پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٩٠)
دیوار حائل. دیوار ضامن مثال: the strength of the retaining wall استحکام و دوام دیوار حائل
تورمی. تورم زا مثال: a reduction in inflationary pressure یک کاهش در فشار تورمی
افتخاری مثال: he was voted in as honorary secretary. او به عنوان یک منشی افتخاری انتخاب شده بود.
1. بدتر شدن 2. وخیم تر شدن. رو به وخامت گذاشتن 3. سیر قهقرایی پیمودن 4. خراب شدن. کیفیت خود را از دست دادن 5. بدتر کردن. وخیم تر کردن مثال: her heari ...
1. زمین بازی 2. تفریح گاه مثال: Gary was banned from the playground گری از زمین بازی محروم شده بود.
خانه های سازمانی. مجتمع مسکونی دولتی مثال: an anonymous housing estate یک مجتمع مسکونی دولتی معمولی و عادی
1. اهدا کننده. دهنده 2. ( حقوقی ) هبه کننده. واهب مثال: an anonymous donor یک اهدا کننده گمنام
زندانبان. نگهبان زندان مثال: warders can't always anticipate the actions of prisoners زندانبانها همیشه نمی توانند افعال و حرکات زندانیان را پیش بینی ...
منحصرا. فقط. تنها مثال: a uniquely social animal یک حیوان منحصرا اجتماعی
( اقتصاد ) زیان ده. ضرر ده مثال: they prop up loss - making industries آنها صنایع زیان ده را حمایت و پشتیبانی می کنند.
1. مرکز شهر. ناحیه فقیر نشین 2. مرکزی. مرکز شهری
کتری مثال: steam from the kettle بخار آب ِ کتری
( سهام و غیره ) مطمئن. سودآور. معتبر مثال: blue - chip stocks سهامهای مطمئن و سودآور
1. عمیقا. به شدت. شدیدا 2. به طور عمیقی. عمقی. عمیق 3. از ته دل. قلبا مثال: she breathed deeply او عمیقا نفس کشید. / او نفس عمیقی کشید.
1. جلوگیری. منع. ممانعت 2. محدودیت. قید. قید و بند. مانع 3. خویشتن داری 4. ( قیمت. دستمزد و غیره ) تثبیت
1. مشت و مال. ماساژ 2. مشت و مال دادن. ماساژ دادن 3. ( پماد و غیره ) مالیدن 4. ( ارقام ) دستکاری کردن
1. رگبار 2. دوش 3. ریختن 4. باریدن 5. پاشیدن 6. دوش گرفتن
رنگ. رنگ کاری. محل رنگ شده مثال: the paintwork has faded رنگ کاری {ساختمان} کم رنگ شده بود.
1. بازبینی کردن. دوباره دیدن. کنترل کردن 2. بازبینی. کنترل دقیق مثال: every fact was double - checked همه داده ها بازبینی شده بود.
1. الوده کردن 2. فاسد کردن. منحرف کردن. خراب کردن مثال: it is a fact that the water is polluted این یک واقعیت است که آب آلوده شده.
( در بریتانیا ) وزیر امور خارجه مثال: he became Foreign Secretary او وزیر اور خارجه شد.
تفنگ سر پر. تفنگ فتیله ای مثال: a musket ball یک گلوله ی تفنگ فتیله ای
جنوبی مثال: a summer house with a southern aspect یک خانه تابستانی با یک نمای جنوبی
1. کشیدن. نقاشی کردن 2. نشان دادن. نمایش دادن 3. وصف کردن. توصیف کردن. تصویر کردن 4. ( در نمایش ) نقش کسی را ایفا کردن
1. بارون ( لقب اشرافی در بریتانیا ) 2. ( مجازی ) سلطان مثال: the barons appropriated church lands بارونها املاک کلیسا را تصاحب کردند.
1. احساساتی 2. افراطی. افراط آمیز 3. ( سنگ ) خروجی مثال: he was effusive in his attentions او در محبت هایش احساساتی بود.
1. نمایش جانبی 2. رویداد فرعی. واقعه کم اهمیت
گرانشی. ( مربوط به ) جاذبه مثال: the stars are held together by gravitational attraction ستاره ها همدیگر را توسط جاذبه گرانشی نگهداشته اند
1. بسیار مهم. حساس. حیاتی. سرنوشت ساز 2. سخت. دشوار. مشکل 3. ضربدری. صلیبی' مثال: the crucial article of the treaty یک بند بسیار مهم و سرنوشت ساز از ...
جام جهانی ( فوتبال ) مثال: World Cup fever تب و تاب جام جهانی
کُنتس مثال: he was ignored by the countess او توسط کنتس نادیده گرفته شده بود.
1. ( گیاه ) دسته. کُپه 2. چیدن. ردیف کردن. دسته کردن 3. جمع شدن. کپه شدن
تجدید حیات. تولد دوباره. نوزایی. احیا مثال: the cycle of birth, death, and rebirth چرخه تولد، مرگ و تجدید حیات
1. دهانه آتشفشان 2. قیف انفجار 3. چاله. گودال مثال: the lip of the crater لبه دهانه آتشفشان
1. ( جواهرات و غیره ) جعبه. صندوقچه 2. تابوت
ساعت شنی مثال: the hourglass is the attribute of Father Time ساعت شنی نشانه و نماد پدر زمان است.
پدر زمان مثال: the hourglass is the attribute of Father Time ساعت شنی نشانه و نماد پدر زمان است.
پشت نشین ( نماینده عوام مجلس بریتانیا که جزو رهبران هیچ یک از احزاب نیست ) / عضو هیئت قانون گذاری مثال: the rumors fueled anxiety among opposition ba ...
1. دلقک بازی. مسخره بازی. مسخرگی 2. رفتارهای عجیب و غریب
روغن کاری . نرم سازی. روان سازی مثال: a lubrication system which reduces friction یک سیستم روغن کاری که باعث کاهش ساییدگی و اصطکاک می شود.
شیک مثال: he frequented chic supper clubs او در باشگاههای شیک شبانه زیاد رفت و آمد می کرد.
1. ( بیماری ) حمله 2. دوره. دوره حاد 3. مسابقه بوکس. مسابقه کشتی مثال: frequent bouts of chest infection حمله های فراوان ناشی از عفونت سینه
قانونگذار . عضو هیئت مقننه مثال: the legislators who frame the regulations قانونگذارانی که قانون ( آیین نامه ) تنظیم می کنند.
1. باریک 2. لاغر. ترکه 3. کم. اندک. ناچیز. ناپسنده مثال: his tall, slender frame بدن بلند و باریک و ترکه ای او
لوله ای مثال: a tubular metal frame یک بدنه ی فلزی لوله ای
1. چینی 2. چینی الات مثال: fragile porcelain چینی آلات ( ظروف چینی ) شکستنی
1. ارگ. دژ. قلعه 2. ( معماری ) دژ. سنگر مثال: the knights fortified their citadel شوالیه ها، دژ های خود را مستحکم کردند.
1. شوالیه. شهسوار 2. ( در بریتانیا ) صاحب عنوان رسمی سِر 3. ( شطرنج ) اسب مثال: the knights fortified their citadel شوالیه ها، دژ های خود را مستحکم ک ...
1. شبانه. شب 2. یک شبه. ناگهان مثال: an overnight success یک موفقیت یک شبه و ناگهانی
1. یراق. نشان 2. یال و کوپال. کب کبه و دب دبه مثال: the trappings of horse. یراقهای اسب