پیشنهادهای وهسودان مرزبان (١,٣٩٢)
داد به چم قانون و نهادن است ز خورشید تابنده تا تیره خاک گذر نیست از داد یزدان پاک
فاریاب و فاراب را پاریاب ، فاریاو و پاریاو ، پاراب ، فاراب نیز آمده است. فارسنامه ابن بلخی گوید : خشت و کمارج دو شهرند در میان قهستان گرمسیر بغایت و ...
دهخدا وکزازی ایدن را برای امدن نمونه اوردند که یزدان پاک ازمیان گروه برانگیخت ما را [ فریدون ] ز البرز کوه بدان تا جهان از بد اژدها بفرمان و گرز من آ ...
دل انگیز =داوطلب زیر همین واژه نمونه های بیهقی را بنگرید
دل انگیز نیز مانند دلخواه میتواند دو چم داشته باشد هزار سوار گسیل شاه و بفرمان، و پانصد سوار نیز دلخواهان امدند هزار سوار فرستاده شاه بود و پانصد ...
تهمورث که برابر واژه ذهن خواست بابرهای پهلوی در پهلوی با درون سر و کار دارند مینویسم ōš ud wīr ud bōy ud axw ud mārišn ud sōhišn ud šnāsag ud warm ...
فرات را در پارسی پالات و ارنگ میگفتند was tāzēnd ō ēn ērān dehān ī man ohrmazd dād tā arang bār, hād būd kē frāt rōd guft; tā ō gawrān ī asūrestān m ...
بوم =سلطح بر= بلندی - برز بوم و بر = پستی و بلندی
شهر ساربان در خراسان بسی خسرو نامور پیش از او شدستند زی بندر و ساربان دیباجی
اردبیز به قیلون گفت دو سِمَه داری گفت تو خو او وامیداری سمه/سمگ/سمْچ=سوراخ
بومهن و بومهین نیز امده بومهن میتواند از. بوم مهن/مثن=لرزه و یا بوم هن/هین =لرزه/حمله/سیل/هجوم باشد hēnīh یعنی �دشمنی، هجوم، حمله�
یکی از نمونه ها ریک کوتاهه اریک / اریغ است اگر شاخ برخیزد از بیخ نیک تو با شاخ تندی میاغاز و ریک ( اریغ ) فردوسی ریگ/ریک/ریو/ریچ همان ارث و غنی ...
بوعلی سینا و بیرونی هر دو در نوشته های پارسیشان نهادن را برابر فرض نهاده اند
رامه رامش و کامش کامه
کارگر موثر کاری نگردد چنین آهن از آب تر نه آتش برو بر بود کارگر نیامد سخنها برو کارگر بفرمود تا رفت لشکر بدر که آن زهرشد بر تنش کارگر گر اندیشه ما نی ...
سریش همان سرشم و سرشته= خمیر است و سریش را چون سریشنی است سریش و سرشم گویند
انجام=اندام - به اندام یودن - به نظم بودن - تراز
ای خداوند بکار من ازین به بنگر مر مرا مشمر ازین شاعرک لاس و دلوس ابوشکور بلخی
خر که در خرمهره و خرچنگ و خربط میاید گویی با کرا از یک ریشه اند و خر که در پس پرخاشخر و کشخر میاید دگر گشته گر است
خودپسندی
خودبینی
زه =تناسل زه/جیگ=وتر/رشته
این واژه هزاروش است پهلوی ان نمیدانم چیست اسیم همان سریانی عظیم است
ستایش بچم ستودگی و منقبت هم هست و تنها ستودن کسی نیست که هر شاه کو را ستایش بود همه کارش اندر فزایش بود بپرسید کس را از آموختن ستایش ندیدم و افرو ...
کسرا خسروی این که به سفت و سخت و اینچیزها میگویند جیر همان جیر ( لاستیک ) است - لاستیک را زانرو جیر گویند لاستیک را جیر گویند چرا که از انگم /ژدو/زید ...
