پیشنهادهای وهسودان مرزبان (١,٤٠٠)
توره به پارسی به چم لگام و عنان اسب است
اپادیس چرا اخیرا هرکسی هرچرتی مینویسه اوکی میکنی اخه اینهایی که واژگان را به عقل ناسالم قسمت میکنند و معنی میکنند و میپندارند ماسه از ماء و سه است چر ...
رکاب را اسپره و سپر و اسپار و سپار و پایه هم گویند
جریان اب سوی رود با کاروانی گشن زهابی بدوی اندرون سهمگن. ابوشکور
کرا در آستین مردار باشد کجا یابد رهایش مغزش از گند؟ ناصرخسرو
تاوان = جرم جنایت
عنان درستش انان از انیدن و پارسی است ریشه ان نَی به چم اوردن و هدایت کردن است انیدن بچم اوردن و هدایت کردن است بنواژ ان نَی است و در پارسی اوستایی و ...
بوریا از واژه بوری گرفته شده و بوری به معنی نی است در ارامی
عرض= جهشن عرض=گزرش/وجار/گزارش
دوستی که گفتند تکه زیر و زبر دارد باید بگویم با تِکه را بازبر نیز گویند مگر تک نشنیدی
شگفت با شکوه از یک ریشه است مانند گفتن و گوهان جای گویان نبودی جدا یک زمان از پدر پدر نیز نشگیفتی از پسر چو افراسیابش به هامون بدید شگفتید ازان کودک ...
کشک. = زاغی/ کشکرک/swift flying پرنده ای سیاه که عکه گویند و به عربی عقعق نامند اوستایی ان karshi_ptan پهلوی ان karshift است. : هرگز نبود شکر به شوری ...
خام لوک بار خر است شتر اگر بمیرد خام لوک بار خر است = بزرگ مرده اش به ناکسان می ارزد
روس لوس و روسپی و روسیه ( سیاه روی ) است روسان بزرگترین دشمن ایرانیان هستند
بدر به پارسی کاک میشود و نه ماه شب چهارده - این یکی تعریف ان است
بدر در پارسی بیش از یک نام دارد کاک و خار چو خورشید تابان نهان کرد روی همی تاخت خار از پس پشت اوی فردوسی
رهروی سرگشته ای آواره ای بینوائی بیدلی بیواره ای
یرقان گویشی دگر از زرگان و زرگ زرد است
فرصت چو آمدش هنگام بگشاد شست بر گور نر تا سرونش بخشت هم انگاه گور اندر آمد به سر برفتند گردان زرین کمر - در پارسی بیشینه انچه هن و ان در اغاز دار ...
ایوک یا ایوگ برابر با یک به پارسی باستان است
رس بچم گلوبند نیست گویا نخستین بار اوبهی واژه گلوبنده /بنده گلو را درباره رس دیده و انرا درنیافته گمان کرده گلوبنده ماده گلوبند است - رس/ لس/ لوس مرد ...
کنده ای که به بی ریشان یا پسران بزرگتر میگفتند همه با زبر کاف است و پسران را ساده و کنده میگفتند اگر پسر بی ریش و تازه و خرد بود او را ساده میگفتند ب ...
گله اسپ را بپارسی فسیله و زرنگ خوانند و اسپ سرگله را نهاز خوانند و اسپ را نوند و باره و بارگی و تکاور و یکران نیز گویند. و اسب را و هر ستور که برد، ب ...
رزان=باغستان . ابن اسفندیار در تاریخ تبرستان گوید بوقت انکه شهر امل مینهادند مردی صاحب عیال بود یک گری زمین داشت که رزان او بود در پهلوی پهله ( تاتی ...
تنها - بی همتا - جدا با من محبت تو چو جان از عدم رسید نتوان ز دست دامن او را یکان گذاشت ورا نگویم از ارکان دولتست یکی که اوبجاه ز ارکان دولتست یکان
گویا یاکت/یاکوت واژ کهن تر یاکند است و همان واژ کهن را عربان گرفته اند چرا که در پارسی بسیاری واژگان سپستر بدان ن افزوده اند مانند افشاند که در پهلوی ...
