پیشنهادهای وهسودان مرزبان (١,٤٣٩)
بوته بچم قالب است
شگفت که دهخدا یادی از نخ = نخست نکرده است نخ به چم اول است در واژگانی چون مهست و نخست ست افزوده است و نخ و مه بن وازه است نخین و مهین و نخوار . بن نخ ...
نخجیر/ نخچیر به معنی وحش ( انچه اهلی نیست ) است چون شیر اهو گوزن گرگ پلنگ هرچه که اهلی نیست نخچیر است و ان واژه از نخ ( نخست ) و چهر است
نخ ( نخست ) با واژگان نو و نزد و نزدیک و next همریشه است نخاع را نیز از ان گرفته اند
درز شکاف نیست. اگر شکاف بود شکافنده را درزی میگفتند نه دوزنده را درز بخیه است است و ابزار بخیه زدن را درزن گویند بنگریم به سرود پارسی کیسه ای دوز ...
دوست بزرگوارمان بهابادی این خیَو است بر سنگ و اهنگ خدو - براستی این خیو همان خدو است در پارسی �د� به �ی� بگردد بویژه اگر پس از صدا دار باشد و هم اک ...
آنرا زاغذ نیز گویند گاو لاغز به زاغذ اندر کرد توده زر به کاغز اندر کرد
استی یعنی بود اگر کار بدست منستی اگر کار بدست من بود راست اینست که بود در پارسی به چم شد است وما در پارسی کنونی بود را به نادرست و ناراست به کار م ...
بزرگوار سیاوشی خیابانی بسیاری از کامنتهای شما بسیار خوبند . این یکی نه . سره به معنی اصل و اصیل است و ناسره یعنی نا اصل و تقلبی انچه در زمان ما رواج ...
پروز در عربی به ان حاشیه میگویند
به پالیزبان گفت کای پاک دین چه آگاهی استت ز ایران زمین چنین دادپاسخ که ای برمنش ز تو دور بادا بد بدکنش شهِ برمنش را خوش آمد سَخُن که آن سروِ پروین ...
جَند شهری انسوی فرا رودان ز ری تا دهستان و خوارزم و جند نوندی نبینی بجز لورکند. نظامی
دنتت ریشه ریشه تن /تند کشیدن کستردن رشتن بافتن میاید این واژه در سنسکریت و انگلیسی نیز هستند مانند اکستند
پورانا گویه دیگر پارینه است -
هم از اوست پایگه سخنوری یافتم از قبول تو خود ز ازل بعون تو دست مراست این چمک چند شوم صداع کش گرد بساط خسروان کز در تست عالمی رزق پذیر بی کلک نور ...
آن خوشه بین چنانکه یکی خیک پرنبید سربسته و نبرده بدو دست هیچکس بر گونه سیاهی چشم است غژم او هم بر مثال مردمک چشم از او تکس . بهرامی ( از لغت فرس اسد ...
آن خوشه بین چنانکه یکی خیک پرنبید سربسته و نبرده بدو دست هیچکس بر گونه سیاهی چشم است غژم او هم بر مثال مردمک چشم از او تکس . بهرامی ( از لغت فرس اسد ...
تراوشگه
آرین جان با انکه نکته های ارزشمندی در باره واژگان ایرانی گفتید اما در پیشنهادها پیروز نبودید ایا نمی دانید رواز / رواج / رواگ ، یکی است و ریشه آن � ر ...
کروز همان گروژ / کروژ/ وروج ( وروجک ) است گروژ/ گروج به معنی نشاط و نیز به معنی فعال است الا تا کند کامرانی گروژی الا تا دهد مستمندی نوانی بد اندیش ...
بی گمان شب یوزه و شب یازه است و نه شب بوزه و دگر شپوز گویند و ان نیز راست است یوز و یاز گشته تاز است و وز حرکت است این مرغ را شپوز و شبیازه و شبیوز ...
بریده برنده رسیده رسنده
در شاهرود و اطراف تهران به پازن پاژنگ میگویند -
مرزبان و مرزبانی هیچ پیوندی با مرز کشورهای امروزی ندارند به ان پهرگ و پهرگی میگویند که همان پاسبان و پاسبانی است بنگرید ایا سپاه مرز دارد ایا میزبان ...
