پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٩٠)
بی عدالتی. ناروایی. رفتار غیرمنصفانه مثال: she ranted on about the unfairness او راجع به بی عدالتی داد و هوار کرد.
توبا ( نوعی ساز بادی برنجی ) . شیپور بزرگ مثال: we could hear the tone of the tuba ما می توانستیم طنین شیپور بزرگ را بشنویم.
1. صورت غذا. منو 2. ( کامپیوتر ) فهرست انتخاب. منو مثال: he kept the menu as a token of their golden wedding او صورت غذا را به عنوان یادگاری جشن عروس ...
آزاد راه مثال: how much should I pay for motorway toll چقدر باید بابت عوارض آزاد راه پرداخت کنم؟
1. آخور 2. آب رو. آبراه 3. فرو رفتگی بین دو موج 4. ( فعالیت اقتصادی و غیره ) اُفت 5. ( هواشناسی ) ناوه مثال: she poured the water into the trough او ...
1. قانون گذاری 2. قانون. قوانین مثال: legislation forbids such data being held thus قانون اینگونه نگهداری اینجور اطلاعات را ممنوع کرد.
1. زدن. کتک زدن 2. شکست دادن 3. دست و پا زدن 4. به حرکت در آوردن 5. کوبیدن. خرمن کوبیدن 6. به بحث گذاشتن مثال: below me the surf thrashed and thunder ...
دائمی. مداوم. بی وقفه مثال: I am crazy about the ceaseless thunder of the traffic من از سر و صدای دائمی و بی وقفه ترافیک دیوانه شده ام.
1. کلوب شبانه. باشگاه شبانه 2. کاباره مثال: So it's the thumbs up for Brighton's latest nightclub پس این یک موافقت و اجازه برای جدیدترین کلوب شبانه ب ...
1. ( گره. گوریدگی و غیره ) باز کردن. از هم باز کردن 2. رها کردن. آزاد کردن 3. ( مشکل و غیره ) حل کردن. گشودن 4. سامان دادن. سروسامان دادن. مرتب کردن. ...
عواقب. نتایج. پیامدها مثال: it had repercussions throughout Europe آن سرتاسر اروپا عواقب داشت.
تزار ( عنوان امپراطور روسیه ) مثال: the tsar risked losing his throne تزار از دست دادن سلطنتش را به خطر انداخت. تزار با خطر از دست دادن سلطنت اش مو ...
1. پا به سن گذاشتن. رو به پیری 2. قدیمی. کهنه 3. پیری 4. کهنگی مثال: chemicals can hasten ageing مواد شیمیایی می توانند پیری را تسریع کنند.
1. ( کودک ) ناآرام. بی قرار 2. بیش از حد فعال. پرکار مثال: hyperactive children create havoc بچه های بیش فعال الم شنگه درست می کنند.
( پنجه مرغابی و غیره ) پرده دار مثال: gull is a type of sea bird with long wings and webbed feet مرغ نوروزی گونه ای پرنده ی دریایی با بالهای بلند و ...
1. غفلت. مسامحه. تسامح. اهمال. قصور. کوتاهی. بی توجهی 2. بی مبالاتی. بی احتیاطی. 3. وضع آشفته. سر و وضع آشفته مثال: he sued for negligence او برای م ...
1. کمین 2. کمینگاه 3. حمله غافلگیرانه 4. از کمینگاه حمله کردن. غافلگیر کردن 5. کمین کردن
اختیار و قدرت دادن مثال: the Senate was empowered to substitute for the President مجلس سنا برای عوض کردن رئیس جمهور صاحب اختیار و قدرت شده بود.
( مجلس ) سنا مثال: the Senate was empowered to substitute for the President مجلس سنا برای عوض کردن رئیس جمهور صاحب اختیار و قدرت بود.
1. لور 2. دَلَمه 3. ( در ترکیب ) کِرمِ مثال: curd cheese can be substituted for yogurt کِرمِ پنیر می تواند جاشین برای ماست بشود.
1. دفتر مشاوره 2. مشاوره. نظر کارشناسی مثال: additional sums paid under the guise of consultancy fees مبالغ اضافی تحت عنوانِ حق الزحمه های مشاوره پر ...
1. درخشان. براق 2. ( ضربه ) کج. مورب. منحرف مثال: a glancing blow stunned Gary یک ضربه مورب گری رو خیره و مبهوت کرد.
{چرم} جیر مثال: suede is tough stuff {چرم} جیر جنسِ محکم و بادوام است.
