tribunal

/trəˈbjuːnl̩//traɪˈbjuːnl̩/

معنی: محکمه، دادگاه محکمه، دیوان محاکمات
معانی دیگر: (مجازی) قضاوت، داوری، (دادگاه) مسند قضاوت، جایگاه قاضی، دیوان دادرسی، هیئت داوری

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a court of justice.
مترادف: court, forum, law court
مشابه: authority, bar, bench

(2) تعریف: an official or unofficial group that passes judgment or makes important decisions, or a place of such judgment.
مترادف: board, council
مشابه: assembly, cabinet, committee, forum, judiciary

جمله های نمونه

1. the tribunal of public opinion
قضاوت افکار عمومی

2. A war crimes tribunal was set up to prosecute those charged with atrocities.
[ترجمه گوگل]یک دادگاه جنایات جنگی برای محاکمه افرادی که متهم به جنایات بودند تشکیل شد
[ترجمه ترگمان]یک دادگاه جنایات جنگی تشکیل شد تا افراد متهم به قساوت را تحت پی گرد قانونی قرار دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The tribunal ordered the execution of 4coup plotters.
[ترجمه گوگل]دادگاه دستور اعدام 4 کودتاچی را صادر کرد
[ترجمه ترگمان]دادگاه حکم اعدام ۴ کودتا را صادر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He told the tribunal his career had "taken a nosedive" since his dismissal last year.
[ترجمه گوگل]او به دادگاه گفت که حرفه‌اش از زمان اخراجش در سال گذشته «آشکار» شده است
[ترجمه ترگمان]او به دادگاه گفت که حرفه او از زمان اخراج سال گذشته \"یک تنزل ناگهانی\" داشته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The tribunal has the power to arbitrate in disputes.
[ترجمه گوگل]دادگاه قدرت داوری در اختلافات را دارد
[ترجمه ترگمان]دادگاه این قدرت را دارد که اختلافات را حل و فصل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The tribunal heard complaints against the director.
[ترجمه گوگل]دادگاه به شکایات علیه مدیر رسیدگی کرد
[ترجمه ترگمان]دادگاه شکایت علیه رئیس دادگاه را شنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She took her case to an immigration appeals tribunal.
[ترجمه گوگل]او پرونده خود را به دادگاه تجدید نظر مهاجرت برد
[ترجمه ترگمان]او پرونده خود را به دادگاه استیناف تبدیل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. They were handed over to a military tribunal for trial.
[ترجمه گوگل]آنها برای محاکمه به دادگاه نظامی تحویل داده شدند
[ترجمه ترگمان]آن ها به دادگاه نظامی تحویل داده شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The tribunal held its first session later that month.
[ترجمه گوگل]دادگاه اولین جلسه خود را در اواخر همان ماه برگزار کرد
[ترجمه ترگمان]دادگاه اولین جلسه خود را در همان ماه برگزار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The rent tribunal reduced my rent.
[ترجمه گوگل]دادگاه اجاره، اجاره من را کاهش داد
[ترجمه ترگمان]دادگاه اجاره بهای مرا کاهش داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The dismissed workers decided to go to a tribunal.
[ترجمه گوگل]کارگران اخراجی تصمیم گرفتند به دادگاه بروند
[ترجمه ترگمان]کارگران اخراجی تصمیم گرفتند که به دادگاه بروند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The tribunal found for her employers .
[ترجمه گوگل]دادگاه برای کارفرمایان او پیدا کرد
[ترجمه ترگمان]دادگاه برای کارفرمایان خود یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The tribunal found in favour of the defendant.
[ترجمه گوگل]دادگاه به نفع متهم رای داد
[ترجمه ترگمان]دادگاه به نفع متهم شناخته شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The tribunal has commanded that all copies of the book be destroyed.
[ترجمه گوگل]دادگاه دستور داده است که تمام نسخه های کتاب از بین برود
[ترجمه ترگمان]دادگاه دستور داده است که همه نسخه های این کتاب نابود شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The case was referred to an industrial tribunal.
[ترجمه گوگل]پرونده به دادگاه صنعتی ارجاع شد
[ترجمه ترگمان]این پرونده به یک دادگاه صنعتی ارجاع داده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

محکمه (اسم)
assize, tribunal, forum, court of justice, law court

دادگاه محکمه (اسم)
tribunal

دیوان محاکمات (اسم)
tribunal

تخصصی

[حقوق] دیوان، دادگاه

انگلیسی به انگلیسی

• court of justice; place of judgement
a tribunal is a special court or committee that is appointed to deal with particular problems.

پیشنهاد کاربران

دیوان دادرسی
[حقوق]
هیات داوری؛ هیات حل اختلاف؛ کرسی قضا؛ مسند قضا؛ دیوان؛ دادگاه؛ محکمه؛ مسند قضاوت؛ دادگاهی؛ محاکماتی دادگاه تحیق؛ دادگاه بازرسی؛
مجلس مظالم ؛ دیوان دادرسی. دیوان رسیدگی به شکایتها: فراش بیامد و مرا گفت دوات بباید آورد. برفتم بنشاند و تا بوسهل رفته بود مرا می نشاندند در مجلس مظالم و به چشم دیگر می نگریست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 665
...
[مشاهده متن کامل]
) . یک روز به مجلس مظالم نشسته بود و قصه هامی خواند و جواب می نبشت که رسم چنین بود. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 656 )

[حقوق]
محکمه اداری ( غالباً خارج از حیطه قوه قضاییه است )
دیوان
دادگاه , محکمه
– The case was referred to a tribunal
– an international war - crimes tribunal
– The police gave evidence at the tribunal
– She implored the tribunal to have mercy
Noun :
a court of justice
court of inquiry
court of law
law court
دادگاهِ . .
دادسرا
دادگستری
a seat or bench for a judge or judges
محکمه قضایی، دیوان محاکمه، دیوان قضایی
محکمه

بپرس