پیشنهادهای وهسودان مرزبان (١,٣٩٤)
نماندن گویه دگر نمودن و نماییدن ( مانندگی و نشان دادن ) است خداوند جهان، الب ارسلان، سلطان دین پرور که با عدلش نماند جور یکسر عدل نوشروان آنچه که ...
بیگمان دست کم در پارسی امروز باید وازه �کین� و �کینه� را از هم جدا کنیم کینه دشمنی پنهان ( چه بسا بی هیچ برخود و ریشه ) همانست که در عربی آنرا حقد گو ...
اوژنیدن هم اکنون نیز بکار میرود انرا اوشنیدن گویند چویل کِر کمر باد اوژنیدش دل کر کاردین تر غم انجنیدش
فلخمیدن و فرخمیدن و فلخمودن نیز گویند گر بخواهی که بفخمند تو را پنبه همی من بیایم که یکی فلخمه دارم کاری. حکاک. جوان بودم وپنبه فخمیدمی چو فخمیدمی ...
پس بیوبارید ایشان را همه نه شبان را هشت زنده نه رمه . رودکی . بدشت ار بشمشیر بگزاردم از آن به که ماهی بیوباردم . رودکی .
دوستانی که میگویند فلات پارسی است و عربها هضبه میگویند برادر من فلات از بیخ پارسی نیست یک واژه عربی است به معنی بیابان و مترجمین انرا به جای پلاتو نه ...
مُهر بچم محکم و استوار - این میخ که بدیوار کوفتی مهر نیست نمیشه چیزی به ان اویخت - از این قرص و مهر تر ؟
دهخدا هرچه چرت و یاوه پیدا کرده در نوشته اش گرد اورده و انرا به خورد مردم داده . دو سده پیش یکی از دیلمان نبیگی نوشته که درباره زبان خودشان نوشته و ن ...
ژاله ی دیگر بگمانم هم بچم حباب و هم بچم کلکی است که با مشک سازند و از اب بگذرند و زنده یاد دهخدا درین باره بیراه رفته چرا که اگر بگفته برهان بنگریم م ...
بیگمان موک بچنم نیش است چرا که در سراج گفته مطلق نیش را گویند خواه نیش عقرب باشد و خواه نیش چیزهای دیگر - از این گفته مینماید که گوینده موک را میشناخ ...
کیکیز و گندنا و سپندان و کاسنی این هر چهار گونه که دادی همه دژن ؟ ( از فرهنگ اسدی چ اقبال ص 402 ) . نگاه کن که بقا را چگونه میکوشد به خردگی منگر دان ...
سخنوری باستانی ست در لغت فرس اسدی از او سروده آمده ز همه خوبان سوی تو بدان یازم که همه خوبی سوی تو شده یازان تا ز هوای توام به بند و به ناله عشق تو ...
پادتن برای انتیبودی بسیار نادرست است انتی = ان یت/ید =نیستی =نابودگر است و بودی هم تن است ( بودی در انگلیسی به چم تن مردم نیست هر بودی است و در اینج ...
پرسه به هر زیارت و عیادت و پرسه رفتگان و مردگان گفته میشود همچنین پرسه نگهبانی و کشیک وپرهه داری است واژه پارسا و پارسی نیز از ان گرفته شده - همچنین ...
|| فروگذاشتن. ( برهان ) گفت� شاهدی برای این معنی نیست� هست چو گرگ ستمگر بدامت فتد هلیدن نباشد ز رای و خرد لبیبی بهل کردن
برهم/برسم = از واژه برسمن اوستایی بچم بالش و نمو. برس/برزگر نیز از همین امده بر / ثمره / محصول/تولید/شاخه های تازه بر امده /تنجه برسم را مزدیسنان ه ...
انرا به گونه پنج و پند نیز گویند - در زبانهای آریا گ و ج - g - هر دو را توان گفت . د - گ در پارسی گاهی ججای هم مینشینند مانند نرد و نرگ که هردو تنه ا ...
اخشیج و اخشیگ ضد است و نه گوهر - اخشیجان اضداد هستنددیواخشیج دیوستیز
دم بچم زمان است و سردم یعنی دوره / عصر مانند سردم صفویه سردم ساسانیان
گشن دستگاهی نهاده فراخ یکی کلبه سازیده بر پیش کاخ گشن دستگاه گشاده دستگاه
closure بستار در پارسی از بی است ار است و در پهلوی بسیار کاربرد داشته و همه بچم سهل انگاری است بی گمان در سروده ناصرخسرو نیز چنین است عروةالوثقی حق ...
اپاورتن، اپاورتا، ابیورد پایتخت اشک دوم تیرداد تیرداد به�آپاورتن�/ �آپاوارتا� = ابیورد شهری ساخت وآنرا پایتخت کرد ونامش دارا/داریون نهاد. گویی شهر ...
