پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٧,٤٣٥)

بازدید
٨,١٣٩
تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

اُپرا مثال: presenting good quality opera نمایش و اجرای {با} کیفیت خوبِ اپرا

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

( بوکس. سیرک و غیره ) کنار رینگ. کنار صحنه مثال: a doctor must be present at the ringside یک دکتر باید کنار رینگ حاضر باشد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. تولید کردن 2. بوجود اوردن. ایجاد کردن. خلق کردن 3. بیرون دادن مثال: generating power from waste تولید کردن انرژی و نیرو از زباله

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. بکار بردن. استفاده کردن از 2. ( از چیزی ) به عنوان سلاح استفاده کردن 3. در دست داشتن 4. برخوردار بودن 5. اعمال کردن مثال: the unions wield enormou ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. رزمنده. نظامی 2. جنگی. رزمی 3. درگیر در جنگ 4. جنگجو

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. وارونه کردن. واژگون کردن 2. وارونه شدن. واژگون شدن مثال: the way to right a capsized dinghy روش راست کردن یک دینگی ( قایق تفریحی هند شرقی ) واژگون ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تاریخچه شغلی. سوابق مثال: touch up your CV and improve your interview skills سوابق ات را اصلاح کن و مهارتهای مصاحبه ات را بهتر کن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

1. ماهر. چیره دست 2. خوش دست. راحت. اسان 3. مفید 4. در دسترس. نزدیک. دم دست مثال: these paints are handy for touching up small areas این رنگ ها برای ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

واگذاری به بخش خصوصی. خصصوصی سازی مثال: state companies which have been touched by privatization شرکتهای دولتی که بواسطه ی واگذاری به بخش خصوصی آسیب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. بالغ شدن. به بلوغ رسیدن 2. رسیدن. جا افتادن. پخته شدن 3. سررسید ( پرداخت ) رسیدن 4. بالغ 5. عاقل. معقول 6. رسیده. پخته. جا افتاده 7. سنجیده. حساب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. جایزه ( سهام ) 2. تخفیف ( حق بیمه ) 3. پاداش 4. کمک هزینه 5. امتیاز مثال: a terminal bonus may be payable when a policy matures وقتی که یک سیاست و ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. ایده الیسم 2. آرمان گرایی. کمال گرایی مثال: their idealism is tempered with realism آرمانگرایی آنها با واقعگرایی تعدیل یافته.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

در انتظار ماندن مثال: I feel that he is only biding his time من احساس می کنم که او فقط در انتظار فرصت است.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بی گمان. بی تردید. بطور یقین. مسلما مثال: The driver was unquestionably in the wrong. راننده مسلما تخلف کرده بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. اصلاح ( مو ) 2. مدل مو مثال: Don’t get me wrong – I like your haircut, I’m just surprised you cut it so short. سوء تفاهم نشود! من مدل مو و اصلاح ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. قفل 2. قفل زدن. قفل کردن. با قفل بستن مثال: he worked the blade into the padlock او شمشیر را به تدریج در یک قفل کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. حالت جنون. حالت دیوانگی. جنون انی. از خود بیخود شدگی 2. رفتار دیوانه وار. حرکات جنون امیز 3. بحران. التهاب 4. اوج. نهایت مثال: he worked the crowd ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. سر. نوک 2. خار 3. نیش. زخم زبان

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

کافئین مثال: caffeine is found in coffee and tea کافئین در چای و قهوه یافت می شود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. حذف کردن. کنار گذاشتن. از دور خارج کردن 2. بر طرف کردن. رفع کردن 3. ریشه کن کردن. از بین بردن. 4. دفع کردن 5. سر به نیست کردن. کشتن مثال: We must ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٨

1. روند کلی. خط فکری. جریان غالب 2. شایع. رایج. جدید. روز مثال: he is in step with mainstream thinking او با جریانِ غالبِ تفکر موافق و هماهنگ بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. گاو نر 2. فیل نر ( و نرینه ی هر حیوان بزرگ دیگر ) 3. خال هدف 4. سلف خر سهام. کارگزار خوش بین 5. مزخرف. چرت و پرت 6. ( عامیانه ) پاسبان. اجان 7. نر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

( مربوط به ) مدیریت مثال: the first step on the managerial ladder نخستین گام بر روی نردبان مدیریت