در تالش یک واژه دارند که به ان وش میگویند وش دگر گشت ور و گر است میگویند اتش گر گرفت یا اتش ور کردیم وش دگر گشته ور و گر گرفتن است در پارسی ر به ش م ...
گمانم فندق پنجیر و ویشگون است
انرا باید بدین دوگونه نوشت که نخستین اوستایی است و دومین پارسی دری - ویسپه رتو/ویسپه رد بچم همه ردان - گشت رد
موره همان که انرا مور نیز گویند نویه نوفه مویه
هروی در ابنیه ارد که بزبان بهری خراسانیان کَوَندَه گویند - در کاشمر و سبزوار و بردسکن کوند و در نهبندان ترّک و در طبس تژگ گویند در شیراز انرا کرکو ی ...
پارسی آن ارته و اشه است
پیشوند آ در پارسی پهلوی برای چند چیز آید یکی برابر نا است مانند آنیک=ناخوب/بدی. آکار=ناکاری. دگر پیشوند آ که کار پسوند آ و پیشوند ب کند مانند اکار =ک ...
ماکیان را چه راحت از خایه چون خُرُه تاج برد و پیرایه
برز درستش بَرز است و بُٰرز هم میتوان گفت گرز هم پیشتر اینگونه بوده بدینها بنگریم بالای برز / برزبالا اینها را باید بَرز گفت همچنین که بَرزین و اتشک ...
سوپه/هوپه/هوبه/سوبه در پهلوی به چم سفت و کفت ودوش و شانه است و نام شاپور ذوالاکتاف زا هوبه سوپه /سوپه خوب میگفتند
ترانگل - انگل تر - تر انگشت -
نز روی عزیزی است که چون مرکب شاهان رائض ننهد بر سر خرکره همی مخ اگر بر سر خرکره مخ نمینهند از گرامی بودگیش نیست
ورد نیایش نیست ورد از و رود و ارد هست و به معنای دعایی کهه عادت شده گرفتند
پوک را در پاره ای جاها به چم پر و انباشته بکار میبرند میگویند یک گونی پوک زر داشت بر باد داد - زمستانی یک خیگ پوک شیره و یک خیگ پوک روغن خوردیم. .
جریدن/دریدن یکی رخت نو بر تن به مهمانی میرفت در راه جری پیش امد گدار نبود خواست بپرد دید راه دراز است و جامه اش تنگ با خود اندیشید شلوارش در اورد و ...
دس=ده در پارسی سمنان
بهل /پهل وازهای به چم حلال عربی است از من پهلست قاتل من -
واژنام بستگان همسر به پهلوانیزبان ( همه زبانهای ایرانی ) خسر است به هنجار پهلوزبان ( هنجار زبانهای ایرانی ) س/ه بهم ه /ی بهم خ/ه نیز بهم گردد ایدون چ ...
قاطر ، همان واژه ستر ( ستور ) است. ستر، چتر، گتر، قتر، قاتر و. در هندی قچر گفته میشد
باریاب و بخس ( بش/دیم ) هر دو پارسی اند بخس بچم خیساندن است و در پهلوی بسیار امده
سر=دمپایی پای آزادگان نیابد سُر. رودکی کیک دریاچهٔ من افکندی وینکت سنگ اوفتاده به سر خشک ریشی گری کری نکند هان وهان چاردست و پای شتر انوری واژ پهلو ...
سر وندی برای نشان دادن جدایی و استقلال چیزی سرخدایی=دولت مستقل سرزمین=قاره سردار سررشته سرجدا سر = اضافه باقی چند سر میدهی =چند اضافه میدهی ای ...
مزدور مزد ور است هر کسی که مزد میگیرد کارگر .
سوا از سو ( =روشنی ) بچم فردا پارسی است
تو دادی رخنه در قلب بشرها فَن ِ ابلیس را بهر تنیدن آن لگدکی دفع خار او کند حاذقی باید که بر مرکز تَنَد. شگفتا چگونه در نیافته اند که این تنیدن بچم ر ...