بازه همچنان دایره و فرجه و رخنه باشد
بیابی ببینی یکی خان من روندست کام تو بر جان من
پارسی قاره/غاره/گاره/گاله/کاله/چره/چیره//چیر/جیغ/غره/غرش به چم غرش ، غرنگ، غرّ ، غو پارسی است سرزمین پارسی قاره عربی است سرزمین، زمینیست سر خود، چون ...
لاک=لاس ای کمال النسب از بهر خداوند مگوی کان ندیمان گزیده ز کجا کردی روی هریکی همچو سگ لاک دوان از پس بوی ضرر نقل و هلاک قدح و مرگ سبوی سوزنی سمرقندی
باره راه اورد است چیزی بردنی به از نیکوسخن چیزی نیابی که زی دانا بری بر رسم باره. ناصرخسرو.
۱ - باره/بار - که در زنباره و بچه باره و شکار باره است بنواژش از ور و ورن آید که بچم شهوت و خواهش تن و گشنی است ۲ - باره /بار/اباره /بر/برا - بر بلن ...
کوست/خوست/وست/گوشه= سوی، شاید برگرفته از ور باشد ر به ش گشته و سپس ش س شده به و، خ ویا گ افزوده شده و سپس این دو به ک گشته اند خرااسان کوست و خاوران ...
پندک در پشتو
ویار در پشتو بچم غرور است
درختان که کشتن نداریم یاد بدندان بدو نیمه کردند ساد ساد هیچ پیوندی با گراز ندارد و اسدی نیز در فرهنگ همچنین چیز نگفته و دگران گفته اند و گراز خود ...
نزدیک فهلیان و نوراباد شهر کهن نوبندگان بود در تاریخ گردیزی امده است و افریدون ضحاک را بگرفت و از پوستش زهی بر گرفت و او را بدان ببست و به سوی کوه دم ...
چوب بستی که انگور بر ان اندازند ترم و تارم است است و نه برم ترم یا همان تارم زنجان که انرا به نادرست طارم مینویسند ترم است پس چه شد جستان وهسودان ...
برم در پهلوی به گونه ورم/وارم امده haštom, druz az wārom brīdan rāy, kēn az menišn ōgārdan ud az wināh tēz petītīg būdan. ( Anklesaria, 1964, p. 98 ) ...
در استان فارس و کرمانجی بچم تولید و تولید مثل است مانند همین پنج تا بز پنج سال بماند چکر میکند یک گله میشود
کراندن لایه برداشتن با کاردک این واژه با واژه کارد و کاردک - ته دیگ را هم زین رو کرون گویند
جهشن/جهش اقبال /بخت
جهش که در پهلوی جهشت / جهشن امده ریشه جهشن جه به چم یافت شدن است ، ǰastan, ǰast, ǰah، ǰahišn، ، ، جهشت/جهشن در پهلوی در واژگانی چون جهشن ایار / هوجهش ...
تاخته ریخته نیست تاخته، جاری است سره ریشه تازیدن /تجیدن/تاختن در پارسی اوستایی جاری و روان است در این سروده نیز تاخته به رود برمیگردد و نه به خون ه ...
دهخدا هیچ از اندازه نگفته جز افکندن - اندازه انداخت و براورد است سنگی انداخت و اندازه شد انداختنش - اندام همه کار به اندازه آنست نشاید کار بی ان ...
مشت با وازگان مس و مساج انگلیسی همریشه است mass/massage=مشت /جِرم/انبوه/توده در اوستایی نیز مرز/مریز . مردmarz/mrz/marez/mard امده marz/mrz/marez/ ...
مهرآشیان بهتر بود که بگوییم در افغانستان که پارسی را بهتر و سره تر از ما میدانند تیردان را ترکش میگویند گر این تیر از ترکش رستمی است نه بر مرده بر ...
چر در پارسی از بسی بنواژها می اید ۱ - چر/چش/کش/چژ/چاشت/اچار بچم تغذیه و لذت و نوشیدن ( چون باده کشی ) /مزه است ۲ - چر/جار/سرو/کل/چیر/غر ( غرش ) بچم ...
پالا بچم پال و پالیدن و پروردن است و هم اکنون در پشتو و بسیاری بهجه های بلوچی و پامیری گفته می شود و واژه فال عربی نیز از همین ریشه است
چو بشنید بهرام پالاى خواست یکى جامه خسرو آراى خواست
در پهلوی نیز به چم کاستی است
در طبس نیز دهنه کاریز را فرَونگ گویند وهنگ نیز دهنه کاریز است به پارسی
تار=تارو مار / ترت و مرت و ترتن و مرتن راندن و کشتن ، تار/تاره/تاران/تاراج/ تار=قهر تار=نثر/نشر تارشن و تارانش از تارش افتاب روشن پیدا شده این جه ...
انداختن بسیار معانی دیگر دارد ش. ربختانه دهخدا نیاورده - نیانداخته کار و جامه مبر ز هر گونه گفتیم و انداختیم سر انجام یکسر برین ساختیم اندازه گیر ...