنگه ) بستن مثال: The bales of hay were alight. بسته های یونجه در حال سوختن بودند.
1. سرسخت. یکدنده. یک رای. قُد 2. سرسختانه. لجوجانه مثال: a headstrong young miss یک دوشیزه جوان سر سخت و یک دنده
1. روسری 2. اِشارپ. شال مثال: she draped a shawl round her او یک شال دور او انداخت.
پل دره گذر مثال: the village is dominated by the viaduct روستا توسط پل دره گذر تحت الشعاع قرار گرفته شده. پل دره گذر بر روستا مشرف شده.
1. فرخنده. خجسته. مبارک 2. خوش یمن. خوش شگون مثال: they divined that this was an auspicious day آنها پیشگویی کردند که این یک روز فرخنده و مبارک خواه ...
1. خشکه مقدس 2. خشکه مقدسانه / با حرف p بزرگ به معنی: ۱. پیوریتن. پیرایشگر ۲. ( مربوط به ) پیوریتن ها یا پیرایشگران مثال: puritan divines کشیش های خ ...
1. فرقه ای 2. فرقه گرا 3. کوته بین. تنگ نظر. متعصب مثال: the sectarian divide شکاف و اختلاف فرقه ای
میان اشکوب = میانِ اشکوب هم کف و اشکوب اول مثال: the stairs divide at the mezzanine راه پله ها در یک نیم طبقه ( میان اشکوب ) از هم جدا می شوند.
1. گالی ( نوعی کشتی بادبانی و پارویی ) 2. آشپزخانه ( کشتی یا هواپیما ) 3. ( چاپ ) رانگا مثال: a curtain divided her cabin from the galley یک پرده کاب ...
رعایا. طبقه رعایا مثال: disturbances among the peasantry شورش ها در میان طبقه رعایا
1. خیالپردازی . خیالبافی. تخیل 2. خیال. پندار. وهم. رویا 3. ( موسیقی ) فانتیزی ) مثال: distinguishing reality from fantasy تشخیص دادن واقعیت از وهم ...
1. تولید کردن. موجب شدن . بوجود آوردن. پرورش دادن. از جانوران هم تیره تخم کشیدن. از یک نژاد ایجاد کردن مثال: we inbreed ostrich ما شترمرغ پرورش می ده ...
1. چادرنشین 2. خانه بدوش. اواره مثال: the nomadic tribes of the Sahara قبایل چادر نشینِ صحرا
1. بیماری فراگیر 2. همه گیری 3. شیوع. رواج 4. همه گیر مثال: tuberculosis is an epidemic disease in this area. بیماری سل در این منطقه یک بیماری فراگی ...
1. قطعی کردن. حتمی کردن 2. تمام کردن. یکسره کردن. بریدن 3. کامل کردن. تکمیل کردن مثال: industry observers expect the deal to be finalized today. ناظ ...
آدم ربایی . آدم دزدی مثال: abductions are uncommon آدم ربایی ها نادر است
1. نوجوان. طفل 2. ( مربوط به ) نوجوان یا نوجوانان 3. بچه. احمق 4. بچگانه. احمقانه مثال: a fundamental misunderstanding of juvenile crime یک سوء تعبی ...
ناو . کشتی جنگی مثال: a fleet of battleships یک ناوگان از کشتی های جنگی
فلوت مثال: the flute's mouthpiece دهنی و سرِ فلوت
1. شیار 2. ( در و پنجره ی کشویی ) ریل 3. عادت. راه و رسم همیشگی
1. تنفس 2. تعطیل 3. ( دوره ) فترت 4. ( مدرسه ) زنگ تفریح 5. ( معماری ) تو رفتگی. کاو دیوار 6. مخفیگاه 7. اعماق
1. مارپیچی. مارپیچ. حلزونی 2. مارپیچ 3. پیچ خوردن. تاب خوردن. پیچ و تاب خوردن 4. ( قیمت. دستمزد و غیره ) دائم در حال افزایش بودن. رو به فزونی گذاشتن ...