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

نیروی کار مثال: employers ran down their workforces gradually کارفرماها به تدریج نیروی کارشان را کم کردند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دزد تفریحی ماشین مثال: he was run down by joyriders او توسط دزدهای تفریحی ماشین به زیر گرفته شده بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. محل تولد. زادگاه 2. محل اقامت مثال: I ran across several old friends when I went back to my hometown من زمانی که به زادگاهم برگشتم بطور تصادفی چند ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. چوب اسکی 2. ( مربوط به ) اسکی 3. اسکی کردن مثال: a ski run یک مسیر و خط اسکی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

لبه ی بام. رخبام مثال: water ran from the eaves آب از لبه ی بام جاری شد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. مسابقه دوی ماراتون ( به طول 42 کیلومتر ) 2. آزمایش طاقت 3. بسیار طولانی مثال: he ran in the marathon او در یک مسابقه دوی ماراتون شرکت کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

( سس ) مایونز مثال: There's no mayonnaise left, so you'll just have to do without. هیچ سس مایونزی باقی نمانده است. بنابراین باید با صرف نظر کردن از ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بند پوتین مثال: she did her bootlace up او بند پوتین اش را بست {محکم کرد. }

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دسته چک مثال: thieves broke in and took her checkbook. دزدها {در را} شکستند و به زور وارد شدند و دسته چک او را بردند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. نمودار. منحنی. نگاره 2. به صورت نمودار نشان دادن. نمودار ( چیزی را ) رسم کردن مثال: graphs show how the information can be broken down نمودارها نش ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. پسر مدرسه ای. بچه مدرسه ای 2. بچگانه. بچه مدرسه ای. مثل بچه مدرسه ای ها مثال: he'd been fooled by a schoolboy او بوسیله ی یک بچه مدرسه ای گول خورد ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پیر دختری. در خانه ماندگی مثال: spinsterhood was the price of her career پیر دختری تاوانِ شغل او بود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. آشپزی. پخت و پز. دست پخت 2. غذا مثال: You can buy the best of gourmet cuisine here, for a price. شما می توانید بهترین غذای عالی را اینجا با قیمت ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1. غذاشناس. خبره در خوراک 2. ( رستوران ) با غذاهای عالی 3. ( غذا ) عالی مثال: You can buy the best of gourmet cuisine here, for a price. شما می توان ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. کلاغ نوک گر. کلاغ زاغی 2. ( شطرنج ) رخ 3. ( کسی را ) چاپیدن. کلاه سر ( کسی ) گذاشتن مثال: a cloud of rooks یک خیل و ( دسته ) از کلاغ های سیاه

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

حسابداری مثال: an accountancy firm یک شرکت حسابداری

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

اسم غیر قابل شمارش مثال: You can’t use a or an in front of uncounted nouns شما نمی توانید �a� یا �an� را در مقابل اسامی غیر قابل شمارش بکار ببرید

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

هنرپیشه ( زن ) . بازیگر ( زن ) مثال: The actress gave a phenomenal performance on opening night. بازیگر زن نمایش و اجرای فوق العاده ای را در شب افت ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. ( خانه و غیره ) زدن. دزدی کردن از. دستبرد زدن به. خالی کردن مثال: if I burgle again I'll be back inside اگر دوباره دزدی کنم بر می گردم هلفدونی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

1. به اختصار. بطور خلاصه 2. برای مدت کوتاهی. لحظه ای 3. خلاصه اینکه. خلاصه کلام اینکه مثال: the sky cleared briefly آسمان برای مدت کوتاهی باز و آفتا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. کم قیمت گذاشتن 2. کم بها دادن به. کوچک شمردن. دست کم گرفتن

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٤

1. قوی . قدرتمند. پر قدرت. مقتدر 2. موثر. بانفوذ 3. مهم 4. جذاب. گیرا 5. ( استدلال و غیره ) قانع کنند. مستدل. محکم 6. ( بو ) تند. زننده

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

نسبتا. به نسبت مثال: relatively short distances, as Paris to Lyon مسافتهای نسبتا کوتاه، از قبیل پاریس تا لیون.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

1. آراستن. آرایش دادن. به نمایش گزاردن 2. بسیج کردن ( در مواضع خود ) مستقر کردن 3. ( لباس ) پوشاندن 4. صف. ردیف 5. آرایش. نظم 6. نمایش. عرضه 7. گروه. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خانه کشاورز. خانه زارع. خانه رعیتی مثال: the snipers holed up in a farmhouse تک تیراندازها در یک خانة رعیتی مخفی شدند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

باج گیر. اخاذ مثال: a blackmailer poisoning baby foods باجگیر غذاهای کودک را مسموم کرد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

بدون ابر مثال: the day broke fair and cloudless روز صاف و بدون ابر آغاز شد.