گمانم این واژه چون واژ قناد پارسی است و سره ان نتاف است پنبع را نتافته میکند هرچه را رشتیم بازش پنبه کرد
برابر گیشه در پارسی بازه و کوشک است
نشگون از نشگ است
گمانم سرمد همان سرآمد باشد که معنی همیشگی گرفته ازل - ابد همان اسر - اپد است نا سر - نا پای است
زمان دگر گشته دمان است و دم بچم زمان و گاه است همان که در انگلیسی تایم میگویند بهتر است که بجای زمان دمان و دم بگوییم
دهخدا از این زمان چیزی نگغته در سروده خسرو خراسان کشان دامن اندر ده و کوی و برزن زنان دستها بر سرود و زمانه ناصرخسرو این زمانه چیز دگری است من مید ...
زمان/زمانه/دمان/دم/تایم ( time ) درست ان دم / دمان است تمن=عمر اینک دم رفتن است برخیز پسر
در پارسی و اری بسیاری د ها به ل میگردند مانند درد/لرت. دمبه/لمبه . بدست/بلست اینک بنگریم در پارسی دری بلوچی پشتو سورانی کرمانجی و دگر زبانهای اریا. و ...
نیزه/نیز/مکرر/ سمنرخ بدو گفت کای پارسی چو تو کشته ام نیزه در بار سی همان نیزه بخشندهٔ دادگر کز اوی است پیدا به گیتی هنر
در سروده مولوی پرده ای نیست برده ای است سنایی غزنوی از روستایی به نام ابرده یا برده بوده ابرده روستایی از غزنه بود برمدار از مقام مستی پی سر همانجا ...
خستوه ستوه نسوه ستیه ستیز
آنرا باید غژآگند/غزآگند/خزآگند بچم خزآگنده یا ابریشم اگند نوشت
هرچه انرا از پنبه یا پشم یا ابریشم یا ابره یا پر اگنند غزآگند است رختخواب بالش بالین نهالی و هر رخت که در ان چیزی اکنده اند گژآگند است
ازغ در پهلوی به چم شاخه است در نوشته های پهلوی شاخه را ازگ/ازغ میگویند برای همین است در پهلوی تاتی هیزم را ازگ میگویند هرگونه شاخه را ازغ گویند
چو روشن گشت شه را چشم امید ز پستا زی خراسان برد خورشید ویس و رامین
جهان و مال جهان سر بسر خنیده تست بشهریاری و فیروزی از خنیده بچر فرخی
چه توان کرد؟ بودنی می باشد تاریخ بیهقی بودنی وبود بچم قضا و قدر است و معنی فلسفی دارد
اهوان به مال و قوت دنیا مشو غره چو دانستی که روزی آهوان بودند آن پرآرد انبان ها
موی یال ( گردن ) را فژ/بش گویند
سکو در پارسی اوستایی به چم پنهان و پنهان کردن است همچنین به معنی رفتن نیز هست
دیر/تیر/دار است و سدیر /سه دیر /سه تیر و سه دار است و پادیر / پادار است و این دار به چم نگاه داشتن است پادیر را وانه و مانه نیز گویند - سه دیر را سه ...
پیرنیا شوربختانه بیراهه رفته نخست انکه پیرنیا گمان کرده ایران همین صندوقی است که اکنون میپندارد نمیداند که ایران برابر با کشور پارسی است و از کاشغر و ...
چخیدن در روستاهای شیراز گریختن و خیز و برتنگیدن و برجهیدن و پایکوبی و رقص و اگر با ج و غین گویند تنها گریختن باشد
چه چرت و پرتهایی - وجین/گزین هیچ پیوندی با چیدنو چینه ندارد چیدن از چدن /کتن بچم کندن است
انچه را امروز زبان پارسی می نامیم براستی زبان پارسی دری تنها یک شاخه از پارسی است و باید پارسی را گسترده تر دانست ایرانیان یک مردمند و زبانششان زبان ...
دروازه به هر دری گویند چه در خانه باشد چه در اغل و چه در شهر و چه از بیخ در چوبین واهنین نباشد برای نمونه در اصفهان دروازه سوی شیراز را دروازه شیراز ...