مُست هم گله مند و شکوه مند و ناخرسند است و هم خرسند و خشنود مکنزی در فرهنگ پهلوی خرسند و خشنودگفته به مستی رسید این از ان ان از این چنان تنگ شد بر د ...
خواهش میکنم کامنت فرستاده شده پیشین را پاک کنید من درست ننوشتم بی مست خرسند و خشنود است کامنت پیشین را نادرست نوشتم مکنزی بی مست را خرسند گفته ای کا ...
پردار = معتمد
دربند | گذرگاه دریا که آنرا بندر خوانند. ( از برهان ) ( غیاث ) . شهری که بر گذرگاه دریا سازند و بندر مقلوب آنست. ( از آنندراج ) :
رم پارسی قبیله است پنج رم فارس رمیجان و رم جیلویه و رم دیوان و رم کاریان و رم بارزنگ بود در چاپ پاره ای کتابها انرا زم نوشته اند که بی گمان درست نیست ...
غراش=غرس هیچ میانه ای با خراش ندارد گر نه بدبختمی مرا که فگند با یکی چاف چاف زود غرس رودکی
ex / �xo / uz / us برابر همند
زندواف چلچله و چکاوک و بلبل و قمری و سار نیست چرا که همه اینها را جدا کرده اند
راوک روَک - رو کرده
هوازی/یوازی بچم تنها و به تنهایی و یکباره است سره ان یوازی است یو در پهلوی یک است و زی ، سو و جا است
در پارسی پهلوی د بسیار به ی/ل/ر/ذ میگردد د/ل مانند کلید/کلیل ، شغال/شغال ، دمبه/لمبه، گسید/گسیل، مدگ/ملخ/میگ و، چوید/چویل/شوید. واژه شوید و چویل هر ...
گرا که آهن پهنی باشد این را هم گرا و هم گراز گویند چو بشناخت آهنگری پیشه کرد گراز و تبر اره و تیشه کرد.
هیرمان ، ویرمان نیست که دوستان یادماندنی گفتند هیرمان ایرمان است همان ایر که در ایران و آریان است مان نیز بچم میهن است
گامیش همان گاومیش است همه جا ان را گامیش میگویند
دهخدا از انجمن آرا و فرهنگ رشیدی و انندراج گوید بمعنی دندانه کلید به نون و زای فارسی است. ( فرهنگ رشیدی ) . دانه کلید که در برهان آورده غلط است به نو ...
اصل ان پرمیخ است
پرگار بچم مدار است گار گاشتن=گردیدن است و پرگار/برگار مدار است دگر پرگار تاج است که انرا پرگر نیز گویند
قارون نکرد شادی چندان بنعمتش کز بهر کیر خواجه کنی تو همی کروژ. منجیک بوزنه جست و گریز اندرزمی بانگ بربرد از کروژ و خرمی با کروژ و خرمی آهو به دشت م ...
وز دژم روی ابر پنداری کآسمان آسمانه ای است خدنگ. فرخی. معنی دژم در این سروده فرخی چیست
بیگمان انچه دندان جانوران درنده است یشک است و نه نشک و نباید این بدخوانی را در فرهنگنامه نوشت و گر باید یاد کرد
نشک انار نیست انان ناژ /ناز را نار خوانده اند گمان کرده اند انار است هر درخت بی بر را نشک گویند و درختی که بر دهد باغی است و باغ/ باو/باگ بر و ثمر است
گمانم این واژه چون واژ قناد پارسی است و سره ان نتاف است پنبع را نتافته میکند هرچه را رشتیم بازش پنبه کرد
برابر گیشه در پارسی بازه و کوشک است
وزیدن پارسی حرکت است امدن واژگان عربی مایه ان شده که امروز گمان کنیم وزش تنها برای باد است همانگونه که باد پارسی هوا است باد به چم هوا و باد هردو است