diplomatic

/ˌdɪpləˈmætɪk//ˌdɪpləˈmætɪk/

معنی: دیپلماتیک، وابسته به ماموران سیاسی خارجه
معانی دیگر: (وابسته به دیپلماسی) سیاست کارانه، سیاست کاری، دیپلماتیک (در مقایسه با: political)، مدبر، پرتدبیر، مردمدار، نهادشناس، سیاستمند، با سیاست، کارآمد، چاره ساز

جمله های نمونه

1. diplomatic advices
گزارش های سیاسی

2. diplomatic corps
کر دیپلماتیک،سفیران و کارمندان ارشد سیاسی (در هر شهر)

3. diplomatic etiquette
آداب (یا نزاکت) دیپلماسی

4. diplomatic service
مستخدمی سیاسی

5. diplomatic techniques for preventing war
روش های سیاست کارانه برای جلوگیری از جنگ

6. diplomatic warfare
مبارزه ی سیاسی

7. diplomatic bag
چمدان یا کیسه ی نامه های سفارتخانه ها

8. diplomatic corps
کر دیپلماتیک،سیاست کاران (همه سفیران و کارمندان سفارتخانه ها در شهر به خصوصی)،هیئت سیاسی

9. diplomatic courier
پیک سیاسی

10. diplomatic service
کارمندان و سیاست کاران وزارت امور خارجه ی هر کشور،خدمت سیاسی

11. a diplomatic expert
کارشناس امور سیاسی

12. a diplomatic group
هیئت سیاسی

13. a diplomatic note from the italian embassy
یادداشت سیاسی سفارت ایتالیا

14. a diplomatic pouch
کیسه ی مراسلات سیاسی

15. the diplomatic recognition of a new country
به رسمیت شناسی سیاسی یک کشور جدید

16. through diplomatic channels
از طرق سیاسی

17. a brilliant diplomatic stroke
کامیابی سیاسی درخشان

18. she hated diplomatic indirections
او از حقه بازی های دیپلماتیک بیزار بود.

19. he tried a diplomatic approach before using strong arm methods
پیش از توسل به روش های قهرآمیز شیوه ی تدبیرمندانه ای را به کار برد.

20. they will reopen diplomatic missions in those countries
سفارت خانه های خود را در آن کشورها بازگشایی خواهند کرد.

21. the peculiar privileges of the diplomatic corps
مصونیت های ویژه ی اعضای سفارت خانه ها

22. southeast asia has now attained a diplomatic personality of its own
اکنون جنوب شرقی آسیا ویژگی سیاسی مخصوص به خود را به دست آورده است.

23. the break in the two country's diplomatic relations
قطع روابط سیاسی دو کشور

24. He reached ministerial level in the Diplomatic Service.
[ترجمه گوگل]او در سرویس دیپلماتیک به مقام وزارت رسید
[ترجمه ترگمان]او به سطح وزرا در سرویس دیپلماتیک رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress every day!
[ترجمه گوگل]ای کاش می توانید از فرهنگ لغت جملات آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. The British government retaliated by breaking off diplomatic relations.
[ترجمه گوگل]دولت انگلیس با قطع روابط دیپلماتیک تلافی کرد
[ترجمه ترگمان]دولت بریتانیا با شکستن روابط دیپلماتیک تلافی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. They will discuss the possible renewal of diplomatic relations.
[ترجمه گوگل]آنها در مورد تجدید احتمالی روابط دیپلماتیک گفتگو خواهند کرد
[ترجمه ترگمان]آن ها درباره تمدید احتمالی روابط دیپلماتیک بحث و گفتگو خواهند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. The two countries terminated diplomatic relations.
[ترجمه گوگل]دو کشور روابط دیپلماتیک خود را قطع کردند
[ترجمه ترگمان]دو کشور روابط دیپلماتیک خود را به پایان رساندند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. Salisbury sent him on a diplomatic mission to North America.
[ترجمه گوگل]سالزبری او را برای یک ماموریت دیپلماتیک به آمریکای شمالی فرستاد
[ترجمه ترگمان]سالیسبری او را به ماموریتی دیپلماتیک به آمریکای شمالی فرستاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

دیپلماتیک (صفت)
diplomatic

وابسته به ماموران سیاسی خارجه (صفت)
diplomatic

انگلیسی به انگلیسی

• tactful, experienced in diplomacy
diplomatic means relating to diplomacy and diplomats.
someone who is diplomatic is able to be tactful and say or do things without offending people.

پیشنهاد کاربران

باسیاست / دیپلماتیک
- مثلا میگن فلانی آدم باسیاستیه و میتونه بدون اینکه کسی ناراحت شه یه راه حل خوب برای مشکل دو طرف پیدا کنه.
- یا مثلا میگن دو کشور به یک راه حل دیپلماتیک رسیدند. یعنی دو کشور به تفاوتی دست پیدا کردند که هر دو راضیند و کسی دلخور نیست.
- مودب و مقید به آداب سخن
- باتدبیر و باسیاست در هنگام سخن گفتن
- ملاحظه گر در سخن گفتن
- کسی که از جملات غیرمستقیم و ملایم استفاده می کند
سندشناسی
مودب، استاد سخن
diplomatic ( جغرافیای سیاسی )
واژه مصوب: دیپلماتی
تعریف: مربوط به دیپلماسی
تدبیر گرانه، تدبیرگر
مدبر، آگاه
🌟سیاسی، دیپلماتیک
سیّاس

بپرس