1. معیار. میزان. هنجار 2. حد مطلوب 3. کار روزانه 3. پدیده ی عادی. مسئله عادی مثال: the budget departed from the norm بودجه از حد مطلوب منحرف شد.
گلف باز مثال: a left - handed golfer یک گلف باز دست چپ
1. صاحبخانه ( زن ) . زن صاحب خانه 2. زن صاحب بار مثال: the landlady had objected to the noise زنِ صاحب خانه به سر و صدا اعتراض داشته است.
1. قومی 2. نژادی 3. محلی مثال: College Board officials said the difficulties arise more from socioeconomic than from ethnic differences. صاحب منصبان ...
ویا مثال: he died by cholera او بوسیله وبا مُرد.
1. قهرمانانه. شجاعانه 2. حماسی 3. ( مجسمه و غیره ) بزرگتر از اندازه طبیعی مثال: a heroic slogan یک شعار حماسی he struck a heroic pose او یک ژست قهرما ...
محور مثال: Sliding door means door that slides on a horizontal axis درِکشویی یعنی دری که روی محور افقی سر میخوره.
1. متحرک 2. قادر به جابجا شدن 3. ماشین دار 4. سیار 5. روان. سیال 6. متغییر. تغییر پذیر 7. انعطاف پذیر. سازش پذیر 8. موبایل
1. مفصل. طولانی 2. مطول. خسته کننده مثال: the headmaster gave them a lengthy sermon مدیر برای آنها یک موعظه مفصل و طولانی کرد.
1. نمایش 2. نمایش نامه 3. نمایش نامه نویسی 4. تاتر. هنر تاتر 5. ماجرا 6. جذبه. هیجان. شور و هیجان مثال: a new drama series یک مجموعه نمایش جدید.
1. تاتری، ( مربوط به ) تاتر 2. نمایشی 3. مهیج. هیجان انگیز. با احساس 4. چشمگیر. شگرف. شگفت. بهت آور مثال: oh! I love this serial! It’s so dramatic. ...
عبارت. بیان. نحوه ی بیان مثال: the wording might offend their sensibilities این نحوه بیان، ممکن است احساسات آنها را رنجیده خاطر کند.
1. قاچاق 2. مبادله قاچاق مثال: a gold - smuggling racket کار غیرقانونیِ قاچاق طلا
درجه ی دکتری مثال: the award of an honorary doctorate اعطای یک درجه دکترای افتخاری
1. هجو. هجویه 2. هتک حرمت. آبروریزی 3. ( حقوقی ) افترا 4. مایه ی آبروریزی. مایه سرشکستگی 5. هجویه منتشر کردن 6. هتک حرمت کردن. افترا زدن مثال: a libe ...
جرم شناسی مثال: the science of criminology علمِ جرم شناسی
1. ( مزه ) تند 2. خوشایند . دلچسب مثال: a piquant sauce یک سس تند و دلچسب
پورتوریکویی مثال: salsa is a style of Puerto Rican rhythmic dance سالسا سبکی از رقص موزون پورتوریکویی است.
موزون. ریتمیک مثال: salsa is a style of Puerto Rican rhythmic dance سالسا سبکی از رقص موزون و ریتمیک پروتوریکن است.
1. چاپ 2. چاپی مثال: a printing house یک شرکت و دفتر چاپ
نان سوخاری ( نان برشته ی تخم مرغ دار ) مثال: mix up the rusk with milk. نان سوخاری را با شیر مخلوط کن
1. ( کسی را ) قدیس خواندن. مقام قدیسی بخشیدن به 2. مشروع ساختن. شرعی کردن. حلال کردن مثال: saint is a person canonized by the Christian Church for hi ...
1. {به جلو} راندن. پیش راندن 2. سوق دادن. کشاندن مثال: rowing - boat is a boat that is propelled with oars. قایق پارویی قایقی است که بوسیله پاروها { ...
( در بریتانیا. عامیانه ) پوند مثال: Six quid? That's robbery شش پوند؟ آن یک کلاه برداری است.
کشتی هوایی مثال: the airships stayed aloft for many hours کشتی های هوایی برای ساعتهای طولانی در هوا ماندند.
( کشتی ) بادبان اصلی مثال: we hoisted the mainsail ما بادبان اصلی کشتی را برافراشتیم .
1. گورو ( رهبر مذهبی هندوها ) 2. معلم. مرشد مثال: the guru's pupils شاگردان و مریدان گورو ( رهبر مذهبی هندوها )